-
گدای بیش نیستی
1390/04/15 00:39
گدای بیش نیستی لعنت بر این تفکر بس پوچ که زندگی ات را و ثروتت را ملا بچه ای به کام اژدها ریزد و تو... بی آن که دهانش را بشکنی گدای بیش نباشی
-
حیف!
1390/02/06 22:58
حیف ! پتیارگان هر روز هوس می کنند و می زایند رذالتی و ما بیچارگان دانسته و نادانسته پرورش میدهیم رذالت شان را تا بر کله های پوک مان که پُر است از حرص از ترس از تسلیم و تهُی است از عقل و آزادی مستانه حکومت کنند افسوس دیگران حقارت ماست
-
باختن
1390/02/06 22:52
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 باختن از همیشه تا هنوز رفته ام بارها باخته ام ولی سر فرو نبرده ام پای صد شکست را شکسته ام قلب خسته را ز سینه ام دوانده ام میروم در برابر سیاهی سیاه دلان تا فغان خستگان جهان شود من کتاب قصه ای تو ام تو عزیز درد آشنای من بار بار بخوانی یم تا بدانی ام بدانی ام بدانی...
-
عشق را باور کن (۳)
1389/10/11 11:22
عشق را باور کن (3) چترا خواندی به گوش ِ کوچه ی ویران وان تک ترانه را آواز ِ انقلاب رفتی میان آن همه دوران دیدی سلاخ وحش کهن سال گنده را کز گوشه گوشه جان جهان را گرفته است در پهنه پهنه نبض جوان را ربوده است فرصت تمام نیست بود و نبود زندگی شور و شرار عشق در مشت های توست همت بیازما! گفتم در بساط تو دنیا نهفته است گفتم در...
-
بارانی (۳)
1389/07/25 23:14
بارانی (3) در این شب ها که غم چون اشک من بارانی است و سخت می بارد چه کس خفته ست چه کس درمرز بیداری چه کس بیدارو بیدار است یکی در من فغان عشق می کارد یکی از من گریزان است دلا با تو بمانم بر سراب خشکسال دور که نه از یار ونه از بار و بارانها خبر داری و چون خاموشی ابرها دو چشمت تر به کنج دل شرر داری شبا با تو شوم من رام و...
-
مرگنامه
1389/07/22 22:12
مرگنامه با مرگ میشود آشنا شد حتا با گرگ هار نیز با تو که : با دلال خواهرت به معامله نشستی و از استخوان پدرت مدالی ساختی برسینهی شیطان و گور مادرت را پناه گاه اجنبیان و از خون میهنت گذشتی تا به سفره ای سیری حقیرانه سرفرو بری آشتی حکایتِ زهر است در دفتر دلم . اگست ۲۰۰۹
-
من دردم
1389/06/26 12:56
پیچیده به فریادم تا اوج زمان آمده ام اکنون سنگین تر از سنگم دلگیر ز نیرنگم از آب و هوا تنگم آماده به هر جنگم چنگی بزنید شور من آواز است دستی بکشید در دل من راز است از تهمت نامردمکان یاران من فرفره می سازم از چک چک اندوه دلت باران من بادیه می سازم هرچند که نفرین شدهای بادم ویران شدهای دست دوصد "خادم" پامال...
-
من انقلاب می برم
1389/03/14 13:13
من انقلاب می برم هر آن کجا که زندگی نرفته است من انقلاب می برم هر آن کجا که باد ها توان مرد خسته را شکسته است من از دیار "نرودا" ترانه نه گلاب نه یکی دو پیک نه نه خُم شراب می برم برای کودک "پری" که درد دوری پدر به ذهن او نشسته است سبد سبد تا به ابد قصه ماهی" صمد" با آب و تاب می برم شگفت...
-
مادر قصه کن!
1388/12/22 19:03
به مادر پرافتخار و قهرمانم، مادر شایگان مــادر قصه کن! ای سرزمین سوختهام ای ترانهام امشب بیا به جای دگر در هوای عشق حماسه بشنویم نه از خدا نه شاه نه قصههای پوک هریپاتر نه دار دار هرزه نویسی ِ جسیکا ازآن که بی گمان از مرگ دشنه ساخت به جگرسار «پهلوی» آنی که سینه چاک تردید را به گوشهی زندان درید و رفت تا انتهای جان...
-
شمـــــــالـــی
1388/09/30 01:41
-
بس است!
1388/09/22 12:08
-
و تو ....
1388/09/06 10:47
شعر ِ نوشته بود دلــم ساده همچو تو امــا چه زود دست ستم پاره پاره کرد و تــــو ... آخ ای ناجی من سوختم از ظلمت شب و ازین غربت غم های دراز آفتاب را به طلوع یاری ده مصلحت را بشکن قامت قلب من از چار طرف چه تکانی که نخورد نه "تفاهم" نه "گذار" هیچ از هیچ نگشود گره کور سخن پیدا است خرس نیرنگ و دروغ پوست...
-
کاش
1388/03/21 12:48
تقـــــــــــــــــدیم به آنکه ساده به من گفت: همیشه با دل خونین به خنده می نگری کـــــــــــــاش کاش می شد کنـارت دمکی بــــــاز نـشینم غم دیرینه ی جان را به هزار گونه بچینم و بگویم و بگویم و دل از ذلت شب ها برهانم کاش می شد به هوایت خُـم غــم را بـه صدایت بگشایم بگشایم و به سیال دو چشمان تو پـرواز کنم زندگی را به...
-
گام نوین
1388/03/14 18:12
گام نوین با هــیبت عــشق جهان نــو می ســـازم یــک سفــره سـرود ز آب جو می سازم گـر ابــر خــدا بــه کـوچـه بــاران نکــند شیریــن دلکــم تــرا سقـــو مـی ســـازم آنــان کـه وطــن وطــن کشـتند خـلـق را بــر گــردن شــان یـــوغ گـاو می سـازم نه نه این سفله رذیلکان کـجا شـرم کجا چـــار فــصل ضحاکـیان درو مــی سـازم...
-
و نشست خورشید
1388/02/10 23:56
و نشست خــورشیـد تقدیم به کارگران سراسر جهان ای تو سازنده ی دنیای نوین کارگـر - برخیز جان به لب آمده اشکم به فغان می سوزد یاد آر همت پاریس کهن از کران تا به کران غرش نبض زمان مژده ناب بشر اکتوبر هان کجایی که بر نخ نخ خاک خون جاریست امپراتوری غارت دست قحطی زدگان می گیرد!! شرم باد هر نفس زندگی این صبح و سرود آزادی گر...
-
کسی و هیچ !
1388/02/04 22:59
کسی و هیــچ ! کســــــی آمـد شب غم را سحر کرد کســـــی همپای مــن عزم سفر کرد کســـــی آمــــــد به سان زندگی بود کسی درد مرا شـــــــور و شرر کرد کسی در من نشست و قصه سر کرد کســـــی حـرف دلم را سربه سر کرد کســــی ناگـه طلوع گشت در حوادث کســی آه کـرد و هـو کرد و نظـر کر د کسی شهــکار شعــر شاعــران شـد کسی از...
-
عشق را باور کن ۲
1387/10/27 13:31
عشق را باور کن ۲ اینک که دست به شانه ی من می نهی به ناز عشق را وطن بساز من با تمام تعهد جانم ستاده ام برخیز با عطر یک ترانه وضو کن سوگند را بجا بیاور شب با ترنم تن تو صبح می شود دشت با نوازش نفست باغ باغ باغ آن سان که ابرها با نم نم ِ نگاه تو سرشار میدمند چــترا غرور باش در چشم دشمنان شامخ تراز شمایل کُهسار دور باش...
-
آباد می سازم ترا
1387/10/27 13:02
آباد می سازم ترا بــا مـن بمان با من بمـان آزاد مــی ســــــازم تــــرا از هـــرچه بند بندگـیست وز هرچه رنج زندگیست مــن بــا ســـرود سرکشم دلــشاد مـی ســازم تـــرا ای چـلچـــراغ خـــانــه ام گــنج دل ویــــــرانـــــه ام آشــتی نگـــنجـد در تـــنـم بهـر تـو از جـان مگـــذرم بـــرگـــردن نــامــــردمـان دار از...
-
۲۲ عقرب
1387/08/23 23:54
۲۲ عـقـرب ! دیروز که بودی نبود م امروز که هستم ، نیستی آه مشوق من فقر دیروز استوارت ساخت و ثروت امروز ویرانت بدین سبب است که چوب سخن تن خجالت زدگان را نمی آزارد و زمین ناباورانه می کـفد و عقامت جا می یابد بیهوده زیستن هنر نیست چنانچه بیهوده گفتن کفش عمل را پالش ده یاران گمشده در راه اند بیراهه مزن صبح بر می خیزد فردا...
-
همصدا
1387/08/05 23:19
همصدا تــو سـاده بــاش مثـل دلـم مثـل آه مـن من ساده ام به سان حقیقت خدای من راز و نیـــاز و مـذهب دنیــــا دروغ شـده هوشیار باش همسفر ای همصدای من
-
ستاره عشق
1387/06/02 00:09
ستارهی عشق من آن نـیـیم که غــلام زمانـــه گــــــــردم بــاز بـدست شوم هـوس پـاره پـاره گــــــــردم بــاز من آن ســرم که به تـقدیر بی ستـارهی عشق رقــــم زنــــم جهــان را ستاره گــــــــردم بـــاز
-
سرود سخن بگو
1387/04/22 23:36
سرود سخن بگو تا دست بی تفنگ مشتی به طبل کر زمین کوبد سرود سخن بگو که زمان با زبان شعر هرگز به شرمساری خود باور نمی کند . ۱۲ حمل ۱۳۸۵
-
تو حتا لایق هجویه هم نیستی !
1387/03/19 00:56
به رهنورد زریاب که خواندم سفارت رژیم خون وخیانت ایران در کابل، سالگرد تولدش را با شرکت بسیاری ازدلالان ادبی ولایت فقیه جشن گرفت!! تو حتا لایق هجویه هم نیستی! زالوان لجن زار را می ستایند و نا انسانی که تو باشی حرامزادگان ای نماد بر گشته از خویش جهان به دهکده ای می ماند و تو گند کشنده ی حلقوم ملاگکان عفریتی را وساجق...
-
جشن بی ننگان
1387/02/07 23:47
جشن بی ننگـــــان « جشن بی ننگان دوامش مرگ سرودش پوچ» من از میان سفره ی اعداد صفر را به جای "هشت" صفر را به جای "هفت " تا سالیانِ سال در ثور خونچکان تعویض می کنم نی نی در پیش روی هر یکی نامرد درد زرد تصویرِ ِ از رذالتِ خر را آونگ می کنم تقویم از خجالتِ روز پاره می شود اما این هرزگان دیده درآ بدسِگال دهر دستی به خون...
-
بـــــــدرود
1387/02/05 22:14
بـــــــــــــدرود درود بر شما که به پاکی یک گیاه از باغ سبز معرفت آموخته اید بسا با خاطر بلند با عزم استوار آسوده میروید هر جا که می رسیــد هر سو که میــدمیـد نخلی به پای زندگی و عشق با نوک یک قلم بنشانید نادانی تبار تبر را در خویش بشکنید و برانید وز ما برای شان آواز صلح را برسانید از یادِ یاد تان نرود ارتش نجات با...
-
عشــــق را بــــــاور کن !
1387/01/22 09:58
عشــق را بــــاور کن ای که در چشم تو هر واژه سخن میگوید غــمها را بشکن طـــرح آزادی را در تهی هر قفس و هر نفس و هر جرسی باید کاشت دوستی معنی چـــند زند گی است حاصل سادهی همبستگـی است قصهی آیینه و «ماتیک« نیست یا فریبی که زمان بر لب خود مالیده دیر ، دیریست که مهمان تماشای توام آنچنانی که تو هم با من امشب بنشین حرف...
-
نوروز خسته است !
1386/12/29 21:35
نوروز خسته است ! به آنانیکه نوروز را با اشک شان نمناک می سازند به آوارگان دور گردون و بیچارگان کابل زمین! چــند فـصل تـرانه دارم اما بهـــار نیست آواز سوخـته است ســرود و گیتار نیست پـــروانه هــای شـوق مـرا پـر بستـه اند نــــو روز آمـــدی دریغــــا نگـــار نیست نه باغ مـــانده است نه یـار و نه هم دیار درد است لحـظه...
-
هستی
1386/12/18 21:28
هســــــــــــــتی به دردمندترین دردمندان به مادرم پر بارترین شاخه ی هستی والاترین صدای صدایان درسوز در سرور قایم مقام ترینِ خــــدایان بخشنده ی محبت و پیمان ای روح آفریده ی هر قوم هر قبیله و هر دین "چه" عصیان "فیض" دوران رزمیان کاخ تاریخ زندگی را از تو مکیدند بویِ خوی لحظه ای اوج تو میدادند وام دار عشق بی پایان تو...
-
غرور خاکم باش
1386/11/11 03:37
تقــدیم آنکه دربرابر سیاهی قد علم کرد و اینک لحظات تلخ اما شکوهمند زندگی را در زندان مخوف اوسطاییان تجربه می کند. به کامبخش عزیز و فامیل مبارزش آژن غـرور خاکم باش! چه ساده آغازی نه او به بام کسی رفته است نیمه شبی نه او سیاهه "هشت" را پــدیــد آورده نه او تنــاب به حـلقــوم خـلق آویخــته نه هم شکنجه گریست نه او شورش...
-
چـــــــــه !؟
1386/11/03 23:16
"شکل گیری حکومت های خود کامه بدون حضور روشنفکران کوته بین و نادان ممکن نیست، این گونه روشنفکران در عمل به رژیمی خدمت می کنند که مدعی مبارزه با آنند. " هانا آرنت چـــــــــه !؟ دستـــــان کی به تـیر و تــبر راز گفتنیست ؟ آن غوطه خورده در لجــن روز رستنیست ؟ بگذشت دست رزم ؛ چپـــن را به شانه زن ! بر بــال چــــــــند...