عهد بستم تا بسازم میهنی
از تن خورشید و از ابر بهار
از ترنم
از ترانه ماندگار
راه رفتم
سخت افتادم
و لیکن باز ایستادم
نگفتم راه نیست
باز گفتم
خاک را با خون خویش
گلشنی سازم برای زندگان
با همه درد زمینگیر زمان
مانده ام در نیمه راه.
ای شما روندگان کوی عشق
گر عدالت نطفه بست در چشم تان
باغ آزادی به خون سیراب گشت
آفتابم را بگو
بهر آن عمری که رزمیدم
ندیدم نوبهار
یک شبی
با یک بغل شعر و سرود
با شراب ناب رندان "هری"
"گور گمنام" مرا با اشتیاق
شاد کن
سرشار کن
مهمان کن
تا بیامیزم
به عشق لازوال!
م.آژن - بلخ
۹/۱۵\۱۳۹۰
کیم!!؟
من همان آدم کم هوشم
در قحطی روز
که به جای علفی
نان فرزندم را
به بُز زیرک همسایه ی مان
بخشیدم.
مینا!
گفتی؛ "من راه خود را یافته ام"
" بیدار گشته ام"
رفتی درون چشم سیاهی
به جنگ خصم
پر شور و استوار
تا آفتاب به چتر سیه بخت دختران
چون خوشه های دامن دریای نیلگون
روزی طلوع کند.
مینا؛
گفتی و سر به راه عدالت گذاشتی
با همتی به قامتی کوه های نامدار
تا روزگار ز بند اسارت رها شود
دردا که رفتی،
وز خون تو
رهایی زن
بر لبان روز
همچون ترانه های دل انگیز نو بهار
جاری شد و
جوانه زد و
جاودانه شد
مینا؛
اندیشه ات هنوز
بر جویبار خاطر رزمندگان دهر
حماسه آفریده و
پیشتاز کاروان
هر سو می جهد
به نگاهی که صبحدم
فاتح زندگیست
وز راه و عزم تو
این جانیان به وسعت "یاران" یاوه گو
ترس بر جگر تنیده و
فرسنگهای دور
گـُریزمی کنند
مینا؛
از زخم سینه های "سحرگل"
شرار رزم
دیریست لرزه بر دل جلاد ریخته است
یاران را بگو!
خون می چکد هنوز
از حجره های خاک
صیقل دهید شعله ی اندام خویش را
خیزید و طرح زندگی را تازگی دهید
مینا؛
نامت نماد زنده تاریخ رزم ماست
ای قهرمان خلق!
م. آژن
کابل/1 فبروری 2014