شما ای خلق!
ــــــــــــــــــ
شما ای خلق
که سوگ زندگی را در بغل دارید
بسیج گردید و برخیزید
و هر روشننما دلال اغیار را
که با هر ذره ای از سرنوشت تان
لگد کوبیده در چند برُههی پر خون
به سان رهزنان «ثور خونآشام«
به چار دروازهی کابل آویزید
که خشکد تخم «بُش«
و «هیتلر« و «سیاف«
و روید در بهار
آزادگی و زندگی یکسان.
م. آژن
۱۱ جوزا ۱۳۹۶
خون کابل
ــــــــــــــــــــــ
دود بالا شد
خون خلق جاری
کابل!
ای کابل ترا کشتند
بارها در ماتم آغشتند
من به سوگت باز سوزم
یا بپاخیزم
بسوزانم رگ و ارگِ جنایت را.
هموطن:
بازوی رزمم باش
صحنه را باید دگرگون کرد
جهنم و جبر و جنایت را
از دل هر کوچه باید چید.
سالها در غم سرودم
بس
بعد از این
ای خلق آزاده
همتِ حماسهسازان
میسرایم بهر آزادی
بپا خیزید!
م.آژن
۱۰ جوزا ۱۳۹۶
چهارشنبه خونین
کاکا «چــــــــارلی«
دخترم می دانی ؟
کاکا «چارلیِ« تو
آن شیشه به پشت
که دل افسرده جهان را خنداند
چه پیامی
چه رسا حرف و حسابی دارد:
من اگر جای خدا نه
من اگر جای رسولش بودم
کسب من شادی بود
رایگان عشق برای همگان
مژده ام ثروت نه
و فقط نعمتِ آزادی بود
کودکان را نه بهچوب و
نه بهزور
با هزار باغ پُر از خنده کتاب میدادم
نه ترا وحشتی از جنگ و جهنم در کار
نه ترا وعده ی از بهر بهشت در سر بود
و فقط ساده بیاموز همین جمله و بس
راه اندیشه بگیر
و بشر باش و
بشر باش و
بشر باش
بلی.
م.آژن
۸ جوزا ۱۳۹۶
قصه من و تو!
از پیای غصه من
قصهای دردآور تو
پر پرواز شکست
کوچه به بنبست رسید
هیچ از هیچ نهجنبید
دلا!
شاید از مشت گرهگشته مان
خواب از چشم ستمگر بپرد
قفس از ناله و آواز قناری بکفد
درب دوزخ شکند
زندگی ناز شود
نغمهِ دل باز شود
باز همرنگ طلوعِ خورشید
هر طرف تخم عدالت ریزد
پر پرواز آزاد
فکرها بس سرشار
شهر با آدمی:
آزاد
آباد.
م. آژن
ــــــــــــــــــــــــــــ
از لابلای گم نوشتههای سرگردان