بدخشان در سوگ فرزندانش به ماتم نشست اما سردمداران رژیم پوشالی که مسبب این فجایع تکاندهنده اند بی دغدغه مست چانه زنیها برای تقسیم چوکی های قدرت اند تا تن خویش را از خون و استخوان ملت فربهتر سازند و به ساز بیگانگان جانانه برقصند.
سرود سر بریدهی بدخشان به سربازان دلیر افغان که قربانی توطئه و دغلکاری های ستمگران مزدور شدند تقدیم میگردد.
م. آژن
سر بریدهی بدخشان
بدخشان آه تو خون شد
بدخشان اشک تو
چون سیل جیحون شد
بدخشان را سراسر سر بریدند
ولی این هرزگان کاخ نشین
از جا نهجنبیدند
بدخشان را جنایت کشت
طبیعت کشت
سراسر فقر و وحشت کشت
و ما با اندکی افسوس
تماشا میکنیم انبوه اندوه را
تسلی میدهیم شاید که برخیزد
ز آه و نالهی "فرخنده"گان
آواز آزادی.
وطن؛
ای قامت ایستاده در ماتم
سکوت تیره را بشکن
ز جا برخیز
که ما در جهنم بیداد بس سوختیم
وطن،
این ناخلفها هر چه باشند
مرگزا اند
در روال روز
فقط ماایم که باید اشک را با همت ایمان
زنیم پیوند با خورشید
بهخون همدیاران
بهر فردایت.
در این غوغای خون آلود
سرود عشق باید خواند
نهال رزم باید کاشت.
۲۴حمل ۱۳۹۴
کابل
«فرخنده» تمنـــای بهــاران شدهیی
شعر و شرفی کتــاب یاران شدهیی
فـــرخندهترین سوژهای تـــاریخ منی
«فرخنده» نمـاد روزگــاران شـدهیی
**********************
«فرخنده» بهــار ارغوان را خـون داد
آزادگی را خـروش چون جیحـون داد
بر تارک جهل و جبر بطلان زد و رفت
بر جنبش خــلق ثـروتِ گـوناگون داد
***********************
«فرخنده» بهــــار آرزو گشت و شکست
دروازهی شیخ و شحنه را بست و شکست
حماسهی رزم و عــشق را خون بخـشید
تخدیر زمـانه را گسست رفـت و شکست
************************
«فرخنده» سرود نو بهاران شده است
آهــنگ روان درد پنـهـــــان شـده است
پشتوانهی دد و دین فـــــروشان بـدرید
درمــــانگر رنج صد هـزاران شده است
************************
«فــرخنده» به منصور زمان میمانی
هر مرتجـــــع را تــو آتـشی بر جـانی
از قوغ دلت به آفـــتاب عـشق دمــید
نـــوروز دیگر بـدون خـون خواهانی
کابل - م.آژن
۶ حمل ۱۳۹۴
هشدار!
هر چه از جام دلم نوشیدی
نوشت باد
هر چه از باغ گلم برچیدی
دستت خوش
ساده زیستن را
از شهیدان یاد کردن را
به زلف زندگیات
هیچ میاویزان
کودکِ این راه میخندد
زادگاهی رنگ و نیرنگی
ای جفاپرور.
بعد از این؛
ای ناشناس بیگانه را یاور
با تو من نامهربان هستم
دست تو شور است
قلب تو آغازگری فردای بینور است
راه تو بس کج
چشمهای اندیشهات کور است
بگذر از این مکر و نیرنگ و
تضرُعهای بازاری
خلق هوشیار است
کاروان هر چند غارت شد
ساربان زندگی
تا بیکران عشق
بیدار است.
۲۱ قوس ۱۳۹۰
کابل