هنوز پارلمان نام نهاد افـغانستان یکساله نشده بود که کاســه
حوصله ی "نمایندگان" لب ریز شد و چــانه زدن هــــــای جــهــادی
"خادی" که ماهیت بی نهایت کـثیف شان را بر چــــندمین بـار بــه
نمـایش می گذارد بر سر معــاش فــوق العاده ، یک نمــره زمــین
و سیاحت در پشت درهای بسته بـــالا گــــرفت و سر جــنایتـــکار
قــانونی به دفاع از اراکین بی مایه خود به توجیه بـــرخاست
مـن عضو این زمینم تعهدش را در مبارزه با خون شیر پور
بار دگر تازه می کند.
من با شنده ی این سرزمینم
آنجا که"برادران" ناخلفم
ناشناخته
گورم را کنده اند
خونم را
غرورم را
و میهنم را در قمار جنگ باخته اند
یا شاید بر گرد چرسی
سفله گانی که تدریس حیا می کنند
بر خونهای ناخشکیده
و گرده های مردم بی نان
خمیازه کشان مست می رقصند
اینان قبای دین به تن دارند
آزادی را
و ایستادگی را سلاخی می کنند
کدو جمجمه های بیمار
با چند بغل قانون
در خانه ی که به طویله شباهت دارد
توجیه گر جنایت خویش اند
اینک بر سیاحت
ثروت
و تطاول شیر پور دیگر
اندیشه می کنند
من عضوی این زمینم
و شهروند شهرتبعید
مادر !
سلاحم کو .
اکتوبر2006
برای شیرپور
کـاخی میـان خـون
بر تارک فلکزدهی قرن
با آتش دگر
چرخید
بلدوزر ستم
آن سان که بر بلندگه «جولان»
اینک
خودکامگان لشکر بیداد
شیار میکشند بر جراحات قلب مان
مستانه میخرامند و آباد میکنند
کاخی میان خون
با شانهی خمیدهی ویران گشتهگان
بر «نخبگان» ناخلف و عاق
مردم
دژخیم را ببین
بیهیچ ندامتی
بر پهنهی حریم شهیدان
بر گور نامراد هزاران
از چک چک چکیدن اشک برهنگان
از استخوان خواهر در رنج سوختهام
از کوچهسار منفجرِ فقر
از عصمت رفته به تاراج مادرم
بیشرمتر ز پیش
میآرایند به ذوق زمانه
عمارتِ شاه وزیران
اینجا عدالتی
صدایی
خدای نیست
حتی به چشم کرکسی شان
سر را پناهی نیست
من تحملم شکسته
من آتشم دگر
فریاد من دست تو را میدهد صدا
شیرپور قوغیست
در زیر سم این همه جلاد
با خشمی از جگر
در خرمنِ پخل
در انتظار حادثهها
تار میتند
محمد. ف آژن - ۱۲ ثور ۱۳۸۳
به مادر دردمند "سعید"
اینجــا گلـی در خــــاک نهــــــان است
با حـسرت ناگـفـتـه و امیـــد فــــراوان
هر چنــد جـــوان است
بــگـــذار کـــه آســــودگـــــی گــیــــرد
ویـــن قــــوت فـــــــــردای روان است
مــاتـمــزدگـان قـصه ی دیــروز بمانید
از ســـردی امروز ســـرودی بســرائید
با غم نه نشینید
ویـرانگــری خصلت ویرانگــران است
از اشک شما مادر من او نگران است
ای خلـــق نگـــویید
آن یــار به سفر رفـته که برگـشت ندارد
اشکینه نـه بـــارید
انــــدوه بــه دل دشــمن انســان بنشاـید
هرگز نمیرد شعله در اندیشه ی خورشید
آیـــــــین جهــــان است
از دیــــده اگـــر رفـــت دریـغــا !
در کنج نفس آتـش ِ پنهــان به فغــان است
با قــافـله ای صبح شهـــیدان چـو بهــاران
بــر تــارک تـاریخ دگــر بـاره عـیـان است
یکم جنوری2007
گند گناه
هستند درین کرانه ای پر پیچ مردمی
دور از کنار ما
شاید میان ما
با اشک غم تنیده و
بی درد
با شراب هوس عطسه میزنند
انگ شرف فروخته
خش خش به سوی زر
آوازمیدهند
گند گناه را به تنفس گرفته اند.
" آنکه با شعر طنزگونه اش درد را فریاد می زند"
ستم بر زندگی چــیره نه جنب وجوش جــریانـی
درین پهـــــنای وحشــتزا شــرار عشق پژمــرده
غرور با درد خو کرده کجاست تــدبیر و درمانی
یکی شمشیر زر بوسید یکی برگشته از راهــش
به بار آورد سیه روزی خـــطی زرد پشیمـــــانی
شکست عهد وفا یارا ستمگر مهـــربان شد وای
بکــشتند تا توان داشتند به حکم جبر و نـــادانی
غبار بر پلک غم پیچید و اشک سرزمینم ریخت
بریدند سینه ها، سرها و سیل خون و ویرانـــی
نگر برقـامت کــابل به گردش سیم خـاردار است
سکــوت کـوچه ها تا کی ز بن بست و پریشانی
و دستی پیش نمی گردد زند آتــش به اهــریمن
"کچلپا"وار برخـیزد ســتون گــردد به آرمانـی
و حلق خـــون فروشان را به دار شعـــر آویـزد
کشد بطــلان به مداحان به آوازی غـزل خوانـی
به دنیای جفـا پرور من و تو نقش خـواهــیم زد
اگـر شوریده برخـــیزیم به سان ابر توفـــانـــی
ترا بر قــله ی شعر مقــــاومت جـایگاه باشـــد
کچل بنویس بی باکتر به هر سازی که می دانی
در شماره 822 سال سیزدهم جمعه 28 شهریور 1382 شعــر
از خانم مینا اسدی شاعر نامدار و مقــاوم ایرانی تحت عــنوان
"از عشق با جهــان چیزی نمانده است " آمـده بود کـه توجـه
مرا به خود جلب کرد دلم نشد مینا را شکسته و نــالان در برابر
چشم دشمــــنان بگــــــذارم و این نا چیز را به مینـــا مبـــارز و
شهـــروند وزین صمیمانه تقدیم کردم
آژن
از عشق با جهان بسیار مانده است
مینا ! شعله هست
ده جرقه یک حریق
یک دست هزار صدا
صد مشت یک انقلاب
شبخون ، شبروان
شب زنده داران شررخیز
هر نغمه در نگاه من آغاز جنبشیست
درهر جهش به وسعت گیتی زندگی
در هر نفس عشق
بی عشق زندگی
سر تا قدم خستگی و سر شکستگی
مینا ! ما هم به سان تو
در آستانه ایم
از چشم سبز شوق بهاران فتاده ایم
ما
سایه ، غنچه ، برگ طراوت
از شاه سرو شاد کهن سال زندگی
با آنکه شانده ایم
با آنکه خون داغ جوانان کاردان
در طی قحط سال
همواره ریخته است بپایش
باری ندیده ایم
حاصل
در کام افعی که زمان خود به چنگ اوست
یا بچه مافیای جنایت
تلخ است زندگی
باشد
هستی بدین روال نمی چرخد
این لحظه های ژنده ی ایام
این بود این نبود
شرمسار خواهد آمد
از عشق با جهان بسیار مانده است
مینا ! آشفته هیچ مباش
ایمان زندگی ، زنان اند
در جوخه های دار
درقصر در اوین
در دخمه گاه حضرت طاعون
آنگاه که در برابر دژخیم
بی هیچ ندامتی
لبخند میزنند
مینا ! "... پژمرده "*
دختریست بر آوار
آنجا که عشق چوبه دار است
پیراهن دریده یک ربع رنج را
با هیبت صفیر
در مغز مرتدان "زمستان ابدی"
آتش میزند
ویرانه در حسادت شب
آباد میشود
ما در ظلام عشق
مینا ! بر یاس خنده زن
بشکن رکود را
دیگر زمین را به رهایی امید ده
دستان بد لگام ستم را ز پشت ببند
دیریست درندگان
بلعیده عشق را که معنی زندگیست
از قلب شرق وغرب
بیگانه نیست نبض شفق با سرشت فقر
دست مرا فشار
طرح طلوع بریز
مینا ! باشد می رسد
آندم که دختران سحر خیز آفتاب
رقصند بنام عشق
روزی که زندگی زندان بشکند
صد گالیا شگوفه کند در سرود من
صد مینا** ستاره شود در نگاه تو
هستیم
میرسیم .
---------------------------------------
*فریاد ملالی جویا در لویه جرگه تصویب قانون اساسی در مقابل بنیادگرایان.
** رهبر بنیانگذار جمعیت انقلابی زنان افغانستان.