پشت قرون وسطا
رُنِسانس خفته بود
پشت هزار سیاهی
نیم قرن فاجعه
یک آسمان به وسعت ماتم
خون گریست
اما کسی نخاست.
یک موج نیمهخیز
گر ابر شد
بهار نشد
پس غبار گشت.
پشت سکوت محض همین تیرگی حال
آیا شرف به قلب کسی می زند شرر
تا در بسیج خلق
تا در نگاه کوچه بیاویزد یک چراغ
من با تمام درد
با این همه گریز رفیقان سست و زرد
در روزگار سرد
با جان نیمهام
باور به خویش دارم و
در قهر شوم شب
چون شبتابکی
به هوا میزنم پر
تا ذره ذره آن دلِ بیدار مانده را
یا چند خفته را
از رویش جوانهی فردا
دهم خبر .
م. آژن
۱۳ قوس ۱۴۰۲