افغانستان - سرزمین رنج و جنایت و بربریت

وبلاگی در دفاع از ارزش های والای انسانی

افغانستان - سرزمین رنج و جنایت و بربریت

وبلاگی در دفاع از ارزش های والای انسانی

خنازیریان * خادی ـ جهادی و محاکمه‌ی جنایتکاران


- پاسخی به نوشته های سمیع حامد، سیامک فرزاد، فرهاد، سخیداد هاتف (تمامی این مقالات در سایت آسمایی انتشار یافته اند، بنا من نیز ابتدا مقاله ذیل را به آن سایت جهت نشر فرستادم، اما متاسفانه از انتشار آن ابا ورزیدند.)



طی دو سه روز چهار نفر علیه مطلب "ساجق سیاسی و شاعران ساجقی" نوشتند. چندین روز صبر کردم که شاید چیز‌های دیگری هم به میدان آیند تا کار آسان شده به همه در یک مقاله برسم. اما در دو سه سایت که سر زدم و پنجمی را ندیدم به همین چهار می‌پردازم که در میان آنها "ساجق انقلابی" از سیامک فرزاد را مفیدتر از همه یافتم چون ۶ سوال را در بر دارد. بناً من هم طی پاسخ به آنها سعی خواهم کرد در حواشی به مهمترین نکات سه نفر دیگر نیز برخورد داشته باشم.


از دید سیامک فرزاد یکی از "کاستی های بنیادی" نوشته من عدم ارائه اسناد، مدارک و شواهد برای اثبات اتهاماتی است که بر سمیع حامد وارد کرده‌ام:


۱- آیا می‌توانید ثابت بسازید که آقای سمیع حامد گاهی هم از "ائتلاف شمال" و یا هم از هستهء مرکزی آن که همانا "جمعیت اسلامی" و یا هم از "شورای نظار" که در زمان اقتدار ائتلاف شمال، مرکز واقعی قدرت بود، پشتیبانی کرده باشد؟


بلی، من چه که آقای حامد خود موضوع را ثابت می‌سازد. او اعتراف می‌نماید که کتاب "تبعیدی همیشه"اش را "قومندان عطا محمد نور در جبهه چاپ کرد".


هرگز شوق چاپ کتاب به سر آغای قومندان نمی‌زد تا از تعلق یا سمپاتی یا لااقل عدم مخالفت شاعر با جمعیت مطمین نمی‌شد.


چاپ یک دفتر نه که چندین دفتر شعر و صد ها مقاله‌ی او را میتوان بی‌اهمیت انگاشت و آن را حمل به "پشتیبانی از هستهء مرکزی ائتلاف شمال" نکرد مشروط بر اینکه سمیع حامد از چاپ کتابش توسط یک جنایت سالار ابراز اندوه و پشیمانی نموده و رابطه‌اش با جمعیت و او را ننگین ترین داغ عمرش می‌خواند. گذشته را گاو خورد، حالا چطور، آیا وی هرگونه انس با باند های "ائتلاف شمال" را بیشرافتی می‌پندارد؟ اگر چنین باشد نصف قضیه حل است و می‌ماند نصف دیگرش که مبارزه آشتی‌ناپذیر علیه آنان است.


البته ظاهراً در جواب سمیع حامد اکراه از وابستگی به خاد و باند‌های جهادی پیداست. اما این کافی نیست. از نوشته یک روشنفکر اصیل ضد خادی و ضد جهادی باید برق خشم وانزجاری عمیق نسبت به آن دو پدیده‌ی طاعونی ساطع باشد. من کلمات "جنایت سالار"، "بی‌ناموس" و غیره علیه آنان را به کار میبرم تا واقعیت و نیز نفرت خودم و مردم را نسبت به آنان بیان نموده باشم. ولی اگر کسانی آنان را صرفاً با صفاتی "افراطی"، "تاجر سیاسی" و نظایرش یاد نمایند، بدون تردید نمی‌خواهند جنایتکاران را برنجانند. در واقع باند های جهادی آن گونه "مذمت" های دوستانه را قبول دارند و هار نمیشوند تا به سه صفت عمده ماهوی شان (خاین، جنایتکار، بی‌ناموس) مخاطب قرار داده نشوند. سمیع حامد در قصیده‌هایی به "گایدا"، "خایه مالی"، "ملت بیچاره را این چند رهبر.... کند" و "کون" متوسل شده که به غایت عامیانه اند، آن بار سیاسی و خصلت نمای جنایتکاران را در خود ندارند و با دیدن آنها "رهبران" نیز تبسمی خواهند نمود. اینگونه هجویه ها بیشتر با ابتذال پهلو میزنند تا طنزی گزنده.


به نظر من اساساً با هزل نمیتوان به جنگ این جنایت پیشگان رفت. دلقکان حاکمان گاهی در خوش طبعی‌های شان نیشک هایی هم به ارباب می‌زنند که ارباب را مزه می‌دهد تا خشمگین سازد.


بگذار همین جا ازسمیع حامد پرسیده شود که اگر دیروز "در زمان حاکمیت مطلق جهادی‌ها و جنایت پیشه‌ها با ذکر نام" می‌نوشتی چطور شد که امروز راه مدارا با آنان را مصلحت میدانی؟


اگر عشق و مستی با خادی‌ها را عار می‌دانی، چطور شد که سلیمان لایق را به انجمن قلم‌ات دعوت می‌کنی؟ (۱) و چرا فردا "قومندان عطا محمد نور" هم به بهانه چندمین سالگرد انتشار "تبعیدی همیشه" مهمانت نشود؟


آیا دعوت سلیمان لایق به معنی پشتیبانی سمیع حامد (در حقیقت کلیه انجمنی ها) از پوشالیان است یا دوستی خاله خرسک به سبک "پست مدرنیستی" که فهمش کار هرکس نیست؟


او در تاریخچه‌اش افرادی را به عنوان همرزمانش نام می‌برد که یکی از آنان شبگیر پولادیان است که از دوران خادیگری‌اش که بگذریم، در کدام مجلس بزرگداشت "قهرمان ملی" به گردانندگی ولی مسعود و داکتر اکبر زیوری است که مویه نکند؟ همرزم دیگر، جهادی تمام عیار قهار عاصی بود.


ولی با وصف این جان و جگر بودن با شاعران و نویسندگان خادی و جهادی (۲) آقای حامد به خود حق می‌دهد بگوید که خادی یا جهادی بودن این و آن فرد به او چه! گویی با شاعر بودن خودش و طرف، هر کاری روا می باشد!


شاعر "درشت خیال" که در شعرش "....کند" و "گایدا" و ... راه مییابند، از یاد می‌برد این حکم دقیق را که: تو بگو دوستت کیست تا من بگویم تو کیستی. سمیع حامد را از روی یاران خادی- جهادیش به آسانی می‌توان شناخت.


او همینکه در بزم شاعران و روشنفکران حضور یافت، مست می‌شود و دیگر برایش فرقی ندارد که "مطرب" و "ساقی" خادیست یا جهادی‌ و سرسپرده‌ی رژیم ایران. ولی عجب است که خود و سینه زنانش بدخوی می‌شوند اگر به وی ایراد گرفته شود که بدون داشتن رگ خادی و جهادی نمیتواند با فرهنگیانی ناپاک از دو جنس نشست و برخاست کند.


نکبت ۳۰ سال حاکمیت خادی جهادی، جامعه روشنفکران ما را به تباهی بیسابقه‌ای کشانده است. ازینرو بر تمام نویسندگان، شاعران و فعالان سیاسی ضد جنایتکاران خادی و جهادیست تا برای حفظ نجابت و جدیت مبارزه‌ی شان، به هیچوجه نگذارند مرز شان با خادیها و جهادی‌ها مکدر شود. در غیر آن معلوم نیست با مهمانی خوردنها و روبوسی‌ها و تعارفات "ادبی" خستگی ناپذیر یک هنرمند مدعی ضدیت با خادیها و جهادیها چگونه میتوان بین او و کمپ دشمن تفاوت قایل شد. و قصه مخصوصآ بویناکتر میشود وقتی شاعر "مخالف" خادی و جهادی، میزبان میهنفروشان پرچمی و جهادی باشد.


این یادآور واصف باختری، رهنورد زریاب، رازق رویین و ... است که اگراز آنان بپرسی در صورتی که با خاد نساخته بودید پس چطوراز مقامها و مواهب رژیم دست نشانده برخوردار بودید، پیشانی ترشی می‌کنند که چرا این سوال "ممنوعه" از آنان مطرح میشود!


فرزاد جان، فهمیدی چه گفتم؟ همانطوری که به خوبی از من خواستی سوالات را پاسخ دهم، تو هم این سوال را یادداشت کن و از سوی حامد و شرکا توضیح بده که:


سمیع حامد از یکسو سجل و سوانح ضدیتش را با خادیها و جهادی‌ها نشان می‌دهد ولی از سویی به دوستی دیرین با شبگیر پولادیان جهادی و پایبوسی سلیمان لایق، فخر فروخته و از رابطه با حسین فخری خجالت نمی‌کشد. با این حال چرا وقتی به او بگویی در خط خادی‌ـ جهادی قدم می‌زنی، قد قد می‌پرد و شما سه نفر هم به وکالت از "شخصیت های نامور فرهنگی" به غرش درمی‌آیید؟


و نیز اگرروزی جنرال فخری داستانهای خودش یا دیگری را در انجمن حامد به "خوانش" یا به "کاوش" گیرد، شاعر شیرین سخن حضور فرمانده خاد در خانه‌اش را بی‌شرافتی و توهین به خودش و همفکرانش دانسته نه خپکی و در گوشش که "حسین جان قربانت شوم فعلاً نه، ‌بی‌آبرو می‌شوم" بلکه رسماَ و علناَ او را از خانه بیرون خواهد کرد؟


هر فرد با عزت از اینکه توسط یک خادی چه رسد به یک جنرال خادی، مورد تمجید قرار گیرد ازشرمندگی طرف مردم دیده نخواهد توانست. ولی تنها آغشته بودن به سیاست سازشکاری و بی‌اعتنایی به لکه‌دار شدن شخصیت است که انجمنی‌ها به شمول سمیع حامد، از نوشته‌های حسین فخری برای شان جان می‌گیرند.


ضمناً او نمی‌داند که منظور از وابستگی با خادیها یا جهادی‌ها، همفکری با آنان است ولو مثل اکرم عثمان یا بیرنگ کهدامنی کارت پرچم یا جمعیت برایش صادر نشده باشد.


او کارنامه‌ی "ضد روس‌ها و مزدوران شان" را ردیف کرده و برمن می‌شورد که چرا از آنها بی‌خبرم در حالیکه توضیح نمیدهد که به فرض دیروز تیر قلمش جگر جنایتکاران خادی و جهادی منجمله لایق و عطا محمد را می‌درید چه شد که امروز با آنان دست به گردن است؟ موضع خوب دیروز، چهره زشت امروز آدم را نمی‌پوشاند. هنگامی که آقای حامد با شبگیر پولادیان‌ها و سلیمان لایق‌ها و فخری ها و عطا محمد ها (که هنوز از"گذشته"‌ی شان "عبور خردورزانه" نکرده) در یک دسترخوان نشسته و لذت ببرد، چگونه می‌تواند علیه "مصالحه ملی" و "جبهه ملی" خاینان موضع بگیرد؟


و یک سوال شخصی از فرهاد، هاتف و خودت که امید آن را "نامتمدنانه" و نوعی فضولی در امور بسیارخصوصی تان نیابید: اگر حسین خان فخری درباره این و آن نوشته شما چیزی منفی بنویسد میدانم که بیدرنگ جوابش را میدهید، اما اگرشما را بستاید، واکنش تان چه خواهد بود؟


۲- آیا کمترین اثباتی برای همکاری آن شخصیت های نامور فرهنگی کشور که شما آن ها را خادی-جهادی خوانده اید با خاد و تنظیم های جهادی وجود دارد؛ و یا این که چون آن ها عضو سازمان شما نبوده اند باید در مظان این اتهام قرار داده شوند؟


بلی، "کمترین" نه که بیشترین اثبات را دارم. ولی بهتر است دوباره بگویم منظورم از خادی، جهادی یا خادی- جهادی بودن "شخصیت های نامور فرهنگی کشور" چیست.


منظور آنست که اینان در زمان روسها و خاد، به مقاومت برنخاستند، نوکر گوش به فرمان شدند و دشمن هم به آنان مقام‌ها سپرد تا در داخل و خارج از "دولت زحمتکشان" و "مرحله تکاملی انقلاب" و... نمایندگی کنند. شاید هیچکدام آنان کارت عضویت خلق و پرچم را با خود حمل نمی‌کردند یا چه بسا "نارضایی و انتقاد"های "رفیقانه" هم ‌داشتند. و این چیزی بود که روسها و نوکران می‌خواستند و به آن محتاج بودند تا به مردم ما و دنیا بگویند: ببینید روشنفکرانی که عضویت حزب را ندارند و حتی از وضع نیز زیاد راضی نیستند،‌ اما به خاطر "وحدت ملی" با رژیم همکاری می‌کنند و آنقدر علاقمند و دست آموز ما شده اند که نام خدا خوش خوشان به سفر‌های خارج می‌روند و خوش خوشانتر برمیگردند.


حالا هم باید به آنان خادی گفت چرا که گذشته‌ی خود و پوشالیانی را که خدمتگزارش بودند به باد انتقاد و طرد نگرفته و هم اکنون با "رفقا" دو روح در یک بدن اند.


مراد از فرهنگیان جهادی آنانی اند که خود را به بنیادگرایان فروخته و به منظور جلب آنها حج می روند، آیت و حدیث به زبان می آرند و در این روزها دشنام دادن به ملالی جویا را آسانترین و کاراترین راه تثبیت خود پیش باند های جنایت پیشه یافته اند.


فرهنگیان خادی-جهادی آنانی اند که با حفظ جنبه‌های خادیگری، خود را به جنایتکاران عرضه میدارند. کار و شخصیت اینان مایه خادی و جهادی هر دو را دارند.


بدینترتیب اگرجایگاه اکرم عثمان، رهنورد، بیرنگ کوهدامنی، عسکر موسوی، سیاهسنگ، کاظم کاظمی، خالده فروغ، خالد نویسا،‌ حسین فخری و .... از نظر سیاسی،‌ خادی-‌جهادی معین نشود، چه باید نامیده شوند؟


آیا اینان از گذشته و رابطه خود با اشغالگران، میهنفروشان پرچمی، خلقی، جهادی یا رژیم ایران ننگ می‌کنند؟ آیا در دفاع از مبارزات مردم ایران برضد رژیم ایران و فتوای تروریستی خمینی صدایی سر داده اند؟ آیا در برابر باند‌های جهادی و خادی پایدار ایستاده ‌اند؟ اگر دیروز بد کردند چرا امروز با "ائتلاف شمال" کله می‌جنبانند و در واقع شاخه فرهنگی "جبهه ملی" را به وجود آورده اند؟


سیامک جان، بسیار خوشحالم که از نسبت خادی وجهادی با حساسیت و انزجار یاد می‌نمایی. اما از خودت بپرس که عین حساسیت برحق را چرا "شخصیت‌های نامور فرهنگی کشور" نداشته و به جای استدلال و ارائه شواهدی قناعت بخش، تنها سیاف‌وار و خادی‌وار دستور می دهند که نباید آنان را وابسته به دو دستگاه جهنمی خواند ولو هم برای خمینی بسرایند یا برای احمد ‌شاه مسعود یا با حسین فخری و سلیمان لایق و ...سر از یک گریبان برآرند؟


هر که از اتهام خادی-جهادی بودن عار داشته باشد، باید قبل از همه از رابطه هایش با خادیها و جهادیها دل بکند.


مدارا و مصالحه با جنایتکاران ۷ و ۸ ثوری زیر نام "وحدت ملی" و "منافع ملی"، "اصلاح تدریجی" و... خیانت است و فقط به هار‌تر شدن خون آشامان و تداوم سلطه‌ی شان خواهد انجامید. "شخصیت‌های نامور فرهنگی کشور" زمانی وطنپرست و مردمی و ملی خواهند بود که به هیچ قیمتی به اتحاد و همکاری با دژخیمان خادی و جهادی تن ندهند.


سخیداد هاتف فغان برمیدارد که هدف محمود عبارتست از "نشاندن اهل قلم در موضع متهم و خشم شان را برانگیختن."


لیکن این قهر و غضب ندارد. من عقیده‌ام را درباره اهل قلم خادی-جهادی بوی بیان می‌دارم و انتظار دلگرم کننده من و همه‌ی روشنفکران آزادیخواه اینست که او (هاتف) و مدعیان دیگر را ببینیم که مثل سمیع حامد حتی با تکیه روی "گایدا،…دادن...کردن، خایه..."، خادیها و جهادیها را تحقیر کنند به شرطی که دم خروس- سلیمان لایق- از زیر بغل شان نمایان نباشد. برای من مطبوع تر از آن نبود که میدیدم هاتف، فرهاد، فرزاد و حامد با بارانی از دشنام بر من، به خادیها، جهادی‌ها، رژیم جنایتکار ایران و عوامل افغانی آن تف کرده وعشق شان به استقرار آزادی و دموکراسی در این وطن دیدنی دار را بازتاب دهند. ولی متاسفانه هاتف آن خواست عادی مرا "تفکر راوایی"، "تفکری که در ویرانه زندگی می‌کند و از ویرانی تغذی می‌کند و ویرانگری می‌کند" خوانده، پیروزمندانه دستها را به کمر زده و کار را تمام شده می‌انگارد.


آقای هاتف، مگراندرزت به ملالی جویا برای یادگرفتن قوانین بازی با جنایتکاران و کل مقاله‌ی "این راه بن بست است"، در تکریم راه سازش و رد راه افشا و محاکمه جنایتکاران نیست؟


سازش طلبی شاخ دارد یا دم؟ من خواستار واژگونی و حذف اینان (۳) به مثابه نیرویی نظامی و مافیایی هستم ولی برای شما و یاران به کار برد کلمه "حذف" از کلمه‌های ممنوعه است. بنابراین مانع چیست که صریحا اعلام نمایید: "اهل قلم" مخالف حذف "قیادیان" جهادی و خادی بوده و با کمک امریکا می‌خواهند تنها طالبان را حذف کنند؛ با جهادی ها و خادی ها"کار" می‌کنند تا انشاالله حرکت شان عاقلانه‌تر شده و بهتر مصدرخدمت به وطن شوند؟


مماشات با مافیای خادی و جهادی، "اهل قلم" و اهل هر چیز دیگر را به آلت دست و چاکران بی‌مزد آن بدل می‌سازد و بنابرین هر کس حق دارد آنان را دوان در خط خادی-جهادی بنامد.


سند مهم دیگر اینست که سمیع حامد هیچوقت در افشای اسداله ‌حبیب، رهنورد زریاب، اکرم عثمان یا نوحه سرایان مسعود، شبگیر پولادیان، اکبر زیوری و ... ننوشته و در کارنامه عریض و طویل‌اش صفحه‌ای علیه آنان وجود ندارد. (۴)


حتی او علیه نظریه پردازان و سخنگویان غرب نشین طالبان، نرشیرنگارگر، خلیل‌اله هاشمیان، روستار تره‌کی و... هم به تعبیر زیبای خودش "سرود و سخن" (که خواننده را به یاد رادیو آزادی می اندازد) ندارد.


توجه کردی سیامک جان که برای در "مظان اتهام قرار دادن شخصیت‌های نامور" برگه‌ها و دلایل فراوان اند و نه اینکه "چون عضو سازمان من نبوده اند"، به آنان اتهام می‌بندم. این ادعا مبین افلاس در رد اتهام خادی-جهادی است تا استدلالی قابل اعتنا.


حرف من اینست که شرافت روشنفکران به یک تارموی بسته است: مبارزه تا به آخر علیه خاینان جهادی و بقایای خادی در زمینه‌های مختلف و منجمله فرهنگی. روشنفکرانی که از این مبارزه به بهانه‌هایی "فیلسوفانه" و "پست مدرنیستی" خود را کنار می‌کشند، نیات شان هر چی باشد، عملا خاین به مردم افغانستان اند.


این حکم مرا میتوان غلط و "خلاف قواعد بازی شطرنج"، "خلاف رسالت روشنفکری در ایجاد گفتمان در سایه منطق مکالمه" (فرهاد)، "انتقاد رادیکال بدون نشاندادن راهبرد و راهکار" (سمیع حامد) و از این قبیل خواند. اما آن را از سر درد عضو نبودن یکچنان روشنفکران در "سازمان" من خواندن، جز بیانگر ورشکستگی دفاع از جریان شیر کثیف خادی و جهادی در رگ "شخصیت های نامور فرهنگی کشور" نیست. البته برای من قابل فهم است و مطمئنم که هیچ جهان پهلوانی با داغ خادی یا جهادی در بازو، قادر به توجیه این لکه در بدنش نخواهد بود. صرفاً هتاکی و برچسب خاینانه‌ی وابستگی به "آی اس آی" زدن که دفاع و رفع اتهام نشد.


از سوی دیگر، وقتی من اینهمه "شخصیت های نامور" را به حرکت خط خادی- جهادی متهم می‌سازم، چطور ممکن است وجود آنان را در "سازمان خود" تحمل کنم؟ در صورتیکه بگویی: "اگر اینان عضو سازمان شما باشند، خادی-جهادی بودنشان مسئله‌ای نخواهد بود"، از خودت و سه نفر بقیه مصرانه و موکداَ تمنا می‌کنم حتما اعضای خادی یا جهادی "سازمان" مرا مشخص بسازید تا از این خدمت تان در عرض مشاجرات ما قلباً مدیون شما شوم. لزومی به تذکر ندارد که افشای بی‌ملاحظه و وسیع آنان با تمام امکانات دست‌داشته‌ی تان، سهم ارزنده‌ای در آگاهی مردم و تکامل تشکل ها و افراد ضد خادی و جهادی خواهد بود. اصلا چه بهتر که بی‌ماسک کردن عناصر خادی و جهادی را درمیان سازمان ها و افراد مدعی ضد خاد و ضد "ائتلاف شمال" بودن، در راس وظایف تان در برابرمردم بگیرید که "کاری خواهد بود کارستان".


۳- آقای محمود امروز که شما این گونه نابردبارانه حکم می‌فرمایید: "در شرایط حاضر، یک خط واقعاً آزادیخواهانه که باید همچون قطب نمای هر تولید ادبی و هنری به شمار رود تنها و تنها موضعگیری سازش ناپذیر علیه... است"، و هرگونه تفکر و دیدگاهی غیر از آن چی خود تان به آن معتقد هستید را از تکفیر می‌کنید، فردا اگر خدای ناخواسته شما و یاران تان به قدرت برسید، آیا همان فاجعهء "انقلاب فرهنگی چین" و بدتر از آن مدل "پولپوت- ینگساری" و در بهترین صورتش "انورخواجه" را در افغانستان تکرار نخواهید کرد؟


استالین چطور فراموشت شد سیامک جان؟ امروز یک جز اساسی حمله‌ی خادی-جهادی بر مارکسیست‌ها و دموکراتهای انقلابی، فحاشی به استالین و طبق نسخه "سی آی ای"، همردیف قرار دادن وی و "استالینیزم" با هیتلر و فاشیزم است.


چرا، من فرموده‌ام که به دموکراسی و به وجود و تضارب دیدگاههای مختلف باور و احترام دارم مشروط بر اینکه به نام "آزادی بیان" و "گفتمان در سایه منطق مکالمه" کسی به مثابه دلال جنایتکاران متاعش را آب نکند. مسئله ساده است. هم اکنون من و تو و سه همصدایت میتوانیم اعلام همبستگی کامل نماییم و نام "محمود آقا" دیگر در هیچ سایت و غیر آن به چشم نخورد به شرط آنکه شما از آنچه تا به حال رخ داده (چاپ مجموعه شعر توسط عطا محمد؛ نوشتن حسین فخری برای تان؛ زندگی و کار با قهار عاصی ها و شبگیر پولادیان ها؛ پای سلیمان لایق ها را بوسیدن؛ تائید فتوای تروریستی خمینی؛ ماهی گک وار پریدن از سابقه خادی یا جهادی شاعران و نویسندگان؛ خسته نشدن از خنثی گویی از پشت رادیوها و تلویزیون های داخل و خارج؛ سکوت مرگبار در برابر مبارزات مردم ایران بر ضد رژیم جنایتکار ولایت فقیه و دفاع نکردن از دهها هزار زندانی سیاسی؛ سکوت نسبت به آن شاعران ایرانی که در مدح احمد شاه مسعود گریستند؛ به جای تمرکز بر افشای تروریستهای جهادی، مسئله اصلی افغانستان را عملاً شعر و شاعری دانستن؛ "بابه مزاری" گفتن و...) از مردم عذر خواهی کنید. من جهادی نیستم که "تکفیر"‌ کنم، تنها می‌خواهم تفهیم کنم که مهره‌های جهادی و خادی نابخشودنی ترین دشمنان این مرز و بوم اند و سازشکاران با آنان نابخشودنی ترین خاینان.


دیدگاهی غیر از این چه خواهد بود جز در عمل پیوستن به "جبهه ملی" این اراذل؟ زیرا در افغانستان تحت تسلط جهادیها دو راه وجود دارد نه سه راه، یا مبارزه آشتی ناپذیر ضد جنایتکاران یا سازش با آنان.


"ما" اگر به قدرت برسیم؟ نگران نباش برادرکم. نه انقلاب فرهنگی چین تکرار خواهد شد، نه پلپوتیزم و نه انورخوجه‌گرایی. متاسفانه یا خوشبختانه اکثریت روشنفکران خادی-جهادی ما آنقدر فرصت طلب، جبون و سست عنصر اند که با وصف وچ شدن توسط "سی آی ای" و "واواک" و "موساد"، بی هیچ مقاومتی مقابل "قدرت ما" دستها را بالا کرده و کف زنان و "هورا" کشان آمادگی شان را به خدمت به آن اعلام خواهند داشت، همانطوری که دلاورانه به روسها و میهنفروشان پرچمی و خلقی تسلیم شدند، بعد ایاک نعبدو و ایاک نستعین گویان و با "ایجاد گفتمان در سایه منطق مکالمه"، خود را به جنایتکاران جهادی و طالبی و دولت بوگرفته فروختند. روشنفکرانی که هدف شان مقام و شهرت و زندگی آرام است، سگ رام هر حکومتی خواهند شد.


خلاصه محترم فرزاد، خادیها و جهادیها در حق "شخصیت های نامور فرهنگی" ما کاری نکرده اند که جرئت نافرمانی در برابر قدرت حاکم ـ‌ هر قدرتی که باشد- را به خود بدهند.


۴- شما و یاران همفکر شما چرا و به چی هدفی همه‌ی شخصیت های بزرگ ادبی و فرهنگی ما را زیر ساطور زهرآگین اتهامات قرار داده و خادی ـ جهادی می‌خوانید؟


اگر مجاز باشم از "یاران" نمایندگی کنم، به این دلیل عمده "شخصیت های بزرگ" و نیز یگان "شخصیت" خرد "ادبی و فرهنگی" را مورد افشاگری قرار می‌دهیم که با میهنفروشان از در آشتی پیش می‌آیند و افشا و طرد آنان را رسالت روشنفکری خود نمی‌دانند.


و هدف اینست که حتی‌الامکان بخش‌های وسیع روشنفکران و مردم به ماهیت اصلی و کوچکی و حقارت "شخصیت های بزرگ" پی‌برند، پی‌برند که مثلاً سخیداد هاتف وقتی جنایتکار مزاری را "بابه" و سمیع حامد جنایتکار عطا محمد را "قومندان عطا محمد" نامیده و با سلیمان لایق و حسین فخری میهنفروش رشته‌هایش را محکم می‌کنند، به آنان خیانت روا می‌دارند؛ و پی برند که خلل در اراده شان به پیکار آشتی ناپذیر، جنایتکاران را جریتر خواهد ساخت.


۵- آقای "محمود" اگر به جای مرچ و نمک و سرکه و تیزاب و زهر فراوان دشنام و اتهام، منطقی و خونسرد به نقد دیدگاه‌های دکتور سمیع حامد می‌پرداختید و در برابر طرح او بدیل خود تان را ارایه می‌کردید، بهتر نبود؟


اگر نوشته من واقعاً پر از آن مصالحه‌جات زهری می‌بود، مسلماَ ۱) سایت آسمایی آن را نشر نمی‌کرد، ۲) حتی سخیداد هاتف و فرهاد و خودت که سرشار از نرمی و تحمل و ادب و حلاوت قلمی هستید آنرا منحیث یک دشنام نامه نادیده می‌گرفتید، ۳) خود سمیع حامد علیرغم میل وافر به توسل به نامهای زیرنافی (که احتمالاَ از چاشنیهای "پسامدرنیزم" وطنی است)، وقتش را هدر نمیداد.


چهار شخصیت نامور (این را به کنایه نمیگویم، اگر نباشید هم می‌شوید به خیر. وحید مژده گلبدینی نشد که شما نشوید؟) به نوشته‌ا‌ی به قول فرهاد "با زبان و ادبیات سی-چهل سال قبل از زمانه و شخصیت‌های امروزی" (۵) پرداخته و حساسیت نشان دادند زیرا "شخصیت های بزرگ فرهنگی کشور"، بر بنیاد فاکت ها متهم به خادی-جهادی بودن و محکم نگرفتن مبارزه علیه جلادان شده اند. من هیچگاه بدون فاکت کسی را به خادی-جهادی بودن متهم نساخته‌ام و چنانچه یاد آور شدم بی‌نهایت خوشحال خواهم شد که کسی که به او اتهام زده‌ام قبول زحمت نموده و در رد اتهام من فقط بفرماید که هرگونه ارتباط با خادیها و جهادیها را بیشرافتی می‌انگارد، تا من هم فوراَ از او عذر بخواهم.


یادت باشد سیامک جان، "نقد دیدگاههای" یک روشنفکر خادی-جهادی همان نقد دیدگاههای یک جنایتکار خادی یا جهادی میشود که کم بها خواهد بود زیرا اسناد جنایات و میهنفروشی‌ها و فساد بی‌نظیر کنونی آنان "دیدگاههای" شان را نقدی می‌کند که هیچ نقد دیگری به پای آن رسیده نمیتواند.


ولی افرادی که سرشت خادی-جهادی خود را با هزار تردستی بپوشانند،‌ آنوقت "نقد دیدگاهها"‌ی شان ضروری میشود تا معلوم شود که همان "دیدگاهها"ی "جبهه ملی" اند یا چیز دیگر.


در لابلای افشا و نقد دیدگاههای دکتور سمیع حامد (چرا "دکتر" ننوشته‌ای؟)، "بدیل" نیز ارائه شده است. من گفته‌ام در شرایط حاضر روشنفکران ما باید افشای همه جانبه جنایتکاران را محور فعالیت‌های شان قرار داده و با تمام وجود بکوشند آنان را به کمک آزادیخواهان پشت میز محکمه بنشانند. در حالیکه سمیع حامد و انجمنی‌ها به طور کلی، زیرچتر شعر و شاعری، سازش با جنایتکاران را موعظه کرده و قهار‌عاصی‌ها، شبگیر پولادیان ‌ها و حسین فخری‌ها و سلیمان لایق‌ها قهرمان شان به حساب می‌روند. از نظر من هر شاعر و نویسنده‌ای که با مدح جانیان جهادی یا خادی قلمش را خونپر کند یا با آنان روابط داشته باشد، روشنفکری خاین، تسلیم طلب و خود فروخته است. حالا خودت از طرف فرهاد وغیره جواب بده که چرا این کلمات با "حریم شخصی و خصوصی" (۶) آدم و "منطق مکالمه" منافات دارد، و چرا مجاز خواهیم بود تره‌کی تا نجیب وسران "ائتلاف شمال" و طلبه کرام را با آن صفات یاد نماییم ولی روشنفکران نوکرآنان را نه؟


۶- آقای محمود آیا نوشته‌ء شما از لحاظ روش و محتوا، همانا جویدن ساجق تف شده‌ء ماویستی نیست؟! آیا می‌توان مسایل و مشکلات افغانستان را با یک چنین تفکر و روشی توضیح داد و برای آن ها راه حل عملی معقول و عملی ارایه نمود؟!

آقای محمود نه تنها چینایی ها بل آلبانیا و کمبودیا هم این شیوه را دور انداخته اند و از برکت پذیرش خردگرایی و واقعبینی، راه شان را به سوی پیشرفت باز کرده اند. بروید این "ساجق انقلابی" تف شده را دور بیندازید؛ یک غسل آب سرد کنید؛ سرتان را در یخن تان فروببرید و بر آن چی که به خدمت تان عرض کردم بیندیشید و باز هم بیندیشید و آن گاه داوری کنید...

در پایان هم از مسوولین سایت آسمایی می‌پرسم که چرا به یک فرد مجهول الهویه که حاضر نیست با نام و نشان اصلی خودش بنویسد و مسوولیت آن را بر عهده بگیرد، این فرصت را می‌دهند تا با ساطور دشنام و اتهامات ناروا و زبان عاری از حداقل معیار های ادب بر یکی از شخصیت های مطرح ادبی و فرهنگی کشور این گونه تاخت و تاز بکند؟!


نه آقای سیامک، من از دید یک دموکرات، سمیع حامد را تا حدودی بی ماسک نموده‌ام و در این امر لزومی به یاری جستن از "مائوئیزم" نبوده است. و گیریم "مائوئیستی" این برای یک روشنفکر با اعتماد به خود و موضعش نباید اساسی باشد و تنها باید بکوشد خود را عاری از داغ خادی-جهادی ثابت سازد. اجازه بدهید ازهر چهار شما استادان "منطق مکالمه" و عفیف‌های کلام و ادبیات بپرسم: با کدام "منطق مکالمه" و استدلال فارغ از "ریشه در آموزه‌های از مد افتاده"، "مائوئیزم" را "ساجق سیاسی تف شده" می‌خوانید؟ یک نفرعادی یک "شخصیت نامور" را متهم به خادی-جهادی‌گری می‌کند ولو به غلط‌، اما شما به عوض ارائه دلیلی، می پرسید درختهای کوه را کی شانده؟، به "مائوئیزم" دشنام میدهید! واقعاً باید فهمید که "سی آی ای" و عوامل و دستگاههای جاسوسی ایران چقدر در زیر پوست و روح روشنفکران ما نقب زده و آنان را به انحطاط و فحشای سیاسی کشانده اند که در حالیکه کلامی علیه ایدئولوژی دژخیمان بر زبان نمی‌رانند، "مائوئیزم" را "ساجق تف شده" می‌خوانند.


برادر، شنیده‌ای که علی‌آباد شهر است! "سی آی ای" و متحدان گفتند که: مائوئیزم ضدانسانی ترین نوع مارکسیزم است! و خاینانی وطنی نرشیر نگارگر، دادفر سپنتا، واصف باختری، اعظم دادفر و... اتن کنان آن را تکرار کرده و راحت بر سر کلک "سی آی ای"، رژیم ایران، سیاف‌ها، گلابزوی‌ها، ربانی‌ها، علومی‌ها، قانونی‌ها و... آرام گرفتند و حالا تو فکر میکنی در تفاله‌ی آنان به طلا دست یافته‌ای. کاش تو "خمینیزم"، "سیاف ایزم"، "ربانی ایزم"، "علومیزم" و "گلابزوئیزم" را هم دشنامی ساجقی می‌دادی تا خواننده ترا کم از کم یک ضد کمونیست درعینحال ضد خادی و جهادی، یک مینوت داکتر بشردوست می‌یافت و نه یک ضد کمونیستی که سمت سیاست‌اش را سمت وزش باد "سی آی ای" و "واواک" و سگان آنها تعیین میکند.


عجیب نیست که شاعران و نویسندگان خادی-جهادی به خصومت با مائوئیزم برخیزند زیرا یک حکم مشهور آن اینست که "شورش علیه مرتجعین برحق است!" در حالیکه آن "فرهنگیان" سنگر گرفته‌ در پشت ب-۵۲، خواهان "منطق مکالمه" با جنایت سالاران (مرتجعین) اند. یک حکم دیگرش که مخصوصاً فرهنگیان معامله گرما را زهره ترق می‌کند اینست که "قدرت سیاسی از لوله‌ی تفنگ بیرون می‌آید". در حالیکه فرهنگیان انجمنی برآنند که قدرت را میتوان از لوله شعر و انجمن قلم و جامعه‌ مدنی و رسانه‌ها و انتخابات در کشور زیر سیطره‌ی مافیای جهادی - که شاید عنقریب مافیای طالبی هم به آن بپیوندد- غصب کرد.


بلی با شبح مائوئیزم میتوان به هر لحنی منجمله لحن جهادی و خادی به نبرد برخاست اما به نظر میرسد اعلام اینکه جای مائوئیزم را "خردگرایی و واقعبینی" (که ترجمه ی آن به زبان عام فهم عبارتست از: پیروی از سیاست و اقتصاد سرمایه داری با دیکته امریکا) گرفته، یک کمی زود است آغای فرزاد. مائوئیزم حاصل در اعتکاف نشستن واندیشیدن مائو و جر و بحث او ضمن چای سبز زدن با شماری اندیوالهای روشنفکرش در کتابخانه ها و چایخانه های چین نیست. بلکه راهیست که مائو و حزب کمونیست چین در روند دهها سال مبارزه حماسی بی نظیر و از طریق بکاربرد مارکسیزم در شرایط خاص چین به آن دست یافتند. البته تخطئه و تحریف و حمله بر مائوئیزم در کشور ما مفهوم است زیرا تبهکاران خادی وجهادی و طالبی و شرکا هم اکنون غوغای تفنگ مائویست ها را نه از آن دور ها بلکه در بغل گوش خود از نیپال و هندوستان نیزمی شنوند.


لازم نبود به "آنچه که به خدمت من عرض" کردی بیندیشم زیرا با این طرز تفکر خادی-جهادی (عصبانی نشو، فقط باید علیه خادی-جهادی ها روشن موضعگیری کنی و ارتباط استاد حامد را با آنان خاینانه بنامی که باورم شود از ته قلب نسبت به متجاوزان به مادران و خواهرانت احساس نفرت و کینه داری) از قبل آشنا بودم. همچنین "سرم را در یخنم فرو ‌بردم"، نتیجه‌اش اینکه: تنها نان و نمک بودن وقیحانه‌ی سمیع حامد با حسین فخری و پولادیان و سلیمان لایق و و عطا محمد برایم کافیست که بیشتر و عمیقتر ازهر وقت دیگراعتقادم به درستی راه مبارزه آشتی‌ناپذیر با جنایتکاران و عمال فرهنگی آنان راسختر شود.


من نمیگویم غسل آب سرد کن، صرفاً می‌خواهم چشمهایت را خوب بگشایی. آیا از دیدن افراد خادی و جهادی در کنار سمیع حامد نامور و مطرح و فرهیخته و بزرگ و... اندکی احساس سرافکندگی می‌کنی یا سرور وغرور از تکوین "وحدت ملی" در سطح فرهنگی مانند "جبهه ملی" استاد کاظمی واستاد گلابزوی و استاد چکری در سطح سیاسی؟


و با اجازه من هم در پایان می پرسم: شوق شما در دانستن هویت به خاطرچیست؟ به نظر شما آیا در افغانستان "ائتلاف شمال"، در افغانستان "جبهه ملی"، در افغانستان طالبان‌زده و اشغال شده‌ی امریکا، کسی یا جمعی شایسته نیست شیوه مبارزه مخفی را ترجیح دهد؟ سایت آسمایی هم عادت دارد آدرس و شماره تلفن نویسنده را بخواهد تا مطلبش را نشر کند. مگر با توجه به دوستی و همکاری آسمایی با سمیع حامد و رفاقت سمیع حامد با حسین فخری و عطا محمد و... آدم حق ندارد شک برد که هویت‌اش مستقیماً به خاد و "جبهه ملی" خواهد رسید؟


اگر نسبت به فرد مجهول الهویه و مشخصاً من بسیار دل پخته باشید، می‌خواهید مرا دشنام بدهید یا "حذف" کنید؟ در دشنام دادن که مشکلی نداشته اید، اما "حذف" بیهوده خواهد بود زیرا کشف کرده اید که من "حزب" دارم و با ریختن خون افرادی از یک حزب کار حزب ساخته نمیشود مگر اینکه بر آن از لحاظ ایدئولوژیک و سیاسی فایق آمد. و مطمئن باشید این با ایدئولوژی خادی-جهادی میسر نیست.


برای من هیچ مهم نبود که آقای فرهاد هویت کاملش را با عکس درحال تفکر و با زلفان پریشانش چاپ می‌نمود یا همینطور که با نام مستعار به دفاع از جلادان جهادی کمر همت بسته است. این در برخورد با او هیچ مسئله‌ای نمی‌آفریند. ولی نمیدانم چرا شما هلاک "نام و نشان اصلی" هستید؟


این عیب است سیامک جان. درشرایط حاضر افغانستان، پافشاری روی "نام و نشان اصلی" افراد ضد خادی-جهادی، یا هر کسی بنابر هر دلیلی که بخواهد مشخصاتش محفوظ بماند، چنانچه گفتم خیلی پلیسی‌گرانه وشک برانگیز است، بوی خاد می‌دهد. دیدیم که خاد افشای باداران جهادی و غیرجهادیش را تحمل نتوانست و سایت "کابل پرس" را بست. حال آنکه اگر صاحب سایت خودفریبی نمیکرد و مثل مدیر نشریه "آفتاب" هدفش رفتن به غرب نمی‌بود (آرزو می‌کنم چنین نباشد) وهویتش را حتی‌المقدور از خاد پنهان می‌داشت، چه بسا مدت بیشتری می‌توانست به پرده‌درایی های ارزنده‌اش ادامه دهد.


در مورد "دشنام و اتهامات ناروا و زبان عاری از حداقل معیار‌های ادب" تنها به این تذکر اکتفا می‌کنم که: من کسی را که ولو هم غول ادبیات در سطح ملی و بین‌المللی باشد ولی نقطه نظر سیاسی‌اش را خادی-جهادی تشخیص بدهم، مزدور، خاین، تسلیم طلب، و ... می‌شناسم. آیا این در مغایرت با ماهیت خادی یا جهادی و چاکران است؟ یا "مصلحت ملی" تقاضا می‌کند تا جنایتها و بی‌ناموسی‌های آنان را مکتوم نگهداشت؟ آیا یکباره تغییر کرده و به فرشتگان بدل شده اند؟ یا اینکه چون "شخصیت های بزرگ، نامور و مطرح ادبی و فرهنگی کشور" بعد از ۱۱سپتامبر مشغول تمرینات تازه‌ای در عشق کردن با خادیها و جهادیها اند،‌ باید از توهین به جنایتکاران ابا ورزید که مبادا به "شخصیت‌های بزرگ" برخورد؟


آقای فرزاد، هر قدر می‌خواهی از "شخصیت های نامور" دفاع کن اما به عنوان یک جوان شرافتمند، نه به قیمت اغماض گذشته‌ی خیانتبار شان و فراموشی و پامال کردن خون و رنج ملیونها هموطنت در سالهای خادی و جهادی. آیا این شهامت و اراده را داری؟


و اشاره‌هایی به نکاتی اساسی از نوشته‌ی سمیع حامد:


«(محمود) خواسته است ثابت کند که من با خلقی‌ها و پرچمی‌ها و جمعیت اسلامی همکاری داشته‌ام و بر این بنیاد سخنانم بی‌طرفانه نمیتوانند بود.»


هیچ جا اینچنین ملایی و انجمنی نگفته‌ام. "سخنان بیطرفانه" چیست؟ من معتقدم که وقتی کسی با آن اراذل همکاری داشته باشد سخنانش "بیطرفانه" نه بلکه خاینانه و جلادپسندانه خواهد بود.


از آنجاییکه در رهبری "کانون مخفی نویسندگان جوان" عناصر خادی و جهادی نیز نفوذ داشتند، پس جوانان زیادی که از آن برخاسته و "اکنون از معروفترین چهره‌های ادبیات افغانستان هستند" به سبک خادی-جهادی رفتار دارند و اگر"معروفترین چهره‌های ادبیات" دنیا هم شوند به درد مبارزه با جنایتکاران نمی‌خورند و فقط زینت‌‌آرای رسانه های طرفدار "جبهه ملی" خواهند بود.


"هر شماره مجله "خواهر، برادر سلام!" یک مقاله یا مجموعه‌یی از شعر‌های ضد روس‌ها و مزدوران شان بود."


آیا "مزدوران" شامل ظاهرطنین، اکرم عثمان، حسین فخری، رهنورد زریاب، سلیمان لایق و ... می‌شد؟ اگر بلی، پس چطور است که امروز بدون "مزدوران"، شب و روزت را نمی‌شناسی؟


«این شبنامه‌ها مربوط به احزاب مختلف ضد روس بودند نه به ادعای محمود خان مربوط به جمعیت اسلامی... کانونی را که من بنیانگذاری کرده بودم نیز به یک حزب پیوند نداشت و در آن اعضای بسیاری از حزب‌های ضد روس عضویت داشتند.»


درست است، من فکر می‌کردم تنها زهر جمعیت اسلامی "استاد" و "آمر صاحب" خونت را آلوده ساخته، اما معلوم می‌شود که متاسفانه دست احزاب مختلف آدمکش درکار بوده تا نگذارند شاعر مستعد ما تحت تاثیر "پدر سکولار و مامای شعله‌یی" به راه مبارزه انقلابی بر ضد میهنفروشان مذهبی و غیر مذهبی بگراید.


«در کنار این ها (اشاره به قصیده "محتسب پنهان ز چشم مردمان خر گایدا/ گر نگردد ماچه خر پیدا خر نر گایدا) بدون مبالغه صدها شعر و نظم و نوشته‌ی من بر ضد روس‌ها، جهادی‌ها، طالبان و امریکایی‌ها چاپ و تکثیر شده اند... و کسانی که تازه از هوا دیسانت میشوند یا باد آورده هستند و در جریان این رویداد‌ها نبوده اند میپندارند در افغانستان کسانی نبوده اند که در برابر جنایتکاران بایستند...»


و یکی از "دیسانت شده‌ها و باد آورده ها" که اخیراً "متفکر" هم شده، مدیر عمومی تان "کارمند شایسته فرهنگ" استاد رهنورد زریاب است که ادعای "ایستادن در برابر جنایتکاران" با قلم و وجود شعر مقاومت در افغانستان را رد می‌کند. بناءًَ در این باب بهتر است به جنگ او بروی زیرا حرف دیگران را "تفکر راوایی" و "مائوئیستی" گفته پس گردن می‌اندازی.


ولی لحظه‌ای قبول کنیم که در برابر جمعیت اسلامی و بقیه جنایتکاران ایستادی. امروز چه شده که آن ایستادن جایش را به تعظیم در برابر آنان می دهد؟ تاکید می‌کنم سمیع جان، نشرم، بگو که اکنون آنان تغییر کرده اند یا تو گرفتار طلسم "دموکراسی مزدور امریکایی" شده ای یا "جامعه مدنی" زدگی؟


«شما که مرا وابسته به حزب جمعیت دانسته‌اید کاش یک بار غیر از ساجق سیاسی دیگر نوشته‌های مرا نیز میخواندید: در نخستین روز‌های حاکمیت جهادی‌ها شماری از جهادی‌ها با من تماس مستقیم گرفتند تا بر بنیاد شهرت من در زمان مقاومت؛ همکار شان شوم اما من اصطلاح رهبران (به ضم با) را ساختم و در نخستین روز‌های حاکمیت شان (کابل هنوز به دست آنها نیامده بود) قصیده‌ی معروف (ای رسول!) را نوشتم و شعر "مرثیه‌یی برای دستمال و پکول" را در نقد احمد شاه مسعود نوشتم که به خط زیبای داکتر سیاه سنگ تکثیر شد... هیچ تنظیمی در افغانستان نمانده است که در زمان خود آماج رگبار سرود و سخن من نشده باشد...»


تماس ها بر بنیاد "شهرت" نبود قربان. شهرت خودت در مقایسه با شهرت جهانگیربعضی از انجمنی ها قابل مقایسه نبود. آنچه جهادی‌ها را مشتاق شما می ساخت،‌ رابطه‌ات با عطا محمد و جمعیت بود چیزی که به افراد و احزاب جنایتکار اطمینان می‌بخشید که "خودی" هستی یا حداقل مضر و سکولار و شعله‌ای نیستی. در غیر آن به محض آنکه اندکی بوی می‌کشیدند که به آنان به چشم "جنایتکار" می‌بینی، امروز به شهدا پیوسته بودی و دیگر نبودی که در گوش کودکان ما "لالایی" سازش با جنایت پیشگان را پف کنی یا شعر و آهنگ "پست مدرنیستی" به بازار بکشی. آیا از روشنفکران سر به نیست شده به وسیله ی جنایت پیشگان در پاکستان و افغانستان آگاهی؟


این خیلی مهم نیست. مهم اینست: چرا دیگر "آماج رگبار" توپخانه‌ی "سرود و سخن" خودت و یاران، جنایتکاران نمی‌باشند؟ چه شده که از یکسو به قول ایرانیان با سلیمان لایق و حسین فخری و شبگیر پولادیان و... لاس میزنید و از سوی دیگر افشای جنایتکاران را کاری بیهوده می‌انگارید؟


«آیا تو غیر از نشریه‌ء حزب یا نهاد خود چیز دیگری را خوانده‌ای؟ دقیق مثل رهبرانت که نوشته بودند "سمیع حامد خاین است زیرا نام کتاب خود را بگذار شب همیشه بماند؛ گذاشته است"... آیا تو یا آن رهبر آی اس آس زدهء تو اصلاً آن کتاب را خوانده‌اید؟ آن کتاب در دو هفتهء اول حاکمیت طالبان در پناهگاه نوشته شده است و بازتاب دهنده‌ء ظلم آنان در زمانی است که بادار هر دوی تان‌ (امریکا) هم پشتیبان آنان بود... آیا کارتون‌ها و طرح‌های مرا در نشریه‌ها و نمایشگاه‌های زیادی بازتاب یافته است دیده‌ای؟»


کدام "نشریه‌ء حزب یا نهاد" من؟ کدام "رهبران" من و در کجا آن جمله را نوشته ‌اند؟ کدام "رهبر آی اس آی زدهء" من؟ حتماَ افشایش کن ورنه ثابت می سازی که در سطح یک مفتری بازاری و جلف هیاهو میکنی. اگر فرزاد و فرهاد و هاتف و انجمنی هایت ذره ای به حیثیت و وجدان شان حرمتی قایل باشند باید محکمت بگیرند که یا "رهبر آی اس آی زدهء" محمود را معرفی کن یا این دروغ پست ات را بگیر. طبیعتا از هیچکدام انتظار نیست که در صورت سکوتت به رویت تف بیندازد.


به نظرم این بی خلته فیر کردنهایت بیشتر به علت نوعی احساس خجلت از مناسبات با فخری‌ها و عطا محمدها و لایق‌ها و پولادیان‌ها و.... است که اولین بار بر آن انگشت گذارده شده و بسیاری ادعاهایت را پنبه می کند.


من آثارت را نه دیده‌ام و فرض را بر این میگذاریم که مقدار آنها ده چند بیشتر از آنچه است که نوشته‌ای.


اما سوالی که هیچگاه پاسخ نخواهد گرفت کماکان اینست: چه شده که امروز همه را پاره پاره کرده زیر پای حسین فخری و سلیمان لایق و عطا محمد می‌ریزی؟


«یک دوست تو روزی از من انتقاد آتشین کرد که چرا "پست مدرنیست" هستم... گفتم این را از روی چه میگویی؟ گفت: میگویند! گفتم: اشتباه میکنی... من در کنار پست مدرنیزم در باره بیشتر نظریه‌های ادبی سخنرانی و کارگاه و نوشته داشته‌ام اما یک اثر پست مدرن هم نداشته‌ام... البته متن‌هایی داشته ام با پیرنگی از پست مدرنیزم (به شمول کارک هایی در زمینهء موسیقی) اما این ها آثار پست مدرن نیستند و من برای یک لحظه نیز یک نویسنده‌ء پست مدرنیست نبوده‌ام... شما هم در همان پسکوچه خاکباد میکنید... هر چه را خود ندانستید فکر میکنید "پست مدرن" هست!»


ببین قهرمان ِ حسین فخری، (۷) باز بی سُری می‌کنی. کدام "دوست" من؟ حسین فخری کسی را قلمداد کرده؟ دوست واقعی من کسی نیست که " انتقاد آتشین"اش از شما آنچنان سطحی و ساده نگرانه باشد. برای اینجانب "پست مدرنیست" بودن یا نبودنت هیچگاه داغی کلان در پیشانیت به شمار نمی رود بلکه نشان آتش بس و توافقت با جنایتکاران است که در پیشانی و پشت سرجناب خودنمایی دارد.


و حالا اجازه بده من بگویم که جای بسیار خاکباد کردن بر ضد پست مدرنیزم نیست. اگر واقعاً این بازی را در مرز و بومی که کرکسان طالبی و "ائتلاف شمال"ی بر آن بال گشوده اند، شوخی درد‌آوری با مردم سوگوار افغانستان بدانی، اولتر از همه باید افشاگر آن فرهنگیان خادی-جهادی باشی که با ریزه خواری پست مدرنیست‌های رژیمی ایران، قیافه "پست مدرنیست"‌ به خود گرفته و از مبارزه با جنایتکاران بیشرمانه طفره می‌روند.


فراق نامه‌ی حسین فخری برایت را انکار می‌کنی که بدبختانه آن شماره "تعاون" را به یاد ندارم. چه بهتر که خودت یا رییس وقت تان سید سرور حسینی آن را در سایت آسمایی یا افغان جرمن آنلاین انتشار بدهید که دروغگو سیاهرو شود.


ولی اشاره‌ی من به "طبع آزمایی" در پست مدرنیزم بر بنیاد مصاحبه سعید حقیقی با شما استوار است که هنوز از سایت فارسی بی‌بی سی ۲۳ عقرب ۱۳۸۵ برداشته نشده است:


"تیری راری" نامی است که در نحله‌های پست مدرنیستی به آن...

سمیع حامد نیز بر همین باور است و می‌گوید این اثر، مولفه‌های پست مدرنیستی را در خود گرد آورده است. آقای حامد می‌گوید: «تیری راری مایه‌های از پست مدرنیزم را در خود دارد چرا که... به گفته آقای حامد در ساختن تصنیف‌های آلبوم تیری راری نیز از شگردهای پست مدرنیستی استفاده شود.»


بازهم نمی‌گویم دروغگوی "بادرنگی" هستی سمیع جان. زیرا مشکلت را می شناسم: تشنج شدید به علت اینکه اولین بار طی ۴۰ سال عمرت یک هموطنت به تو می‌گوید رفاقت با حسین فخری ها، عطا محمدها، سلیمان لایق ها و... برای آدم سرخمی و خفت و تباهی شخصیت ببار می‌آرد.


«نمیگویم این را نباید گفت... من میگویم فقط این را نباید گفت... در کنار آن حرف‌های زیادی را باید گفت... محمود جان! آیا ممکن است بفرمایید: کی؟ چگونه؟ در کجا باید جنایتکاران را محاکمه کند؟ (اگر این را گفتید آه یا واه خواهیم گفت در غیر صورت خواهیم گفت این را که خود هم میگفتیم) آیا میخواهید آنها را در کمپ‌های حزب تان در پاکستان محاکمه کنید؟ آیا در کنار جوازنامه‌ء اقامت این مجوز را نیز از ای.اس.آی گرفته‌اید؟ از نظر من سیاف‌ها و ربانی‌ها و محقق‌ها و دوستم‌ها مرده اند اما مدعیان روشنفکری مرده‌تر از آنها هستند...»


از کی شنیده‌ای که در کنار مطالبه محاکمه جنایتکاران، حرف‌های زیاد دیگر را نباید گفت؟ اما اگر مراد از "حرف‌های زیاد" عبارت باشد از روده درازی بی‌پایان در باره تاریخ و تکنیک‌ شعر و داستان و بیدل شناسی، مولانا شناسی و. ... بدون مکث روی سایه‌ی تفکر جهادی و خادی بر آثار ادبی و هنری، تمجید و به عرش بردن شاعران و نویسندگان ولی ماهی‌گک‌وار پریدن از روی گذشته خادی و جهادی شان، و "ایرانیزه کردن" رسانه‌ها را مبرمترین وظیفه گرفتن؛ اینها نه صرفاً "حرفهای زیاد" که حرفهای فعلاً اضافی واسهالی و مطلقاً بی ربط به کشور و دولت هیروئینی است که زمان گفتن آنها در آینده فرا خواهد رسید. امروزهیچ روشنفکرنجیب و متعهد "حرف‌های زیادی" نمی زند که مسئله بنیادی -محاکمه جنایتکاران- را تحت‌الشعاع قرار دهد.


درباره چگونگی و جای محاکمه جنایتکاران، بلی ممکن است و می‌فرمایم که: محل محاکمه مسئله‌ای کلیدی نیست. نخست باید اکثریت مردم را به دفاع از جنبش محاکمه برانگیخت و متشکل ساخت؛ کار کرد تا همبستگی مادی ومعنوی سازمانهای آزادیخواه و احیاناًً دولتهای مخالف جنایتکاران جنگی و ناقضان حقوق بشررا جلب کرد؛ کوشید تا همکاری نهاد‌های مختلف افغانستان که در این جهت فعالیت داشته اند تامین شود؛ و انجام شماری دیگر از اینگونه کار‌های مقدماتی. و به دنبال آن جای محاکمه مطرح میشود که مسئله‌ای خیلی پیچیده نخواهد بود. مهم اینست که هرگز در ایران، پاکستان، روسیه، ترکیه، جمهوری آسیای مرکزی و درهیچ کشور اسلامی و وابسته به امریکا دایر نشود.


بعد از جنگ دوم که محاکمه سران نازی مطرح شد، کشوری که باید محکمه در آنجا دایر شود مشکل درجه یک را نمی‌ساخت. محاکمه جنایتکاران یوگوسلاوی سابق نیز از این نظر دشواری نداشت و به آسانی در هاگ انجام پذیرفت. یک محکمه ای که انتظارجنایتکاران بومی را می کشد همین هاگ است. مانعی می‌بینی آغای حامد؟ اگر بگویی "فاحشه" امریکا در آن دست خواهد زد و دولت‌هالند چندان از سایه امریکا دور نیست، قبول می‌کنم. (۸) لیکن معتقدم که عجالتاً محاکمه‌ای ناقص و معیوب بهتر است از اصلاًَ محاکمه نشدن جنایتکاران و ادامه لم دادن شان در مسند قدرت.


یادم رفت به ترتیب بفرمایم. کی محاکمه شوند؟ هر چه زودتر بهتر. آرزوی قلبی بسیاری از مادران و پدران و خواهران وبرادران و همسران داغدیده است که پیش از رفتن از این دنیا شاهد محاکمه قاتلان دلبستگان شان باشند. از بخت بدِ تمام مرضی‌های ضد "راوا"، در این زمینه نیزهمین تشکل پیشکسوت و بیرقدار است و با تمام نیرو می‌کوشد محاکمه در اسرع زمان عملی شود. نفرین و شرم بر سخیداد هاتف‌ها که به جای قدردانی از و همکاری با آن، همچون چوبک به مدفوع آلوده‌ی خلیلی، محقق، سیاف، چکری، گلابزوی، قانونی، فهیم، علومی، کاظمی و... وطالبان، ندای ایجاد جبهه متحد بر ضد "راوا" را سر می‌دهند!


میدانم هزار‌ها سوال در ارتباط با محاکمه جنایتکاران را می‌توانیم برشمارم که من نتوانم پاسخی مناسب به آنها ارائه نمایم اما شاید شما به آنها پاسخ دهید و هزاران روشنفکری که سوگند خورده اند جنایتکاران را نخواهند گذاشت از چنگ عدالت بگریزند. مهمترین مسئله اینست که تو به نوبه خود به مردم قول بدهی که از فردا دیگر پشت پولادیان ها و لایق ها را ایلا کرده و کل استعداد، دانش و روابط فراخ جهانی ات را وقف کشاندن جنایتکاران به محاکمه میکنی.


از کجا می‌دانی من در پاکستان تشریف دارم و گیریم چنین باشد، بر چه بنیادی اتهام "آی اس آی" بودن را برمن می‌زنی؟ آیا دو میلیون مهاجرتیره روزهموطنت در پاکستان با "آی اس آی" رابطه دارند؟


ببین شخصیت نامور فرهنگی"، من اگر به خود اجازه میدهم بگویم که علی‌رغم نوشته‌هایت در گذشته بر ضد خادی‌ها و جهادی‌ها هنوز هم با آنان ساخت و پاخت داری، دوستانت پولادیان، لایق، عطامحمد، حسین ‌فخری و... و خنثی گفتن ها و خنثی نوشتن هایت را گواه می‌آورم. اما تو برچه سندی از اینگونه اتکا می‌توانی؟


برای حل موضوع، به گفته مردم یک دَو پرتو (بینداز) که: محمود اگر از "آی اس آی" به مثابه مادر و مالک جنایتکاران جهادی و خادی و طالبی کینه به دل نداشته باشد، شرفباخته و خاین است و همینطور سمیع حامد شرفباخته و خاین خواهد بود اگر از حسین فخری، کاظم کاظمی، رهنورد، سلیمان لایق، اکرم عثمان، پولادیان، اسداله‌ حبیب، و...به اندازه ربانی، سیاف، گلابزوی دوستم و سایر جنایتکاران جهادی کینه نداشته باشد!


درست شد؟ کاش به این نکته مثل دهها نکته درنوشته‌ی قبلی من که بی‌جواب گذارده‌ای، بی‌توجه نمانی.


می‌خواهم باربار تکرار کنم سمیع جان که اگر شجاعت این دَو انداختن و انتقاد از خودت به خاطر جور آمدنت با خادی‌ها و جهادی‌ها را ببینیم، جامعه کوچک روشنفکری ضد خادی وجهادی و طرفداران هنرت غرق شور و شادی خواهند شد که شاعری توانا از جبهه دشمن به جبهه پرافتخار مردم پیوست.


به مرده یا زنده و شاخ زن بودن سیاف‌ها و ربانی‌ها و... در نوشته قبلی اشاره نموده بودم. من هم برآنم که روشنفکران خادی-جهادی و مزدور و موید رژیم ایران، و نیز روشنفکران پرگو ولی محافظه کار و بی‌عمل، مرده و بیکاره و طفیلی اند. با اینهم دیدن "مردگی" اکثریت روشنفکران هرگز نباید ما را به صدور حکم "مرده" بودن سرجنایتکاران وادارد. اساساَ با مردن و معامله گرشدن روشنفکران است که جنایتکاران جان می گیرند و برعکس. من تردیدی ندارم که با گذشت هر روز و احتمالاً اشاره‌ی دوستانت، به باطل بودن "مرده بودن جنایتکاران" خواهی رسید اگر تا حال خبر چندین بی‌ناموسی و جنایت و زدن بلیونها دالر وغصب صدها هزارجریب زمین‌ و چنگ و دندان نشاندادن های اخیرشان دراستدیوم برایت کافی نبوده باشد.


«این قصیده را بسیاری‌ها به یاد دارند یا دیده اند... اینجا نیز با جنایت پیشه‌ها با ذکر نام برخورد شده است...
چه کسی در زیر شمشیر جنایت پیشه‌های جهادی آنها را شغال و برادر سگ زرد (پرچم) خوانده بود؟»


قبول، خودت، شخص شخیص خودت خوانده بودی. ولی به این پرسش موکد چه جوابی داری: اگر حرفهایت آگاهانه و صمیمانه بود، چطور شد که امروز با "جنایت پیشه‌ها"، "شغالان" و "برادران سگ" تجدید رفاقت کردی؟


طبعاً پاسخ سیامک و فرهاد و هاتف نیز (اگر آن را "راوایی" نپنداشته و هول نکنند) جالب خواهد بود.


و اشاره‌ی با تاسف به چند گپ خوبت: (۹)


«شماری (از روشنفکران) زیر پای مارشال فهیم رفته اند، برخی زیر کلاه پوست کرزی سنگر گرفته‌اند و جمعی هم شاه پسند و شاهپرک شده اند» (۱۰)


با تاسف ازینجهت که از حرف های درست ات به نتیجه‌گیری درست و ضد روشنفکران خادی-جهادی و تسلیم طلب نمی‌رسی.


به من بگو کجاست نوشته هایت که در آنها روشنفکران خاینی را که از پناه جستن زیر آن سه کلاه کثیف ننگ نمی‌کنند نام گرفته رسوا ساخته باشی؟ آیا همین تیپ روشنفکران در پروژه "قلم گذاری" به لخک دروازه جبار ثابت همراهیت نکردند؟ بگو که بدنامتر از حسین فخری‌ها و سلیمان لایق‌ها و پولادیان‌ها، کدام جهادی یا خادی خواهد بود که در "انجمن قلمت" راه نخواهند داشت؟


«غرب برای یکNGO پول میدهد که در زمینه‌ء "حقوق زن" یک نشریه چاپ کند. این غرب نیست که مدیر مسوول مجله را تعیین می‌کند و بر نشر مقاله‌ها نظارت می‌کند. اینجا ما هستیم.»


نه سمیع جان. یکچنین درک دم بریده‌ات از غرب و شیوه کار و مقاصدش در شناخت و چگونگی مبارزه‌ با نقشه های امپریالیستی غرب وسگهای شکاری بنیادگرایش می تواند نتایج غم‌انگیزی داشته باشد.


غرب و عمدتاَ "سی‌ آی ای" (و نیز "واواک" ایران) ابداً به اینجویی پول نمی‌دهند که گردانندگانش از عمال آزموده شده‌ آنها نباشد و با زیره و پودینه اش آشنا و صد در صد متیقن که سیاستهای کشور اینجو را مو به مو اجرا می‌کند، او را مدیر مسئول نه که منحیث پیاده دفتر هم نخواهد پذیرفت. همان "تعاون" را که "رهگشاترین مجله‌ها در غربت" (۱۱) نام می‌نهی در نظر بگیرکه اگر اینجوهای متعدد سید سرور حسینی را از فلتر‌هایشان نکشیده و اطمینان نمی‌یافتند که "مسلمان" و "خودی" است و "تندرو" نیست و اجازه نخواهد داد که مجله غیر از مطالب ارتجاعی ملال آور راجع به حقوق بشر و حقوق زن در اسلام، انسان و بشر دوستی از نگاه اسلام و بسیاری چیزهای دیگر از نگاه اسلام وگزارش سمینارهای فراوان با همینگونه مضامین و سایر مطالبی فاقد ‌ارتباط به مبارزه ضد خادی، جهادی، در آن انتشار یابد، او را رئیس "مرکز تعاون افغانستان" قبول نکرده و ملیونها دالر به حسابش سرازیر نمی‌گردید. تعداد زیادی از وزیران و به اصطلاح "مسئولان" دولت، تربیت یافته‌های اینجو‌های خارجی و تائید شده‌های "سی آی ای" اند و این خود میرساند که روسای این اینجوها برای غرب و استخبارات آن چقدر اهمیت داشت و دارد و از چه صافی‌هایی که نمی‌گذرند تا کاندید آنها برای بالاترین مقامها باشند. البته تعدادی از اینان را خود آقای کرزی هم مجبور شد به اتهام شغل شریف جاسوسی از مقامات مهم برکنار سازد اما مخفیانه و بدون ذکر نام شان و در کمال اعزاز و احترام!


«طالب بچه‌یی که حاضر است برای باور خود از جان بگذرد و نمیداند که بازیچهء مزدوران و آشغالباوران است؛ برادر من است....»


این ادعایی ریاکارانه است. زیرا تمام انجمنی‌ها، دولت ائتلاف شمال، کرزی و "جامعه جهانی" خواهان جمع شدن هر چه زودتر گلیم "طالب بچه"ها اند؛ زیرا خوب می‌دانند که هیچ دولتی که شمه‌ای به اصل انسانیت، دموکراسی و تمدن پابند باشد، "طالب بچه" ها را نباید در قدرت سهیم سازند چون در عصر انترنت با قرون وسطاییان همزیستی ناممکن است؛ زیرا سمیع حامد ابداَ حاضر نخواهد شد در منطقه‌ای تحت تسلط برادران طالب بچه ‌اش پاگذارد چون بدون گرفتن امتحان اسلامی و بدون آگاهی از "سکولار" و لامذهب بودنش، تنها رخسار بی ریش یا فارسی زبان بودن یا فقط پتلونش برای "برادران" چشم سرمه کافیست که گردنک‌اش را زیر تیغ بـِبَـرند.


پس "طالب نوازی" فرهنگی نامورما را بیشتر یک "گزافه عاطفی زودگذر شاعرانه" باید پنداشت تا حرفی جدی.


در حالیکه اگر وجدان سمیع حامد نمرده باشد تا آخرعمر باید خواهان محاکمه و مجازات رهبران "طالب بچه" ها به خاطر کشتن اجمل نقشبندی باشد. آدم مگرخوکدلی و سنگدلی یک خادی یا جهادی را داشته باشد که خون نقشبندی را اینطور راحت به قاتلان خاین و شرفباخته‌اش ببخشد.


از زبان کثیفترین چهره ها در پارلمان کم نشنیده‌ایم: "طالبان هم ددی خاوری بچیان دی"، "زمونږ مرور ورونه دی"! آقای کرزی هم برای عوامفریبی و جلب طالبان ضمن تشدید جنگ، به همین زبان و منطق صحبت می‌کرد. اما پس از حمله راکتی "ددی خاوری بچیان" بر او در غزنی، لرزید و یکباره اظهار داشت: "کسانی که این اعمال را انجام می‌دهند، افغان و فرزند افغانستان نیستند"! (۱۲)


اینگونه بیانات ظاهراً "وحدت ملی" و "اخوت و امت مسلمه" خواهانه، میتوانند شعار هر مهره‌ی ابر مرتجع دولت گندیده‌ی افغانستان باشند، اما برای روشنفکری آزادیخواه، حد اعلای سقوط و بی‌غیرتی و بی‌مسلکی است.


بین آقای حامد - اگر صادقانه "سکولار" باشد- و جنایتکاران "ائتلاف شمال" و طالبی هیچ وجه مشترکی نمیتوان یافت و یگانه وظیفه‌اش مقابل آن داره ها مبارزه است و نه وحدت بر مبنای همکشوری. ضعف تاریخی مردم ما متاسفانه این بوده که چونان ِ مقاومت در برابر متجاوزان بیگانه، در برابر متجاوزان به مراتب وحشی تر و پلید‌تر داخلی، برپا نبوده و برانگیختگی، حساسیت و نفرت نداشته اند. ومادامی که این روحیه با ارشادات روشنفکران تسلیم طلب یکی شود، سنگینی یوغ رقیت مافیای طالبی و ائتلاف شمالی و اربابان خارجی آنها برشانه‌های خسته‌ی مردم ما طولانی‌تر خواهد گردید.


مهمترین جمله از سمیع حامد که خوبست طرفدارانش آن را از یاد نبرند:


«گاهی آدم مجبور می‌شود... شعر فیر کند و شعر تف کند و شعر استفراغ کند به روی خادیست‌های خاین، به ریش جهادی‌های جنایت‌پیشه و طالبان مزدور و به روی "حقوق بشر امریکایی" و می‌خواهند این را مردم بدانند؛ زیرا ظاهراً شاعر این کار را به نیابت از مردم می‌کند.»


چرا گاهی سمیع جان؟ اگر شاعر کسی نباشد:


که دسته‌ی شلاق دژخیم تان را می‌تراشید
از استخوان برادرتان
و رشته‌ی تازیانه‌ی جلاد تان را می‌بافید
از گیسوان خواهرتان
و نگین به دسته‌ی شلاق خودکامه‌گان می‌نشانید
از دندان‌های شکسته‌ی پدرتان!


در آنصورت زبان و قلمش باید آرام نگیرد شب و روز "مجبور" شود تا به نیابت از سوگوارترین مردم، "خادیست‌های خاین، جهادی‌های جنایت‌پیشه و طالبان مزدور وحقوق بشر امریکایی" را به رگبار هنرش ببندد.


آنچه که چهره تو، سیاهسنگ‌ها، رهنورد زریاب‌ها، خالده فروغ‌ها، واصف باختری‌ها، شبگیر پولادیان‌ها، حمیرا نگهت سعیدی‌ها، اکرم عثمان‌ها و در واقع تمامی انجمنی‌ها -صرفنظر از شاعران و نویسندگان مزدور رژیم ایران- را درسیاه دودی خادی-جهادی می‌پوشاند همین است که به جای استفاده از قلم به مثابه حربه‌ای برای دریدن حنجره‌ی دژخیمان، آن را به عصای رسیدن شان به مقام و پول تنزل می‌دهند یا آن را محترمانه به درگاه آدمکشی گلبدین نهاده و به این ترتیب مرتکب خیانت به قلم می‌شوند.


شعر‌های ضد "خادیست‌های خاین" و "جهادی‌های جنایت پیشه"ات منفی ابتذالات زیر نافی آنها- کار برد داشتند و دارند اما طوری پیداست که "از خاینان و جنایت پیشه‌های" مذکور اکنون به نام "استاد سلیمان لایق" و "استاد عطا محمد نور" و .. تجلیل به عمل می‌آید همراه ندامت از شعر‌های ضد آنان:


«من خود نمیدانم از شعرهای آن زمانی خود خجالت بکشم یا آن‌ها را "احساسات" گفته از کنار شان بگذرم اما به آن ها نمی‌بالم.»


روشن است. وقتی به ایستاد شدن در کنار حسین فخری‌ها و عبدالله نایبی ها، سلیمان ‌لایق‌ها و رهنورد ها و پولادیان ها و... بنازی و ببالی، بالیدن به "شعرهای آن زمانی" تنزل است، "احساسات" ناپخته و بچگانه است نسبت به "شخصیت های نامور فرهنگی" و سیاسی درخشان تاریخ ما. پس تا می توانی خجالت بکش و"سرود وسخن"ات را آکنده ازستایش آنان کن و شعر های تف شده و استفراغ شده را با چشمان اشکبارت از روی نازنین خادیها وحقوق بشر امریکایی و ریش مبارک جهادیها و طلبه کرام بلیس تا خدا بخواهد اندکی جبران مافات شده و سیهروی و پرمعصیت از دنیا نروی!


حالا با توجه به جمله بالایت ندانستم آنهمه بد زبانی علیه من چه جا داشت که گفتم اگر از گذشته سند بیاوری که ضد جنایتکاران بودی، از آنجاییکه امروز به خاطر منافع علیای ملی و اصلاح "مدبرانه رژیم" آغوش آشتی ومحبت را به آنان گشوده‌ای، از شاعری ضد خادی و جهادی به شاعری خادی-جهادی مشرب با "مولفه‌های پست مدرنیستی"، دستخوش دگردیسی رقتباری شده‌ای؟


هکذا اگر"از شعر های آن زمانی خود" تقریباَ خجالت میکشی وبه آنها نمی بالی، چرا با طمطراق و افتخار آنها را به رخ من میکشی؟


تو دیگر غیر قابل دفاع شده‌ای سمیع جان. حتی سخیداد هاتف، فرهاد و سیامک فرزاد هم نخواهند توانست در کنارت بایستند زیرا لایق و عطا محمد و فخری را می‌بینند که برشانه‌ی "شخصیت بزرگ و نامور فرهنگی" بالک میزنند. برایت متاسفم آقای حامد، اصلاً باید به شوربختی این ملت گریست که روشنفکرانش چقدر مفت و آسان، شیفته و جذب و ذوب و فاحشه‌ی قدرت می‌شوند.





پیوست


راجع به غیر دموکراتیک و پر تقلب بودن انتخابات می‌شد از منابع بیشماری اسناد آورد که تصور نمیکنم آقای فرهاد و سخیداد هاتف و دو مدعی دیگر از آنها زیاد بی‌خبر باشند. در اینجا فقط دو تا از تازه‌ترین ارزیابی‌ها از انتخابات در کشور زیر حاکمیت جنایتکاران جهادی را می‌آورم که هر چند روی سرسخت فرهاد را سرخ نخواهند کرد اما برای قضاوت خوانندگان درباره درک و برداشت جهادی و پوسیده و ارتجاعی فرهادها از پدیده انتخابات در کشور اشغال شده، جنگلی و زخمی از وجود جنایتکاران، سودمند خواهد بود.


جارت بلانک متخصص و پژوهشگر انتخابات در کشورهای جنگزده درگفتگویی با خبرنگار "رادیوی اروپای آزاد" (۲ جولای ۲۰۰۷):


رادیو آزادی: آیا ممکن است در مناطق درگیر جنگ مثل عراق و افغانستان انتخاباتی آزاد و عادلانه داشت؟


جارت بلانک: خیر. مسئله به چند دلیل الزاماً متناقض می‌باشد. یکی اینکه انتخابات ضرورتاً وابسته است به حاکمیت قانون. و بنابرین در جایی که قانون وجود ندارد یا تطبیق نمی‌شود، دستاورد انتخابات در آنجا بسیار محدود می‌باشد. و از منظری امنیتی، دولتی که قادر به حفظ شهروندانش در روزهای عادی نباشد، نباید انتظار داشت که آنان را در روز بخصوص متشنج انتخابات حفاظت کند.


رادیو آزادی: آنچه در پارلمان افغانستان می‌بینیم عبارتست از اینکه عده‌ای از اعضای آن که متهم به جنایات جنگی اند خود برائت خود را اعلام داشتند. مردم افغانستان را ناامیدی شدیدی فرا گرفت از اینکه می‌بینند افرادی که باید به خاطر جنایات جنگی محاکمه می‌شدند، اکنون قانون سازان شده و خود را از تعقیب قانونی معافیت می‌بخشند... درس هایی که افغانستان و جامعه جهانی میتوانند از چگونگی انتخابات افغانستان بگیرند کدامها اند؟


جارت بلانک: مسئله‌ای که فکر می‌کنم در افغانستان به آن پرداخته نشد مسئله‌ی فاقد شرایط اعلام نمودن جنگسالاران و عاملان جنایات جنگی بود. جامعه جهانی و دولت افغانستان، اصلاً دارای آن نوع کنترول امنیتی، کنترول نظامی کشور، که لازمه سلب صلاحیت انتخاب شدن افراد مذکور است، نمی‌باشند... اگر این بازیگران در افغانستان فاقد شرایط اعلام شوند، تمام پروسه سیاسی به آسانی به هم می‌خورد.


روزنامه "گاردین" (۲۳ اگست ۲۰۰۷) :
"سیاستمداران غربی مایلند دولت افغانستان را به مثابه دولتی منتخب معرفی نمایند حال آنکه در واقع انتخابات به طور گسترده‌ای با تقلب و تهدید در رای دهی همراه بود که جنگ سالاران را به مقام رسانید ولی احزاب سیاسی اجازه شرکت را نداشتند. در زندگی واقعی، طوریکه ملل متحد سال گذشته هشدار داد، افغانستان اشغال شده کشوری ناکام است که اکنون ۹۱٪ تریاک جهان در آن تولید می‌شود و فساد و بی‌امنی جلو بازسازی را گرفته است."


پایان







پاورقی ها:



* دمل چرکی‌ی آویخته‌ئی است شبیه خیار که در قسمت پیشین گردن پیدا می‌شود وباید آن را بشکافند یا نیشتر بزنند. علت بروز آن ابتلای شخص به سیفلیس است. احمد شاملو


۱- سایت انجمن قلم دیده شود.


۲- جالب است که سمیع حامد "مرثیه‌یی برای دستمال و پکول" را در نقد احمد شاه مسعود نوشته و گفته: "خون داده‌ای به زیر تل خاک گم شده / کون داده ‌‌یی به کوتل قدرت برآمده"، ولی در عینحال قهار عاصی و شبگیر پولادیان مداحان "قهرمان ملی" از یاران "کانون مخفی"اش بودند، کانونی که "هسته، اشتراک (اعضا) فقط ضدیت با روس بود."


در آنصورت کانون با احزاب جهادی چه فرقی داشت وقتی "هسته اشتراک فقط ضدیت با روس" بود و نه دفاع از دموکراسی که خودبخود صبغه ضدیت با احزاب جهادی را کسب می‌کرد؟ ازاینرو "کانون مخفی" آقای حامد که "در آن اعضای بسیاری از حزب های ضد روس عضویت داشتند" آلوده به سیاست و راه احزاب جهادی بود و هیچ کاری در انتقاد از جنایتهای آنها نمیتوانست انجام دهد و بنابرین وجودش بی‌ارزش بود.


۳- منظورم از حذف خادیها و جهادیها، سرکردگان و مسئولان احزاب پرچم و خلق و بنیادگرا است نه اعضای آنها از الف تا یا. ولی سمیع حامد از یاد می‌برد که عطا محمد ها و سلیمان لایق ها و حسین فخری ها و احمد‌شاه مسعود ها به هیچصورت "فرزندان دلسوز این سرزمین" و "فرزندان واقعی این وطن" نه بلکه با لکه‌های خون در دامن، خاینان به این وطن محسوب می شوند.


۴- اگر تومار نوشته‌هایش علیه میهنفروشان را در گذشته سند بیاوری، ‌ می‌پرسم، خیلی خوب حالا چه شد که به حسین فخری وسلیمان لایق اقتدا می‌کند؟ آیا آن دو خادی نبوده اند و این اتهامی ساختگی از من است؟ یا اینکه خیر، او دیگر سمیع حامد دیروز ضد خاد نیست؟ هر کاری امکان پذیر است اما با چشم کشیدن و آوردن کف زیاد بر دهان، حامد و همفکرانش قادر نیستند رشته او با خادیها را به اساس شتر دیدی نه، از نظر‌ها بدزدند. ولی اگر مسله‌ی سیاه رویی از ارتباط با خادیها برای شان مطرح باشد، چاره ای نیست جز اعتراف به آن و تیرباران کردنش و انتشار اعلامیه‌ای با این عنوان که "من داکتر سمیع حامد شخصیت نامور و بزرگ فرهنگی کشور، ادامه مناسبات با حسین فخری، سلیمان لایق و هر خادی دیگر را به سان مناسبات با جنایتکاران جهادی، اوج دنائت و فرومایگی و بیشرافتی میدانم!" عنوان میتواند کوتاهتر باشد لیکن حاوی همین مضمون.


۵- اگر کلمات "دانشکده" ، "پزشک"، "دانشجو" و" فروردین" و ... را به کار می‌بردم، رژیم ایران را جنایتکار، جهادیها و خادیها‌ را که مرادف بی‌ناموسی و بی‌شرافتی اند "بی‌ناموس" و "بی‌شرف"و روشنفکران خادم آنان را "چاکر" و "تسلیم طلب" و "شرفباخته" و... نمی‌گفتم و آنان را مثلاً "خانه پرپلو و ناجوان" خطاب می‌کردم،‌ نوشته‌ام به روال "زمانه و شخصیت‌های امروزی" می بود؟


اما من زبان و ادبیات ۱۰۰ سال پیش را ترجیح میدهم تا زبان و ادبیاتی آنانی که زیر نام فارسی نوشتن، آگاهانه و نا آگاهانه به آلت دست رژیم ایران بدل شده و جنگ بین فارسی و پشتو را که خواست خاینان جهادی و خادی است، دامن می‌زنند.


شاید من معنی اردیبهشت را ندانم و زبان مادری‌ام هم فارسی نباشد ولی "دشمنی با زبان فارسی" و هر زبان دیگر را خیانت میدانم. معهذا باد کردن وقیحانه‌ی کلمات متداول در ایران توسط زن و مرد انجمنی نیز خاینانه و مسخره است در روزگاری که رژیم ایران با منظماً دعوت اسداله حبیب‌ها، رازق مامون‌ها، رهنورد زریاب‌ها و سایر کلانها و خرد‌های انجمنی به ایران، آنان را تعلیم داده و با آخرین دستورات به ماموریت های مختلف می‌گمارد. واقعیتی تلخ که با انکارش از سوی انجمنی‌ها تغییر نخواهد کرد.


ابتذال و مردارخوری "فارسی نویسی" همه "کارمندان شایسته فرهنگ" به پیمانه‌ای بالا گرفته که ماهها ونامهای مسیحی را هم طوری که در ایران رسم است با تلفظ فرانسوی آن یعنی جنوری را "ژانویه"، امریکا را "آمریکا"، فلم را "فیلم" و داکتر را "دکتر" مینویسند و میگویند. و دلقکی شدن رقت انگیزشان آنجاست که مکتب را "مدرسه" و صنف را "کلاس" مینویسند حتماَ به این پندار عالمانه که هردو لفظ فارسی اند! به این می گویند تقلید بوزینه وار سگی از صاحب قهارش.


۶- نمیدانم منظور فرهاد از "حریم شخصی و خصوصی کسی" چیست؟ من که روشنفکران خادی-جهادی را خاین و ... می‌گویم، دیدگاه و شخصیت سیاسی شان را که تعیین کننده تولیدات شان است در نظر دارم و به مثلاً اخلاقیات نوع گلبدینی یا لطیف پدرامی آنان نپرداخته‌ام که "بی پروایی" به "حریم شخصی و خصوصی کسی" تلقی شود. نکند او خادی و جهادی بودن را هم شامل"حریم شخصی و خصوصی" بداند؟


۷- نوشته دیگر افسر خاد را در ستایش از خودت و کتابت "رازبنها در فصل شگفتن گل انجیر" را تازه دیدم در "تعاون" جوزا و سرطان ۱۳۷۷


۸- آفرین اگر ضدیتت با امریکا از این موضع باشد و نه از موضع جهادی و طالبی و رژیم ایران. ولی عجیب است که آقای فرهاد را گوشمالی نداده و شیر فهم نمی‌کنی که معنی "دموکراسی مزدور امریکایی" چیست، که انتخابات ساخته و پرداخته امریکا را تقدیس نکند، که آرای چند ده هزاری قصابان محقق، سیاف و قانونی آ رای آزاد مردم زیر حاکمیت دولتی شبه دموکراتیک نیست و دیگراز این حرفها نزند که ترا (سمیع حامد) را نیز ریشخند عالم خواهد ساخت. برعلاوه از او بخواه پیوست را که در آخر می آورم ببیند تا شاید به هرزه و سخیف بودن دفاعش از آرای سه قاتل(سیاف، محقق، قانونی) پی برد. و نیز من او را یاوه گویی مفلوک بیش نمیدانم تا این ادعای متعفن و خاینانه اش راثابت ننماید که "حتی از حزب شما، به آقای محقق، سیاف و قانونی رای داده اند". فرهاد خان، تا نام و نشان این سگان دشمن در حزب مرا عیان نسازی، سخنانت دو پول هم بها نخواهند داشت.


۹- مصاحبه سمیع حامد با حمید عبیدی- سایت آسمایی.


۱۰- و عده‌ای هم آنقدر فرومایه شده اند که چپن و پکول می‌پوشند تا سرسپردگی خود را به کرزی یا جنایتکاران ثابت نمایند!


۱۱- چه راهگشایی جز موعظه برای "برادری" با خادیها و جهادیها؟ از عنوان‌هایی از چند شماره آن می‌توان فهمید که "تعاون" از خادی-جهادی‌ترین و خنثی‌ترین مجله‌ها بود یا "راهگشاترین": "بشردوستی از نگاه اسلام"، "پرابلم صلح و امنیت بین‌المللی"، "جایگاه و نقش زنان در تحولات اجتماعی"، "ترس و اظطراب و نتایج منفی آن"، "پوهنتون کابل بازگشایی شد"، "تجلیل از خلیلی و آثارش"، "په کابل کی د شعر او ادب ټـولنی جوریدل"، "نقش مادر در پرورش کودک"، "د مور شیدو معجزی"، "نقش و روابط دو جنس در اجتماع"، "برگزاری محافل شعر و ادب"، "فال نیک"، "نگرش بر مقام انسان"، "مصاحبه با محترمه فتانه گیلانی"، "حقوق بشر از نگاه دین مبین اسلام"، "انسان دوستی او ښوونه-روزنه"، "ماینها تجاوز صریح بر حقوق بشر"، "پوهنتون کابل: پرابلمها و دست آوردها"، "نقش آموزش در انکشاف طفل". و اینها همه در شرایطی که جلادان جهادی خون کابلیان را نوشیده و به سوگ شان نشانده و شهر را به ویرانه‌ای ترسناک بدل کرده‌اند!


در سرمقاله‌ای آقای حسینی پس از قلمفرسایی درباره گدایان افغان در پشاور خود را زیر پای تبهکاران میهنفروش می‌اندازد: "ما از آنانی که عاملان این فاجعه و مصیبت اند، میپرسیم: فردای اینها چه خواهد بود؟ آیا در قبال آن اندیشیده و احساس مسئوولیت کرده اند؟"


جواب من: بلی "مرکز تعاون افغانستان" را ایجاد کرده اند تا به آنان از گاو غدود چیزی داده و با برپایی سیمینار ها وانتشار عکسهای شان، پول (فند) کلانتر به چنگ آرند!


۱۲- کرزی قبلاً هم که طالبان را به ترک مخاصمه و پذیرش طرح آشتی جویانه دولت فرا می‌خواند گفت که به جز صد و پنجاه نفر، بقیه کسانی که در صفوف طالبان حضور دارند "فرزندان این ملت هستند". سایت بی بی سی فارسی ۲۰ جوزا ۱۳۸۶

«ساجق سیاسی» و شاعران ساجقی

داکتر عبدالسمیع حامد در نوشته‌‌ای با نام «ساجق سیاسی» حرف‌‌هایی زده که اگر خواننده گذشته و وضع کنونی او را نشناسد، به آسانی فریب خورده و تصور خواهد کرد که با شاعر، کارتونیست، نویسنده و کمپوزیتوری از جنس دیگر، متفاوت از اسدالله حبیب، واصف باختری، لطیف پدرام خوشخانه‌ای، رهنورد زریاب و ازینگونه خادی ـ جهادی ها و سازشکاران روبروست و حتی به این توهم میافتد که این ستاره‌ی رادیو و تلویزیون و مطبوعات، سرانجام گسست کاملش را از آن افراد، و تمایلش را به مردم و سیاستی انقلابی اعلام داشته است.


ولی متاسفانه با توجهی گذرا به حرف‌‌هایش درمی‌یابیم که نه، او همان است که بود وهیچ چیزش تغییر نکرده است.

بدون اغراق هر سطر نوشته گپ دارد اما من به نکاتی که عمده تشخیص کرده‌ام می‌پردازم تا این یادداشت خیلی طولانی نشود.


از همان آغاز خراب می‌کند:


«یکی از کژ بحثی‌‌های معمول ما این است که اگر کسی در انتقاد از طالب چیزی نوشت می‌گوییم چرا اشارتی به جهادی‌ها نشده و اگر جهادی‌ها آماج نقد شدند می‌گوییم چرا جنایات کمونیست‌ها فراموش شده است.»


چرا شاعر آغا، چرا این «کژ بحثی» باشد؟ برعکس بسیار هم دقیق و هشیارانه و زیبنده است که ازکسی که از قصابی‌های طالبان صفحه‌ها سیاه می‌کند و یا رگهای گلویش را می‌پنداند، فوری بازخواست شود که چرا اشاره‌ای به جنایت‌های «ائتلاف شمال» نداشت؟ مگر امروزه رسم شکنجه‌آور اغلب شاعران، نویسندگان، فلمسازان و مطبوعاتچی‌های ما همین نبوده که فقط به سبعیت و وحشت طالبان تمرکز دهند و نگاهی به «ائتلاف شمال» نداشته باشند؟


ضرورت انتقاد و طرد یکچنین برخوردی در کجاست؟ در اینکه امروز دو دشمن داخلی بر گرده‌ی مردم ما سنگینی دارند: طالبان و «ائتلاف شمال». افشای طالبان مسئله مهمی نیست چون تخم گندیده‌ای اند که بویش از دور محسوس است و جنگ امریکا و متحدانش علیه آنان نیز پنج سال است که ادامه دارد و توسط رسانه‌ها هر دقیقه یاد و محکوم می‌شوند. ولی در این واویلا آنچه را که امریکا و متحدان وشاعران، نویسندگان، هنرمندان و سیاستمداران وطنی پیرو آنها می‌خواهند سرپوشیده بمانند، جنایتکاران خطرناکتر «ائتلاف شمال» اند، زیرا امریکا آن را به قدرت نشاند و تا حال با وصف جری‌تر شدنش از آن حمایت می‌کند. در این حال وظیفه یک مبارز ضد بنیادگرا جز این نیست که ماهیت برخورد محدود به طالبان را به مثابه خدمتی مستقیم یا غیر مستقیم به جانیان جهادی افشا نماید.


تقریبا هیچ شعر، رمان، فلم و یا نوشته و تحلیل سیاسی مختص طالبان نیست که از الفت واضح با جهادی ها بری باشد.


در شرایط حاضر، یک خط واقعاً آزادیخواهانه‌ که باید همچون قطب نمای هر تولید ادبی و هنری به شمار رود تنها و تنها موضعگیری سازش‌ناپذیر علیه «ائتلاف شمال» و مالکان خارجی‌اش است. طبعاً مادامیکه موضع سیاسی آفریننده بی‌غبار و بی‌غل و غش باشد، اگر این و آن اثرش که صرفاً طالبان یا باندهای جهادی و یا پرچم و خلق را آماج قرار داده باشد، هیچ تردیدی ایجاد نمی‌کند. اما زمانی که یک شاعر خود را رندانه از سرودن شعرهایی علیه خاینان به میهن و مردم کنار می‌کشد؛ نویسنده‌ای که در سراسر رمانش یا اصلاٌ چهار و نیم سال حاکمیت خون و خیانت جهادی را نادیده می‌گیرد و یا بسیار کمرنگ و بی‌خاصیت به آن می‌پردازد؛ فلمسازی که درنده خویی طالبان را برملا می‌سازد اما کوچکترین اشاره‌ای به برادران جهادی آنان ندارد؛ آوازخوانی که در مذمت طالبان ولی در سوگ احمدشاه مسعود می‌خواند، میتوان و باید مچ هر یک را گرفت که چرا دو چشم وجدانش در دیدن فاجعه‌های بی‌نظیر جهادی کورمادرزاد شده اند؟


پرچمی ها و خلقی ها اگرچه کم اهمیت تر اند، با اینهم کسی که تنها تبهکاری‌های آنان را بر‌شمرد لیکن نه طالبان و جهادی‌ها را، حتماً غرض و مرضی دارد.


سمیع حامد که خود داغ دویدن برای جمعیت اسلامی را در پیشانی دارد نمی‌داند که آن «کژبحثی» هرگز اتفاق نمی‌افتد اگربه پاکی سمتگیری سیاسی‌ خالق اثر مسبوق باشد. منباب مثال، چون ما با سمتگیری حمید انوری، داکتر میرعبدالرحیم عزیز، حکیم نعیم، احمد شریف و... آشنا شده‌ایم که پرچم، خلق، طالبان و ائتلاف شمال همه را دشمنان وطن و مردم ما می‌دانند، پس اگر در نوشته‌ای از آنان هدف فقط یکی از چهار دشمن است، بازهم با کشش همیشگی آن را می‌خوانیم. اما اگر در اثری ضد طالبان از خود تان، سه تای دیگر «فراموش» می‌شوند، شما باید منحیث یک معامله‌گر با جانیان جهادی و یا خلقی ها و پرچمی ها (به قول خودتان «کمونیست‌ها»‌) افشا شوید. شما طبق مود روز و بی‌خطر بودن آن زیر سایه‌ی ب ـ ۵۲، فراوان بر ضد طالبان نوشته و بازهم می‌توانید بنویسید، ولی حلق آویز کردن رهبر تان ربانی یا مثلاً‌ داکتر اکرم عثمان، داکتر اسداله حبیب یا کاظم کاظمی در شعر یا هر هنر تان است که حساب شما را از حساب جنایت‌سالاران جمعیتی و پرچمی جدا خواهد نمود.


نقل قول دوم:


«دوستی نوشته است: سگ ظاهرشاه بهتر از جهادی‌ها هست... من می‌گویم: ظلم، جهادی و خادی و ظاهرشاهی و طالبی و جنبشی و حقوق بشری ندارد: مردم که کچالو نیستند تا بگوییم: چون ظاهرشاه هفت کچالو را چپس کرد و خورد بهتر از کمونیست‌‌هایی هست که بیست کیلو را جوش داده نوش جان کردند و برتر از ربانی و سیاف و دیگر جنایتکارانی است که صد کیلو را خام خوردند...»


سلام بر این دوست شما. از او یاد بگیرید که با چه زبان ساده و در عین زمان عمیق، میزان نفرت مردم از جهادی‌‌ها را بیان نموده است.


نمی‌دانم شاعر در کجا و چه هوایی است که خود را به جهالت می‌زند یا واقعا نمیفهمد که ظلم تا ظلم و ظالم تا ظالم فرق دارد. هلموت کول از نظر بخشی از مردم آلمان ظالم تلقی خواهد شد ولی کدام احمق آلمانی یا غیرآلمانی او و ظلم‌هایش را با هیتلر و مظالمش مقایسه خواهد کرد؟


ظاهرشاه ظالم بود. ولی هیچ آدم بی‌غرض و مرض ظلمش را با جنایات بیشمار امیر عبدالرحمان، امیر ربانی، امیر مسعود، امیر گلبدین، امیر خلیلی، امیر سیاف، امیر ملاعمر و یا نجیب، گلابزوی، علومی یا سروری، به یک چشم نمی‌بیند.


در مثال کچالویی خود هم این فرق‌ها را نتوانسته اید نادیده بگیرید. ظاهرشاهی که از ۱۰۰ کیلو کچالوی جماعتی گرسنه و قحطی‌زده، هفت کچالو را خورد با «ربانی و سیاف و دیگر جنایتکارانی که ۱۰۰ کیلو را خام خوردند» فرق ندارد؟

آقای سمیع حامد، در دوران ظاهرشاه، زن و فرزند شما همه روزه در خطر چور و تجاوز قرار نداشتند اما سال‌‌های حکومت ربانی و سیاف را به یاد بیاورید و وضع امروز را در نظر بگیرید که به علت احتمال مورد اختطاف یا تجاوز واقع شدن از سوی اوباش جهادی، نگرانی دارید تا آنان به کار و تحصیل در کابل مشغول باشند چه رسد به ولایات دیگر.


نه شاعر محترم، مرگها یکسان نیستند. اگر خود نمی‌توانید درک کنید، از همسر و دخترک و بچه‌گک تان بپرسید که بین مرگ به دست اراذل ربانی یا سیاف و مرگ در یک حادثه ترافیکی کدامیک را ترجیح می‌دهند، بی‌درنگ دومی را انتخاب خواهند کرد زیرا در چنگ بی‌ناموسان جهادی‌ افتادن، به منزله صد بار مردن و چیزی بدتر از مرگ است. همچنین چند تا از داستان‌های اهریمنان جهادی را در کتاب «اسنادی از سال‌های خون و خیانت جهادی» [1] مرور کنید تا بفهمید که بین ظلم و ظالم جهادی و ظاهرشاهی چه تفاوت عظیمی وجود دارد. و به همین دلیل مردم ما در مقایسه او با جنایتکاران جهادی، سگش را نسبت به آنان ترجیح می‌دادند. حرف دوست شما در واقع حرف مردم ماست.


نقل قول سوم:


«اما بعد: از دیدگاه من مدعیان روشنفکری در افغانستان (به شمول خودم) بدتر از هر جنایتکاری هستند و انتقاد از خادی‌ها و جهادی‌ها (جز در موارد پژوهشی و تحلیلی) و گرفتن نام کرزی و سیاف و گلبدین و ملاعمر بیشتر برای گریز از مسوولیت است تا حل بحران... انتقاد از برخی از این جنایتکاران لگد زدن به مرده است... آیا فکر می‌کنید اگر سیاف هنوز زوری می‌داشت و نمرده بود امروز منتقدان او (که در رسانه‌ها خرش می‌خوانند) زنده می‌بودند... اگر می‌گویید بلی پس باید به تحمل آن خونخوار ریش افشان درود بفرستیم که تحملش بیشتر از مدعیان قلم است... زیرا مدعیان قلم بر بنیاد ساده‌ترین انتقادها از همدیگر با واژ‌ه‌های مستهجن یکدیگر را قورت می‌کنند...»


آیا جداً خود را «بدتر از هر جنایتکاری» می‌انگارید؟ این اگر نوعی ناز «شاعرانه» نباشد در آنصورت یا باید در کنار اسداله سروری بستره‌ی تان را می‌انداختید، یا با زرداد جنایتکار مشهور به سگ گلبدین هم سلول می‌بودید یا خود را به امریکاییان معرفی می‌کردید تا به گوانتانامو فرستاده می‌شدید.


ولی فکر نکنم خود را از ته دل «بدتر ار هر جنایتکاری» بدانید. بناً من هم آن را یک بدخویی کرشمه آلود «شاعرانه» تلقی نموده از آن می‌گذرم. اما نمی‌دانم کدام «مدعیان» روشنفکری به شما اجازه خواهند داد که آنان را «بدتر از هر جنایتکاری» قلمداد نمایید؟


به طور کلی دو دسته روشنفکر داریم یکی که اکثریت را تشکیل می‌دهند و محصول ۳۰ سال اخیر سلطه‌ی تجاوزکاران روسی و حکومت‌های پوشالی، جنایتکاران جهادی، طالبان، و دور دوم حاکمیت جهادی‌ها و متحدان پرچمی و خلقی شان تحت سرپرستی امریکا. اینان اول چاکر روسها و میهنفروشان پرچمی و خلقی بودند، سپس خود را به جهادی‌ها فروختند و امروز قسمت اعظم آنان کماکان جانب میهنفروشان یا جهادی‌ها را گرفته و عده‌ی قلیلی هم از موضع شونیزم پشتونی علناً به دفاع از طالبان مشغول اند. دوم روشنفکرانی که در اقلیت هستند و با وصف داشتن گرایش‌‌های متفاوت سیاسی به پیمانه‌های متفاوت، از اول تا حال علیه تمامی حاکمیت‌های فوق بوده و مبارزه می‌کنند.


شاعر حق دارد خود و برادران در دسته‌ی اول روشنفکران را بدتر از جنایتکاران پرچمی و خلقی و جهادی و طالبی تشریح کند که در این مورد دروغ هم نمی‌گوید و این روشنفکران بدترین خاینان به مردم حساب می‌شوند زیرا به مثابه توپچی‌های هنری و ادبی و فرهنگی و ایدئولوژیکی دژخیمان کار می‌کنند.


اما او به هیچوجه حق ندارد روشنفکران دسته‌ی دوم را در آیینه‌ی خود و دوستان جنایتکارش دیده و آن فرومایگی را شامل حال آنان هم بداند. او بدون شک حق دارد هر شرفباختگی را به خود و تمام روشنفکران خادی ـ‌ جهادی نسبت دهد اما دستش باید بشکند و دهانش بسته شود که روشنفکران آزادیخواه و انقلابی و ضد احزاب پرچمی، خلقی، جهادی و طالبی را هم «بدتر از هر جنایتکار» بنویسد و بگوید.


روشنفکران در اکثریت به شمول خود سمیع حامد که شیر روسها،‌ خاد یا جهادی‌ها را خورده اند، طبعاً نه از خادی‌ها و نه از جهادی‌ها حتی در «موارد پژوهشی و تحلیلی» نیز انتقاد نکرده و نام آنان را نمی‌گیرند. و این خود یکی از مشخصه‌های آنان است که مخدومان خود را پاس بدارند.


چرا انتقاد و نام گرفتن از جنایتکاران «برای گریز از مسوولیت» است و «نه حل بحران»؟


اگر کسی خود و شاعران و نویسندگان هم کاسه‌ی تسلیم‌طلب و خادی و جهادی خود را «بدتر از هر جنایتکار» تشخیص کند، منطقاً باید نه از جنایتکاران انتقاد کند و نه نام بگیرد زیرا بی‌پرده و بی‌آب شدن آنان در حکم بی‌پرده و بی‌آب شدن او هم می‌باشد. او به خاطر آنکه رشته هایش با «فرهنگیان» خادی و جهادی خدشه نبیند، در باره آنان سکوت می‌کند.


اما روشنفکران آشتی‌ناپذیر با جنایتکاران از هر قماش، نام گرفته به افشاگری می‌پردازند و عار دارند از اینکه زیر نام «عفت کلام» و «عدم تعرض به شخص»، با جلادان مردم «دیپلماسی» و ادای‌ «احترام» نمایند.


پس طبیعی است که روشنفکران در اکثریت به استثنای برخی دعواهای خانوادگی، هیچگاه آماج تهدید و ترور و رذالت سیاف،‌ قانونی، ربانی، دوستم وغیره واقع نشوند ولی روشنفکران در اقلیت، معروض هرگونه تهدید تروریستی آنان ‌باشند.


احتمالا یک منظور از رد انتقاد با نام اینست که مبادا جنایتکاران «قهر» شوند چون به قول صبغت اله مجددی:

«مجاهدین به شما معلوم است که بسیار مردم عجیب هستند یکدفعه که سر قهر آمدند جلو شانرا گرفتن بسیار مشکل است، ما گفتیم که او (ملالی جویا) خارج شود که سرش کدام حمله نشود....» (در جواب به سوال خبرنگار رادیو آزادی، ۱۷ دسامبر ۲۰۰۳)


یعنی شاعر جنایتکار ما می‌خواهد با موجودیت و مشارکت ربانی و سیاف و ملاعمر وغیره، به سوی حل «بحران» برود. در حالیکه روشنفکران مبارز، حل بحران را فقط در حذف کامل و محاکمه آنان می‌بینند با هر قدر مرارتی که توام باشد. زیرابا موجودیت نظامی و سیاسی این جانیان هیچ راه حلی مردمی برای بحران متراکم کنونی قابل تصور نیست. چنانکه تجربه پنج سال اخیر به اثبات می رساند، هرگونه سازش، موجب مست و بی‌لجام شدن بیشتر گرگان مذکور خواهد گردید و بس.


ولی اینکه «انتقاد از برخی ازین جنایتکاران لگد زدن به مرده است.»


اگر در سراسر نوشته نشانه‌ای از شوخی‌ها و شیرین زبانی‌های نویسنده می‌دیدیم، این حکم را هم می‌شد شوخی‌ای آزاردهنده و بی‌مزه از سوی وی تلقی نموده و از او خواست که شرم کن شاعر، بر زخم‌های صدها هزار قربانی دست این جنایتکاران در گذشته و حال نمک نپاش.


لیکن ادعا خیلی جدیست چرا که دلیلش را هم آورده است.


آیا برخی از جنایتکاران واقعاً مرده اند؟


«پیام زن» نشریه «راوا» راجع به روشنفکران ترسو، مداراگر و تسلیم‌طلب پیوسته تاکید داشته که چون خود، زن و فرزند آنان با تجاوز یا ساطور جنایتکاران مواجه نشده اند و آنقدر وجدان هم ندارند که از ماتم دیگران به درد آیند،‌ لذا در مغازله با تبهکاران تردیدی به خود راه نمی‌دهند. [2]


به راستی انسان باید کاملاً کور یا بی‌وجدان باشد که جنایت‌ها، خیانت‌ها، فساد، بی‌ناموسی‌ها و انواع ستمکاریهای بلاوقفه‌ی جنایت‌پیشگان جهادی و مشخصاً یکی از هارترین شان ـ سیاف ـ را ندیده و آنان را «مرده» پندارد.


نمی‌خواهم به تکرار مکررات پناه ببرم. من معتقدم که تنها شورش مردمان پغمان و چندین ولایت علیه والیان جهادی، تجاوز به دخترکان نو بالغ و زنان، آدم ربایی ‌ها، غصب زمین‌ها و ... توسط عوامل «ائتلاف شمال» کافی است که «مرده» پنداشتن سیاف‌ها خودفریبی و گمراه سازی خاینانه‌ای جلوه نماید.


از این همه اخبار که ده در صد تمام واقعه‌ها هم حساب شده نمی‌توانند‌، آگاه نیستید آقای حامد؟ اگر هستید، پس چطور سیاف‌ها را «مرده» می‌خوانید؟ آیا به قول «پیام زن» منتظرید که نیمه شبی اراذل سیاف، خلیلی، قانونی، دوستم، فهیم و... به خانه تان ریخته و خانم یا دخترک تان را بربایند و...و فقط آن وقت به هوش خواهید آمد که قاتلان دهها هزار هموطن ما نه اینکه نه «مرده» اند بلکه بسیار هم زنده و تفنگ بدست فعال اند و «زوری» دارند؟


شاعرمستعدی هستی آقای حامد، ولی کاش این حقیقت ساده سیاسی را که سواد زیادی نمی‌خواهد می‌توانستی درک کنی که وقتی ۹۰ در صد اعضای پارلمان کشور را جنایتکاران تشکیل دهند، در نشستن بر چوکی ریاست ولسی جرگه بین سیاف و برادرش قانونی مسابقه‌ای دوستانه انجام می شود، وعضویت ملالی جویا به حالت تعلیق در می‌آید، قبل از هر چیز از «زور» و«مرده» نبودن جلادان حکایت می‌کند؛ کاش می توانستی درک کنی که وقتی این و آن تلویزیون گوشه‌ای از جنایت‌های این «مرده»‌ها را بازگو می‌کند و چگونه فوری از سوی سیاف‌ها، قانونی‌ها، فهیم‌ها، محقق‌ها و... تهدید می‌شود، دال بر زنده بودن دراکولاها است؛ که وقتی سرو کله‌ی نفرت انگیز اینان در هر مراسمی سبز می‌شود، سگها و پشکهای افغانستان هم پی می‌برند که اینان نمرده چه که، بر گرده‌ی مردم ما سواراند؛ که وقتی...


و برهان قاطع شاعر در «مرده» بودن سیاف‌ها هنوز غم انگیزتر و به طور باور نکردنی‌ای مسخره است:


آیا فکر می‌کنید اگر سیاف هنوز زوری می‌داشت و نمرده بود امروز منتقدان او (که در رسانه‌ها خرش می‌خوانند) زنده می‌بودند...


آنانی که سیاف را بدون ملاحظه‌کاری و نام گرفته افشا یا به قول شما «انتقاد» می‌کنند کیانند جز تشکل مخفی «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» (راوا) که خاد و تروریستهای سیاف نمی‌توانند آسان به آنان دست یابند، و عده‌ای روشنفکران مخصوصاً در غرب که معمولا با اسم اصلی علیه این سر جنایتکار می‌نویسند چون غرب، پاکستان نیست که سگ‌های سیاف با دست باز آدم بکشند؟ ولی می‌دانیم که افراد شریف و وطندوست در این و آن تلویزیون که جرئت کرده گزارشی منجمله حرکت دادخواهانه‌ی مردم پغمان علیه سیاف را پخش کرده اند، سرجنایتکار بلافاصله به تلویزیون و گزارشگران معین اخطار داده است. و شنیده‌ام و در درستی آن تردیدی ندارم که او تلویزیون‌هایی را قبل از پخش خبر ستمکاری‌ها و زورگویی ‌هایش در پغمان تهدید کرده و آنها هم از ترس از پخش خبر مربوط منصرف شده اند.


مع‌الوصف، میتوان پذیرفت که شیوه کار سیاف و برادران تروریستش در افغانستان پنج سال اخیر مثل سال‌های اقامت شان در پاکستان نیست. آنان در پاکستان تحت حمایت «آی اس آی» و احزاب بنیادگرای آن کشور امارت‌های کوچک خود را داشتند با شکنجه‌گاهها و قتلگاه‌ها و صدها روشنفکر و مخالفان آزادیخواه شان را با خیال راحت سر به نیست می‌کردند. اما از پنج سال به اینسو که امریکا آنان را دوباره به قدرت نشاند، همانطوری که پتلون و نکتایی در بر آنان کرد در گوش شان آذان نوی داد که به عنوان وزیر، وکیل، والی، سفیر، قومندان وغیره باید در شیوه جنایتکاری و رذالت‌پیشگی خود بر مردم لااقل در کابل تغییری به وجود آرند، چرا که امریکا کشور را به نام دفاع از دموکراسی، حقوق زن و حقوق بشر در اشغال دارد و نباید علناً مایه بدنامی‌اش شوند. اینست که سیاف ها در شرایط حاضر به صلاح می‌بینند که حتی‌الامکان متفاوت از سال‌های چوبدست «آی اس آی» بودن عمل کنند تا «ثبات» شکننده‌ای که به سود امریکا و کلیه نوکران جهادیش است، مختل نشود.


«تحمل خونخوار ریش افشان» و شرکا بیشتر نشده بلکه تنها شیوه جنایتکاری‌های کار شان بر مقتضای شرایط فرق کرده است و مجبور اند که در بازی جدید به کارگردانی امریکا هنرنمایی نمایند.


این واقعیات ابتدایی و پیش پا افتاده را نمی‌توانید بفهمید یا بپذیرید آقای حامد؟


بسیار خوب. اگر در داخل افغانستان تشریف داشته باشید، برای آزمایش هم که شده مقاله‌ای در افشای نه چندین بلکه صرفاً یک جنایت سیاف بنویسید و ببینید که آب از آب تکان نمی‌خورد یا اینکه «مرده ریش افشان» از گور ساخته‌ی ذهن یک شاعر با داغ ننگ جمعیتی، برخاسته و لگدباران، کاردباران یا گلوله باران تان می‌کند.


خواست بسیار ساده است، اگر روی حرف تان ایستاده اید و دغلبازی و ریاکاری و تحمیق مردم و روشنفکران در کار نیست، برای انشای یکچنان مطلبی با نام نامی خود دست به قلم ببرید و از خانه نگریزید تا چه پیش آید. اما از من می‌شنوید، زن و چوچه‌ها را به جای دیگری انتقال دهید. به هر حال مختارید.


این «واژ‌ه‌های مستهجن» کدامند؟ کی شما را با آنها «قورت» کرده است؟ آیا رهنورد زریاب، واصف باختری، کاظم کاظمی، اکرام اندیشمند، خالده فروغ، حسین محمدی، اکرم عثمان، لطیف پدرام،‌ خالد نویسا، سیاهسنگ و...، شما را «قورت» کرده اند؟ تا جایی که من میدانم، به پاس هم‌آوازی با پرچمی‌ها و جهادی‌ها در اشاعه‌ی فرهنگی انقیاد‌طلبانه و خادی ـ جهادی [3]، نه شما «فرهنگیان فرهیخته»‌ مذکور را «قورت» داده اید و نه آنان شما را بلکه برعکس هرچه که خدا و هست از چنته‌ی بده و بستان تان، نثار یکدیگر نموده و می‌نمایید.


سمیع جان حامد، حتی الحاج جنرال حسین فخری از گردانندگان بر حال خاد، آنچنان تهوع‌آور شما را ناز می‌دهد [4] چه رسد به پرچمی ها و جهادی‌های بالاکه جز گل گفتن هیچ کجای شخصیت و کار شما را محکوم نه که «انتقاد» رقیقی هم نکرده اند. تنها «پیام زن» به اراکین «انجمن نویسندگان» پوشالی ـ جهادی، منجمله شما برخورد داشته است.


اگر منظور از «واژه‌های مستهجن» و «قورت» کردن شما همین مجله است، به پاسخ آن برآیید تا همه و من به نوبه خود راست و دروغ را متوجه شویم و بخصوص به این حقیقت چشم ما روشن شود که شما نه خادی بوده و نه جهادی و نه با شاعران و نویسندگان در خدمت خاد و جنایتکاران جهادی سر و کاری داشته و دارید.


نقل قول چهارم:


به نظر من کار مدعیان روشنفکری امروز در بهترین نمونه‌‌ها انتقادهای آتشین است... ما حرف‌هایی را می‌گوییم که مردم خود می‌دانند و می‌گویند... فرق ما فقط این است که این حرف‌ها را در رسانه می‌گوییم... ما تا هنوز حرفی را علم نکرده‌ایم که مردم بگویند: آه! یا واه! ما این را نمی‌دانستیم!


«انتقادهای آتشین»؟ اوه، مشخصاً کی «انتقادهای آتشین»‌ از خادیها و جهادیها داشته؟ شما یا اکرم عثمان، ضیا رفعت، سیاهسنگ، وحید مژده، حمیرا نگهت سعیدی، واصف باختری، فاضل سنگچارکی، رزاق مامون، ظاهر طنین، پرتو نادری، منیژه باختری یا سایر یاران خادی- جهادی تان؟‌ نه گفتار و مقاله‌ای بلکه محض یک سطر «آتشین» از آنان نشان بدهید. اگر اینان «انتقادهای آتشین»‌ می‌داشتند دیگر جاسوس و تسلیم‌طلب و خاین و مداراگر نمی‌بودند بلکه همان «انتقادهای آتشین» آنان را از دشمنان رنگارنگ وطن ما جدا می‌ساخت و با غضب تروریست‌ها مواجه می بودند.

بیان درد مردم در رسانه‌های داخلی و خارجی چیز کمی نیست آقای شاعر. این مردم را دلگرمی و آگاهی بخشیده و زمینه را برای بسیج و متشکل شدن آنان فراهم می‌کند؛ این یعنی شرکت در پیکار و جنبش توده ها و تا حد توان در تکامل و پیروزی آن کوشیدن. در غیر آن روشنفکر از جنبش بیگانه مانده و در لاک حقیر خود می پوسد. مردم بین آن روشنفکرانی که در رسانه‌ها حرف‌های بی‌ربط به آلام آنان می‌زنند و روشنفکرانی که از رنج‌های آنان و علت‌العلل تیره‌بختی‌های شان می‌گویند تفاوت قایل اند، اولی را طرد و به دومی به مثابه زبان و ندای قلب خود تکیه می‌کنند.


«انتقادهای آتشین» یک روشنفکر صادق و آزادیخواه به صرفاً «انتقاد»هایی که «مردم خود می‌دانند» محدود نمی‌ماند بلکه او علل مصایب گریبانگیر مردم را توضیح می‌دهد و اینجاست که خط فاصل بین «انتقادگران»‌ سطحی و بدون نام گرفتن و انتقادگران ژرفنگر وصریح‌اللهجه پدید می‌آید.


نمونه ملالی جویا، موضوع را بهتر عیان می‌نماید.


ملالی جویا چیزی فراتر از درد مردم نگفت و خواستار محاکمه جانیان شد نکاتی که «مردم خود می‌دانند» و می‌خواهند. اما او با همان چند جمله و ادامه مضمونش تا کنون، قهرمان مردم ستمدیده شد، آوازه و اعتبارش در دنیا پیچید، «شجاع‌ترین زن افغانستان» لقب گرفت، باچنگ و دندان تبهکاران در پارلمان روبرو شد و...


چرا؟ زیرا، او گپ دل مردم را رو بروی دشمنان خون‌آشام مردم بر زبان آورد. او چیزی نگفت که «مردم بگویند: آه! یا واه! ما این را نمی‌دانستیم!» نه او و نه هیچ مبارز دیگر «حرفی را علم» نخواهد کرد که مردم «آه! یا واه!» از ندانستن آن سر دهند. کما اینکه از هنرنمایی های «پست مدرنیستی» شما جز اینکه پوزخندی نفرین آلود بزنند، هیچ «آه! یا واه!» نخواهند گفت. نخستین و اساسی‌ترین مسئله برای تثبیت یک روشنفکر مبارز، سخن گفتن دلاورانه، آگاهانه و پیگیر از دل مردم می‌باشد که امکان جلب اعتماد آنان میسر خواهد شد. مردم از روشنفکران می‌خواهند که به جای سازشکاری و بزدلی پیشه کردن، و برای مقام و چوکی مردن و شرافت شان را زیر پا نهادن، پیشاپیش آنان صف بسته و در نبرد جهت برآورده شدن مطالبات کوتاه مدت و دراز مدت سیاسی، آنان را رهبری کنند.


ملالی جویا قادر است هزاران نفر را به سرک‌ها بکشد. اما شما و سایر نویسندگان و شاعران جهادی- خادی بوی، حقه‌باز و تسلیم‌طلب، چون هیچگاه مثل ملالی جویا آنقدر فداکار نبوده اید که «انتقادهای آتشین» از زبان تان بجهد، حتی پنجاه نفر ازعوام ستمدیده و مصمم نیز به دعوت تان لبیک نخواهند گفت ولو هم حرفی را علم کنید که «مردم بگویند: آه! یا واه! ما این را نمی‌دانستیم!»


برای آنکه موضوع را خوبتر بفهمید تجربه‌ی یک دوست روشنفکرم مفید خواهد بود. او از دیدارش با خانواده‌ای می‌گفت که پسر ۱۴ ساله شان توسط جنایتکاران شورای نظاری ربوده شده و با گذشت ۱۳ سال هنوز از سرنوشت‌اش اطلاعی نداشتند. بعد از چند دقیقه «انتقادهای آتشین» دوستم علیه تبهکاران جهادی، مادر خانواده به او گفته بود: «بچه نازنینم، این گپ‌ها را به من نگو، میدانی که دلم صد پاره است و اگر به خاطر چهار دختر و بچه دیگرم نمی‌بود به خاطر ویس خود را میکشتم. اگر به راستی در غم ما می‌سوزی، برو و این گپ‌هایت را از یک تلویزیون و رادیو بزن که دل ما کمی یخ کند و این بچه‌های یزید بفهمند که هنوز مردهای کابل همه نیست و نابود نشده اند و یک روز انتقام ویس ما و هزاران ویس دیگر را گرفتنی هستند...»


آقای سمیع حامد، توجه دارید که در شرایط استیلای جنایتکاران «انتقادهای آتشین» از رسانه ها چه توسط یک روشنفکر یا فردی عادی، برای مردم ــ با آنکه «خود می‌دانند» ــ گرمابخش و امید آفرین بوده و برعکس جنایتکاران را در قصرها و در حفاظ صدها بادیگارد شان به لرزه می‌اندازد.


بگذار این بخش را از دید و زبان آن مادر داغدار خاتمه بخشم:


«سمیع بچیم، اگر هنوز ادعای غیرت و شرافت داری، به جای این همه حرافی بی‌ضرر به اولاد یزید و خمینی و هلاکو و سوهارتو راجع به شعر و شاعری، و ساختن البوم‌های موزیک «پست مدرنیستی»، برو وبلاگت را به وبلاگی ضد جنایتکاران بدل کن و در رادیو و تلویزیون بر افشای جنایتکاران و شاعران و نویسندگان خاینی مصر باش که مقابل آنان تبسم می‌کنند. و بدینگونه ثابت بساز که با تمام تار و پود ضد روشنفکران خادی ـ جهادی و مداراجو بوده و با قلم و هنرت مستقیماً تبهکاران را هدف می‌گیری.»


نقل قول پنجم:


گفتن این که «جنایتکاران جهادی باید محاکمه شوند» چه دردی را دوا می‌کند؟ ما همه این را می‌دانیم... ما خود قربانیان زندهء جنایت‌های خادی‌ها و جهادی‌ها و... هستیم... آیا ما می‌دانیم «کی باید جنایتکاران جنگی را محاکمه کند؟»... کرزی یا بوش؟ آیا کرزی خود همکاسهء اینها نیست؟ آیا بوش خود قبله‌گاه صاحب اینها نیست؟ آیا ملل متحد روسپی کاخ سفید نیست؟‌ آیا این یوناما و نهادهای بین‌المللی نیستند که ریش حکمتیار را برس می‌زنند و بوت ملاعمر را برق می‌دهند؟


چرا دوا نمی‌تواند؟ «جنایتکاران جنگی باید محاکمه شوند» شعاریست که اگر متحقق گردد یکی از دردهای مردم ـ افتادن جنایتکاران به چنگ عدالت ‌ـ دوا می‌شود و اگر با جنبش قوی ضد بنیادگرایی تدوام یابد، باندهای جنایتکار از نظر نظامی و سیاسی نیز متلاشی خواهند شد. این مسئله‌ی خطیری است و تنها کسانی طالب آن نیستند یا آن را بی‌اهمیت وانمود می‌سازند که نمی‌خواهند در برابر خادیها و جهادیها نمک حرامی کرده باشند.


چرا کرزی یا بوش؟ بوش می‌دانست که «ائتلاف شمال» یها جنایتکارتر از طالبان اند اما برای پیشبرد طرح‌هایش در افغانستان آنان را بر سر قدرت آورد و تا امروز نه تنها مسئله محاکمه آنان را در تاق بلند مانده بلکه ایادی جهادیش را در پارلمان و قضا و حکومت در سمت‌های کلیدی نصب کرده است. هیچ فرد آگاهی برای محاکمه جنایتکاران به بوش متوسل نمی‌شود چه رسد به کرزی که بدون اجازه امریکا شور نمی‌خورد و ابرجنایتکاران اسماعیل، دوستم، خلیلی، دانش و فهیم وغیره را «مجاهدین بزرگ» و «مارشال» لقب میدهد. اما مبارزان حق دارند و طبیعی است که ضمن تکیه روی مردم ما، از ملت امریکا و سایر کشورها در زمینه کمک بخواهند. درست است، ملل متحد، یوناما و نهادهای بین‌المللی معینی همان «روسپی» اند که شما می‌فرمایید (و وای از روزی که اغلب شاعران و نویسندگان یک کشور به روسپیان جنایت‌پیشگان مذهبی یا غیر مذهبی بدل شوند!). منتها نباید از یاد برد که در مقابل این «روسپی»‌ها توده‌های مردم امریکا وغیره کشورها وجود دارند که به علت نهادینه بودن دموکراسی در جوامع شان می‌توانند تا اندازه ای دولت‌ها را زیر فشار گرفته و به عقب روی وادارند. مثلاً اوجگیری جنبش مردم افغانستان علیه جلادان جهادی و غیر جهادی، به طور حتم پشتیبانی بخش‌های گسترده ای از مردم و نهادهای سیاسی و حقوق بشری در غرب را کسب کرده و این می تواند دولتها را بالاجبار به دفاع از جنبش وادارد.


با وصف تمام دم‌بریدگی‌ها، کارکرد دموکراسی و حقوق شهروندان در غرب به هیچوجه با سرزمین آفت‌زده و جنگلی افغانستان قابل مقایسه نیست. در اینجا ممکن است صدای یک نفر یا یک جمع کوچک علیه جنایتکاران آسان خاموش شود. اما همین امر در غرب آسان نه بلکه در مواردی ناممکن است.


بنابرین، موجودیت و ادامه کار آن «روسپی‌»‌ها هرگز نباید و نمیتواند دلیلی شود بر این چسناله‌ی محیلانه که «جنایتکاران جنگی باید محاکمه بشوند چه دردی را دوا می‌کند؟»


این حرف‌ها بیشتر از سر فقدان یا سست بودن کینه نسبت به جنایتکاران گفته می‌شود نه باور کامل و صادقانه‌ی شاعر به آنها. او با آنکه به بیزاری از بوش و کرزی و یوناما وغیره تظاهر می‌نماید ولی از آنجایی که بنیادگرایان ـ که در واقع «سیا» زادگان و «وواک» زادگان اندـ و اربابان را رسالتش نمی‌داند، بهایی بیشتر از یک ناراضی کاذب یا مرتجع نمی‌یابد، بهایی که به قیافه‌گیری ضدامریکایی طلبه کرام ِمخلوق امریکا می‌توان قایل شد.


شاعر به شیوه‌ای طنز‌آمیز [5] بی‌گزند به او، از بوت‌پاکی گلبدین و ملاعمر سخن می‌راند. اما فقط در همین حد متوقف می‌ماند و به روشنفکران و نوکران گلبدین و ملاعمر، وحید مژده، بشیر انصاری، خلیل‌اله هاشمیان، نگارگر نر شیر، روستار تره‌کی و ازین قبیل اشاره‌ای ننموده و خلاف نان قرض دادن‌های داکتر رازق رویین، « مسخره ها را مسخره» نمی‌نماید. [6] برعکس، او دلالی جنایتکاران را از طریق «درمندری» نامیدن مبارزه برضد جنایتکاران، وظیفه مقدسش تعیین کرده است.


به یک کلام آقای سمیع حامد، اگر دوستی‌ها و رشته ها و... با «برادران دینی» تان و سیاهسنگ، واصف، کاظم کاظمی، اکرم عثمان، خوشخانه ای و... در کار نیست، خواستار محاکمه جنایتکاران جهادی شوید و از بلند کردن این شعار، به بهانه های «پست مدرنیستی» که «مدعیان روشنفکری در افغانستان (به شمول خودم) بدتر از هر جنایتکاری هستند»، «چه دردی را دوا می‌کند»، «سیاف مرده است» و... شانه خالی نکن که خنده‌ات می‌‌کنند سمیع جان، باور کن با این استدلالهایت چوچه‌گک‌های وطن نیز خنده‌ات می‌کنند.


راستی، اگر آن مطالبات فایده‌ای ندارند و ملل متحد هم که «روسپی» شد، راه شما چیست؟ ظاهراً از «چپ» صدا می‌کشید و پوزی می‌گیرید که خواننده ناآشنا، فکر می‌کند اگر نه با یک انقلابی لااقل با یک نیهلیست به جان آمده از وضع کنونی روبروست!


آیا واقعاً چنین است؟ آیا خون سمیع حامد از جنایتکاران، امریکا، ملل متحد، «ان. جی. او»ها، کرزی و کرزی خیل و فقر و ناامنی، آنقدر به جوش آمده که می‌خواهد ام‌الفسادها و متجاوزان به عفت خواهران و مادرانش با توسل به تفنگ سر جای شان نشانده شود؟!


نه، فوری باید چشم‌های خود را بشوییم، بیدار شویم و به یاد آوریم که او شیر جمعیت را خورده است؛ فرمان خمینی در ترور سلمان رشدی را تایید کرده؛ مثل رهنورد و پرتو نادری و کلیه انجمنی‌ها به بهانه «ترویج واژگان فارسی»، میخ رژیم ایران در کشور را محکمتر می‌کوبد؛ در دفاع از ملالی جویا دستش شکست، سنگ و کلوخ شد و جام ماند؛ ازقتل‌های زنجیره‌ای فرهنگیان و فعالان سیاسی، کشتن و بستن صدها روشنفکر و محصل مبارز، و دیگر جنایات جمهوری اسلامی خمی بر ابرو نیاورد؛ با کلیه شاعران و نویسندگان پرچمی و خلقی و جهادی بده و بستان دارد؛ در کشوری که تبهکاران «ائتلاف شمال»‌ دموکراسی و صدای پای زنان را و طالبان‌ عکس گرفتن را ضد اسلامی و معادل کفر می‌دانند، ایشان «تیری راری» را به عنوان یک اثر «پست مدرنیستی» ساز می‌کند؛ «منشور مصالحه ملی» و ایجاد «جبهه ملی» برایش اهمیتی ندارد اما در عین حال با چند نفراز همفکران پوسیده تراز خودش سوته چوبی را منحیث سمبول قلم به عنوان پشتیبانی از تلویزیون طلوع، پیش دروازه لوی څارنوالی می‌گذارد! یعنی که این شیوه شدیداً «پست مدرنیستی» و نو، به مراتب زورمندتر و موثرتر است نسبت به افشای جبار ثابت به مثابه یک جنایتکار گلبدینی و فاقد صلاحیت لوی څارنوال بودن؛ از یکسو شعار «جنایتکاران جهادی باید محاکمه شوند» را بی‌فایده میشمارد و از سویی به کودکان ما سرود «لالایی» و «آلوچه» عاری از اشاره‌ای آگاهگرانه‌ی دلنشین به کودکان راجع به جنایتکاران و ضرورت کار جهت رهایی وطن [7] و... را می‌آموزد.


بلی، طبیعت شاعر«پست مدرنیست» وطنی از یک قلمبدست خادی‌ـ‌ جهادی فراتر نمی‌رود اما اکت یک «شورشی» را می‌کند که تنفر آدم را بر می‌انگیزد زیرا درست مثل اینست که از ظاهر طنین، عبداله شادان، هارون جان یوسفی «قند»، یا لطیف پدرام خوشخانه‌ای بشنویم: «ما از ابتدا تا امروز میهنپرست بوده و بر ضد خاد و جهادی ها مبارزه کرده‌ایم»!


خوب، برگردیم به سوالی که اگر تکرار «جنایتکاران جنگی باید محاکمه شوند» دردی را دوا نمی‌کند، چه چیزی دردی را دوا خواهد کرد؟ مبارزه مسلحانه؟ در اینصورت، به سازمانی معتقد به مبارزه مسلحانه می پیوندید یا چنین سازمانی به وجود می‌آورید که کار سیاف، فهیم، قانونی، عبداله، چکری، الماس، انوری، ملاعمر، گلبدین، عطامحمد، دوستم، خلیلی و... را با سرب داغ یکسره کند؟


خیر، اشتباه نمی‌کنیم، بازی نمی‌خوریم. میدانم وهمه می‌دانند که منحیث یک طنزنویس و کارتونیست و ظریف، می‌خواهید یگان وقت با گفته ها و اکت‌های «چریکی» هم مردم را قتقتک بدهید. هرچند با عملیات گذاردن قلم به درگاه جبار ثابت عملاً به مردم فهماندید که چه آدم مزاقی مبتکر و نوجویی هستید، در نقل قول زیردر نظرنیز تصریح میدارید که قصد تان از گاهگاهی اظهارات «تند» و «عصیانی» جزشوخی و خنداندن نیست.


نقل قول ششم:


«ما که می‌گوییم جنایتکاران باید محاکمه شوند؛ خود کجا تشریف داریم؟ کارمند «ان جی او» هستیم... خبرنگار رسانه‌های تجارتی هستیم... یا در غرب غم افغانستان را با قابلی پلو یکجا می‌خوریم و تحلیلی سیاسی آروغ می‌زنیم...»


اگر از «خود» منظور اسداله حبیب، سیاهسنگ، اکرم عثمان، سپوژمی زریاب، محب بارش، رزاق مامون، رهنورد زریاب، بهار سعید، شبگیر پولادیان، ضیا رفعت و بقیه فرهیختگان خادی ـ جهادی باشد ایرادی نیست. ساطور بردارید وآنان را پارچه پارچه کنید تا دل تان یخ کند. اما اگر منظور این عزیزان و سروران تان نباشد، پس کی را در نظر دارید؟ به عقیده من کسانی که منحیث کارمند یک «ان جی او»‌ یا رسانه‌ای تجارتی معاش‌های کلانی می‌گیرند و یا آرام و راحت در غرب به سر می‌برند ولی با وجود این آنقدر وجدان و شهامت دارند که محاکمه جنایتکاران را بخواهند، بسا شرف دارند بر آنانی که در موقعیتی متفاوت و در داخل کشور به سر برده و با توسل به عرفان ودین و هر وسیله دیگر، کنج سیاست گریزی و عافیت طلبی اختیار کرده و حاضر نیستند بگویند «جنایتکاران باید محاکمه شوند».


در اوضاع کنونی که عمال روشنفکر جهادی ها فراوان نشریه و شبکه اینترنتی را اداره می‌کنند، نوشته‌های عده‌ای از روشنفکران ضد بنیادگرا و پرچمی و خلقی و طالبی و مالکان مقیم غرب که پرده از روی خاینان و آدمکشان برمیدارند، بسیار غنیمت است. طبعاً ارزش کار این روشنفکران زمانی ارتقا خواهد یافت که متشکل شده و به فعالیت‌های بیشتر و وسیعتر دست بهم دهند. مثلاً اگر اینان نفرت و خشم شان را به قدم گذاردن هر جنایتکاری در شهری که زندگی دارند، با هر اعتراض ممکن تبارز دهند، مردم ما و دنیا بهتر پی خواهند برد که خون کثیف فاشیستهای دینی و غیردینی دررگهای تمام روشنفکران افغانستان، جاری نیست. باری این موضوعی است که در آتیه روشن خواهد شد.


حالا آقای سمیع حامد، شما که اینقدر بلند گز می‌کنید، خود چه هستید؟ شاید در «ان جی او»‌‌ای کار نکنید که به استثنای تعداد انگشت شماری از آن‌ها، اکثراً موظفند به زور دالر و امکانات و سفر به خارج، شرف و وجدان و غرورجوانان ما را ستانده و از آنان افرادی سرسپرده دولت امریکا و این و آن باند مافیایی یا در بهترین حالت افرادی خنثی و غیر سیاسی می‌سازند؛ لیکن در جریان تهیه سی دی کودکان، با چند «ان جی او» برای دریافت پول در تماس اید؟ از جانب دیگر در زندگینامه تان که در «ویکیپیدیا» داده اید (و طبق معمول کلیه خادی ـ جهادی های خجل، دوره جمعیتی تان را سربسته خورده اید) می‌خوانیم که در سال‌های پیش از طالبان در مزارشریف با موسسات و ادارات مختلف خارجی همکاری داشتید. چطور شد که به آن «موسسات و ادارات خارجی»‌ رو آوردید؟ گویا شوق ایجاد «انجمن قلم افغانستان» و «انجمن سراسری نویسندگان افغانستان» (از پروژه‌های دیگر تان برای جمع و جور کردن شاعران و نویسندگان خادی‌ـ‌ جهادی خبر ندارم) را هم کرده اید. اینکه انجمن‌های مذکور نسخه بدل و ارتجاعی‌تر «انجمن نویسندگان»‌ خادی‌ـ‌ جهادی خواهد بود یک طرف مسئله است ولی طرفی که فعلاً مطرح می باشد اینست که برملا سازید برای تاسیس آنها در برابر چند «ان جی او» سر خم کردید؟ کسی که صادقانه اینقدر از «ان جی او»ها منزجر باشد، به خاطر پول ـ‌ آنهم نه برای قوت و لایموت که برای اموری تفننی ‌ـ حقارت دست دراز کردن به آنها را نمی‌پذیرد.


نمی‌دانم خبرنگار کدام رسانه تجارتی هستید یا نه. ولی غیر از بی‌بی‌سی که همچون قلمرو خادیها و سازش طلبان، هیچ انجمنی‌ای نمانده که مکرراً پشت آن آورده نشده باشد، لطفاً بفرمایید کدام رادیو تلویزیون وطنی مانده که از شرکت در برنامه‌ای از آن‌ها به خاطر ارتجاعی و مبتذل بودن یا سانسور حرف‌های ضد جنایتکاران، عار نموده باشید؟ از این مهمتر اگر واقعاً کار در رسانه‌های تجارتی را دون شأن روشنفکری خود می‌دانید کجا و چه وقت به لعن و نفرین سردار نثری تان رهنورد زریاب برخاسته اید که در تلویزیون طلوع سینه انداخته و در ایرانی کردن و سمت دادن آن علیه ملالی جویا با چشم‌پارگی عجیبی جانفشانی می‌کند؟


چنانچه گفتم برخی قلمبدستان مقیم غرب با آنکه «قابلی پلو» می خورند علیه کلیه جنایتکاران مینویسند. اما شما با خوردن نان گدوله در افغانستان، چقدربر ضد جلادان جهادی «تحلیل سیاسی آروغ» زده‌اید؟


تظاهر ولافیدن هم اندازه دارد آقای حامد. شما خود ساجق پوقانه‌ای کته‌ای را می‌جوید و ماهرید پوقانه‌اش را خیلی کلان بسازید که روی تان را بپوشاند ولی توجه ندارید که زود و از باد خود می‌ترقد.


لیکن او به زعم خودش زیاد هم حرف مفت نمی‌زند. اوهمچون تئوریسینی دوراندیش، پیش شرط هرگونه انتقادی را ارائه نموده بحث‌ها را به پایان می‌رساند:


نقل قول هفتم:


«ما... آری... ما... تا این ما را نسازیم هرگونه انتقادی می‌تواند فقط در حاشیه بماند و زنگولهء شاخ حوادث گردد... تا نیرو نشویم سخن ما فقط ساجق سیاسی است (آنهم از نوع پوقانه‌یی)... البته از آنجا که انتقادهای درمندری (کتی! کمینی! حرامزادی!) زیاد بازار دارد ممکن قهرمان ملی آزادی بیان هم شویم اما در اقیانوس وضعیت جاری آب از آب تکان نخواهد خورد زیرا جنایتکاران در آب هستند (حتا اگر غرق شده) اما ما مدعیان روشنفکری بر ساحل و بی‌آب!!! باید خود را در آب بیندازیم و از تر شدن و غرق شدن نترسیم تا بتوانیم تغییری در جریان بیاوریم... ما تا حال یک حزب ـ‌به معنای دقیق‌ـ نداریم... هر چه به نام حزب و نهادهای جامعه‌‌ء مدنی داریم «تشکیل» است نه «تشکل»... هنوز حرکت ما جنینی است...


تنبلی ما مدعیان سبب شد تا بهترین فرصت‌ها از دست بروند و مارهایی که کرم شده بودند این بار اژدها شوند...»


نگفتم که او هر چند با «ساجق سیاسی» نامیدن سیاست‌هایی که بر محاکمه جنایتکاران می‌چرخد، خوش طبعی به خرج میدهد اما ناخواسته ثابت می‌نماید که خود تپیک‌ترین نمونه یک روشنفکر ساجقی است که تنها حظ می برد تا ساجقش را خرد و کلان پف کند؟


آقای حامد، «ما» باید از کدام گروه باشد؟ همان جمعیتی‌های تروریست که عمری را با ایشان به سر کرده اید یا خادی‌ها و جهادی‌ها و معامله گرانی نظیر علومی، لطیف پدرام، گلابزوی، ابوطالب مظفری، خالده فروغ، ظاهر طنین، رهنورد زریاب، لطیف‌اله نهضت، لطیف ناظمی، خلیل و داد بارش، بیرهنگ کوهدامنی، حمیرا نگهت سعیدی، سیاهسنگ، داکتر زیار، اعظم سیستانی و قس علیهذا که بعضی‌های شان در «جبهه ملی» به رهبری «استاد محترم» شما ربانی گرد آمده اند؟ پیوستن روشنفکران به این جماعت، چگونه آنان را از «زنگوله شدن شاخ حوادث» می‌رهاند؟

آیا با متشکل ساختن قلمبدستان فوق‌الذکر در «انجمن قلم افغانستان» به لیدری خودتان، نیرویی پدید می‌آید که با جنایتکاران جهادی اعلان جنگ خواهد داد؟


«ما»‌ی شما از آن دو ترکیب ضد مردمی و ضد میهنی خارج نیست و با توجه به کلیت شخصیت شما، «ما»‌ی تان «زنگولهء شاخ حوادث» نه بلکه «زنگولهء شاخ» جمعیت و شورای نظار یا «جبهه ملی»‌ و هر جمع دیگرخاین، قاتل، ضد سکیولاریزم، ضد دموکراسی و ضد محاکمه جنایتکاران سه دهه اخیر به شمول دلالان قلمی آنان خواهد بود عینا مثل گذشته‌ها که به«زنگولهء شاخ» روس‌ها و پوشالیان و «استاد» و «آمر صاحب» بودن می بالیدند. طوری پیداست که شما و«ما»‌ی شما تا لحظه مرگ هم هویتی مستقل از میهنفروشان و جنایت‌پیشگان نیابید.


شاعری که خود با خلقی ها و پرچمی ها و جهادی ها ایل و غیل است و«در حاشیه» و «زنگولهء شاخ حوادث» نشسته تا «نیرو» شود، غریو ضد سرجنایت‌سالاران و مطالبه محاکمه آنان را «انتقادهای درمندری»‌ می‌خواند! این دیگر اوج ناشرافتمندی و وقاحتی روسپیانه است.


معلوم نیست او کدام صداها را رذیلانه دشنام «انتقادهای درمندری» می‌دهد ولی باید بداند که همگی آن صداها از موضعی آزادیخواهانه، هزارها بار نجیب و ارجمند اند نسبت به سکوت پست خودش و شرکا که هم و غم شان را در این سیاه سال‌های تسلط دژخیمان، عشق کردن با کلمات «دانشگاه» و «پزشک» و «دانشکده» و...و دامن زدن مستقیم و غیر مستقیم تضاد پشتون و غیر پشتون می‌سازد و از مبارزه علیه دژخیمان به بهانه «نیرو»‌ نبودن و «چه دردی را دوا می‌کند»، روباه‌وار طفره می‌روند.


و یک سطر بعد شاعر که از شعار علیه جلادان بند از بندش میگسلد، ناگهان انفلاقی می‌شود: «ما مدعیان روشنفکری... باید خود را در آب بیندازیم و از غرق شدن نترسیم تا بتوانیم تغییری در جریان بیاوریم.»!


«مدعیان روشنفکری» که ا ز شیر خادی ـ جهادی بالیده باشند بدون شک می‌دانند در کدام «آب» خود را بیندازند اما روشنفکران نابلد و ساده خواهند پرسید: حامد آقا در کدام آب خود را بیندازیم، آب «جبهه ملی» یا آب «شورای» چوبک اسماعیل آقای ضیاء رفعت یا آب حزب کرزی؟


به هر حال تا توضیح مسئله، به نظر می‌رسد «مدعیان روشنفکری» باید خود وی را سرمشق قرار دهند: حرف‌های آنانی را که با پذیرفتن هر خطری علیه رهبران جهادی به افشاگری می‌پردازند باید «انتقادهای درمندری» نامید؛ چیزی را علیه رهبران جهادی بر لب نیاورد که در برج عاج روشنفکری ما و بحث ‌های بی‌پایان و خوش ما پیرامون شعر و شاعری و صوفیگری زیر سایه‌ی ولایت فقیه ایران، درد سر ایجاد کند؛ یگانه برخورد خادی و جهادی ما باید به سبک نرشیر نگارگر و اکرم عثمان متمرکز باشد علیه «پیام زن» و افرادی که از موضعی ضد خادی و ضد جهادی و ضد رژیم ایران سرها و دیدگاههای ما و مخصوصاً شخصیت‌های نازنین ما مثل محترم الحاج جنرال حسین فخری و محترم کاظم کاظمی واواکی را رسوا می‌سازند؛ طبق سیاست «ائتلا ف شمال»، تنها طالبان را باید نماد و نمایندگان واقعی بنیادگرایی و تروریزم دانست و دم آنان را به دم «آی اس آی» و پاکستان بست تا وطنپرستی و ناسیونالیزم خود ما تبارز یابد؛ سال‌های بین ۷۱ تا ۷۵ را باید سال‌های گاو خورده ترسیم نمود که دیگر لازم نیست پشت آن گشت و...


نه، نه، شاعرآقا، خاطر جمع باشید. شما مدتهاست خود را در آب انداخته اید منتها آب بی‌غیرتی، آب محافظه‌کاری، آب بزدلی، آب خنثی‌نویسی، آب طرفداری از رژیم جنایتکار ایران، آب دشمنی با مبارزه و مبارزان ضد پرچمی و خلقی و خاینان جهادی، آب جمعیت و آب خاد. این را گذشته از هر چیز ستایش همان جنرال حسین فخری از شما به مردم ما بیان داشته است.


وقتی بیشرمی کم‌نظیر سمیع حامد را می‌بینم، فکر می‌کنم طرح سوال‌های زیر از او بی‌فایده است:


۱) تو که «نیرو» نشده‌ای و بناءً گل گفتن بروی جنایتکاران را هم حرام دانسته و مبارزه علیه آنان را «انتقادهای درمندری» می‌نامی، بالاخره چگونه و چه وقت خود را در آب می‌اندازی و در آب چه خواهی کرد؟


۲) تا حال که احزاب همه «تشکیل» بوده اند، راه ساختن «حزب به معنای دقیق» و کار مشخص برای آن چیست و شامل کدام عناصر خواهد بود؟‌ ایجاد «انجمن قلم» و «جامعه مدنی» متشکل از نویسندگان و شاعران و فرهنگیان خادی و جهادی که حتی شهامت دفاع از اجمل نقشبندی را هم نداشته و اجیر رژیم ایران و «سیا» اند؟


۳) چه وقت «نیرو» خواهی شد تا انتقادت نه درمندری بلکه «رمبو»‌آسا باشد؟ نمی‌دانی که تنها در شرایط «نیرو»‌ نبودن و حاکمیت خفقان جهادیست که مخالفت آشتی ناپذیر با آن، یک روشنفکر مقاومتگر و انقلابی را از یک روشنفکر مرتد و خادی و جهادی یا سازشکار و تسلیم‌طلب متمایز می‌سازد؟


۴) کدام فرصت‌ها از دست رفت؟‌ در دوران پرچم و خلق و روسها با آنان و در دوران چهار و نیم سال مستی جهادی در رکاب «استاد» و «آمر صاحب»‌ بسته بودی و حالا هم تقلا داری «انجمن قلم» برپا کنی. پس آن «فرصت‌ها» کی بود و چگونه می‌شد از سوی شاعران و نویسندگان خادی‌ـ‌ جهادی مورد استفاده قرار گیرد که نگرفت؟


۵) کرم‌های اژدها شده کیانند؟‌ مگر جناب و شرکا، پیوستن به کدام اژدها را خیانت و دنائت شمردید؟ مگر کرم‌ها را از اول تا زمان اژدها شدن همراهی نکردید و حالا صداها برای محاکمه آن‌ها را «انتقادهای درمندری» نمی‌گویید؟


واقعاً سال که گرم آمد، سگان دست‌آموز سلاخان جهادی و خادی نیز اکت اسب‌های بالدار «دگراندیش»‌ و «رادیکال» را نموده و می‌خواهند جدی گرفته شوند!


تو می باید خامشی بگزینی
به جز دروغت اگر پیامی

نمی تواند بود

امّا اگرت مجال آن هست

که به آزادی

ناله‌ای کنی

فریادی در افکن
و جانت را به تمامی

پشتوانه‌ی پرتاب آن کن





پاورقی ها:


[1] این کتاب اخیر از سوی «جمعیت انقلابی زنان افغانستان» (راوا) انتشار یافته است.


[2] متاسفانه نشریه مذکور دم دستم نبود که نقل قول‌های مستقیم بیاورم.


[3] باید گفت که این تعبیر به جا و دقیق و نیز جنایت‌سالار و سرجنایتکار و چند تای دیگر را از «پیام زن» وام گرفته‌ام.


[4] رجوع کنید به «تعاون» و نوشته حسین فخری درباره هجرت سمیع حامد به دنمارک. صرفنظر از اینکه نویسنده یک قومندان خادیست، مقاله لحن سبک و بیمایه‌ای دارد که گویی در وصف رفتن عروسی به خانه شوهر نوشته شده باشد. این مقاله به یکبار خواندن می‌ارزد و خواننده به آسانی درخواهد یافت که سمیع حامدی که از تقریظ جنرال خادی نسبت به خود خجالت نکشد، «مرده» گفتن سیاف و مردارخوری های دیگر، برایش هیچ مشکلی ندارد.


[5] فراموش نکنیم که نویسنده از «طنزنویسان» کشور بلاخیز نیز به حساب می‌رود. اما به سبب مشرب خادی- جهادی اش، شیرین‌زبانی‌هایش چیزی از تلخی و زشتی سیاست او نمی‌کاهد.


[6] رازق روئین که خود روشنفکری مسخ شده و مرتد است در مقاله‌ ی «‌طنز آرایی در شعر معاصر دری» (سایت خراسان) در حالیکه پرچم و خلق را به زبان اهریمنان دینی، «کمونیست» می نامد، پرتو نادری را نه تنها ضد کرزی و ملاعمر که ضد امریکا و آیساف هم رنگ می‌نماید، اما از وابستگی او به رژیم جنایتکار ایران و مداریش با خادیها و جهادیها کلمه‌ای نمیگوید. و ضمن ستایش از طنزپرانی‌های او و سمیع حامد، مدعیست که هردو «مسخره ها را مسخره» میکنند! نمونه هایی که از پرتو نادری می‌آورد همه حاکی از «طنز» بازیهای وی با کرزی و ملا عمر می باشند. شاید به نظر مرتد ما و ممدوحش سرجهادیها اصلا مسخره نباشند که مسخره شوند!


علاوتا رازق رویین مرتد در نوشته مکررا از بد بردنش از «ابتذال» می‌نویسد! گویی مردم او را تماشا ندارند که با پشت کردن به سیاست انقلابی ضد میهنفروشی و ضد اخوانی، در لجن متعفن ترین ابتذال دست و پا می زند.


[7] ای کاش اوبنابر مرض خادی- جهادی، از دیدن نوشته‌های صمد بهرنگی و شاملو برای کودکان هول نمی‌کرد و آنها را سرمشق قرار می‌داد تا آثار باارزشی می‌آفرید برای کودکان محروم از پدر یا مادر یا هر دو، محروم از نان، مکتب، دوا و داکتر و کودکانی که زندگی و نشاط و آرزوهای شان در کوچه‌ها و تگدی و بینوایی زیر حاکمیت تبهکاران برباد می‌رود.

... و راه سخیداد هاتف به تسلیم و خیانت می‌انجامد

آقای سخیداد هاتف طی مطلبی در وبلاگ خودش و «آسمایی» با ابراز ظاهراً سمپاتی به ملالی جویا سرانجام نتیجه می‌گیرد که راهی که او می‌رود «بن بست است». و بعد با تاسف از «بزرگترین ضعف ملالی جویا » به توصیه‌هایی می‌پردازد که از نظر من با وصف ظاهر آراسته و مودب و پدرانه‌ی آنها، ملالی جویای همچون صخره استوار را به باتلاق مصلحت‌گرایی و مماشات با جانیان خواهند کشاند اگر به آنها اعتنا نماید و از راه خودش عدول ورزد.


نویسنده خوب آغاز کرده اما وقتی می‌خواهد ملالی جویا را «ارشاد» نماید، متاسفانه رنگ و لحن نوشته‌اش یادآور نوشته‌ها و طرز دید نه سیاستمداران و سیاست‌دانان رسمی در غرب بلکه نازلتر از آن سیاست‌بازان در غرب و شرق است که سیاست را «بی پدر و مادر» و «به جان‌زنی» و «دروغ گفتن و لافیدن» و تظاهر و هر حرامزادگی دیگر در قالبی «خاص» و «آراسته» می‌خوانند.


او بر آنست که: «بزرگترین ضعف ملالی جویا (در برابر بزرگترین نقطه قوت‌اش که شجاعت فوق‌العاده‌اش است) ضعفی نظری است. به این معنا که برای او هنوز روشن نیست که ورود در عرصه سیاست ورود در قلمرو حرکت‌های شطرنجی است.» و با توضیح حرکت‌های شطرنجی (حرکت به جلو، به عقب، داد و گرفت، قهر کردن وغیره) می‌گوید که چون «عرصه سیاست هم شبیه عرصه شطرنج است»، پس ملالی‌جویا باید بکوشد شطرنج‌باز خوب باشد!


هاتف، ملالی جویا را با خیل سیاست‌بازان بی‌مسلک و فرصت‌طلب و مزدور اشتباه گرفته است؛ همین که ملالی جویا را د یده در لویه جرگه نشسته است او را بی‌زحمت در قطار همان سرجنایتکاران و مردان و زنان متحد آنان می‌پندارد که شادان و مستان در ولسی جرگه حرف می‌زنند و گاه با آقای کرزی و این و آن وزیرش قهر و ناز می‌کنند و به نوبت در تلویزیون‌ها ظاهر می‌شوند و گروه گروه به خارج رفته و در هوتل‌های پنج ستاره کیف کرده و از زندگی لذت می‌برند. نیازی به تذکر ندارد که اکثریت این «وکلای محترم ملت» یا اعضای مافیای «ائتلاف شمال»، در همین افغانستان نیز برای خود زندگی فرعون‌سانی درست کرده اند. ولی ملالی جویا همانند شمعی است که می‌سوزد تا نور کوچکی در دل مردم نامراد و زجردیده‌اش باشد. به قول آقای هاتف، «تو می‌توانستی مانند هزاران عافیت‌طلب دیگر به ساحل‌های بی‌خطر پر بکشی و بگذاری که میهن سوخته‌ات جولانگاه خفاشان تیره‌جان شود و مشهد خونین آزادی‌طلبان. می‌توانستی صاعقه‌ء خشم‌ات را – که بی‌امان می‌زد و بر جان‌های پست جنایت‌پیشگان می‌زد – به برق سکه‌های طلا بفروشی و مانند "آن که در خونش طلا بود و شرف" به عشرت‌کده‌ء غرب بشتابی. می‌توانستی قفلی بر دهان، پرده‌یی بر چشم و پنبه‌یی در گوش بگذاری تا نگویی و نبینی و نشنوی. می‌توانستی، اما تو دردی دیگر داشتی. تو شمعی بل خورشیدی بودی که نمی‌توانستی خرمن تیره‌ء شب را به باد ندهی. آه! چه قدر نور و نوید در غضب شکسته‌ات بود. چه قدر منبع شور و شهامت بودی. آه! قیامت، قیامت، قیامت بودی...»


اما نویسنده در تناقض فاحش با ستایشهایش، ناگهان از این «صاعقه»، از این «خورشید» و از این «قیامت» می‌خواهد با شرفباخته‌ترین و مطرودترین افراد وارد "بازی" شود! او ملالی جویا را با گلابزوی، سلام راکتی، نورزیه اتمر، و... همردیف می‌داند که چون در ولسی جرگه در کنار آنان می‌نشیند پس خواهی نخواهی باید شطرنج‌زدن با آنان را بلد باشد ورنه همیشه بازنده خواهد بود! من فکر می‌کنم مشکل اساسی سخیداد هاتف همین جاست که به تعارفاتش به جویا، صادق نمانده یا اهمیت آنها را نمی‌داند که او را به "حرکت‌های سنجیده" در عرصه سیاست (معنی دیگر کاستن از شور و شهامت‌اش) فرا می‌خواند. دریغ، بسیار دریغ که هاتف در شطرنج سیاسی چیره دست خواهد بود اما بدبختانه سیاست‌اش سیاستی بازاری، ارتجاعی، ضد مردمی، ریاکارانه و به شدت مبتذل است.


او به سیاست به نحوی بی‌نهایت عام نظر دارد و نه سیاست در کشوری به نام افغانستان تحت اشغال امریکا و مافیای «ائتلاف شمال». او پارلمان و کابینه افغانستان را همتراز پارلمان و کابینه‌های غرب می‌گیرد. از غرب که بگذریم حتی در پاکستان و هند و ترکیه و...اعضای حکومت و پارلمان اکثراً از طبقات ستمگر و فاسد و مرتجع نمایندگی می‌کنند اما به هر حال دست و دامنی خون‌پر و هرویین‌پر همچون ربانی، گلابزوی،‌ سیاف، قانونی، اسماعیل، خلیلی، دانش، محقق، دوستم، عطامحمد، ولی مسعود، حضرت علی، ملاراکتی، پیرم‌قل، چکری، فهیم، ظاهر اغبر، فهیم وغیره ندارند. در آن کشورها ممکن است چند نماینده واقعی مردم در این و آن مسئله با نمایندگان ارتجاع به «حرکت‌های شطرنجی» تن دهند که امری خاینانه و عجیب و غریب نخواهد بود. اما در افغانستان و از کسی که «دردی دیگر دارد»، از «منبع شور و شهامت» چنین خواستی اهانتی زشت است.


نه آقای هاتف، ملالی جویا برای مردم دردمند افغانستان قهرمان شد و تا امروز قهرمان مانده اساساً به این دلیل که او «بازی» با جنایت‌پیشگان از هر جنس‌اش را عار و منافی پاکیزگی سیاسی‌اش می‌داند. مردمی که چشم امید به ملالی جویا بسته اند او را نخواهند بخشید اگر با پلیدترین موجودات به «داد و گرفت»، «قهر کردن»، «حرکت به جلو» و... بپردازد. جویا فقط یک رسالت محوری برایش می‌شناسد: افشای بدون ملاحظه‌کاری تمامی جنایتکاران با هدف محاکمه آنان. و این همان چیزیست که مردم، مردم داغدار از خاد و چهار سال جنایت و خیانت جهادی از او انتظار دارند. البته این انتظار برای شما و نظایر شما مفهوم نخواهد بود چرا که داغ ناسور تیر این جنایتکاران را در دل ندارید و بناءً به سادگی او را به شطرنج زدن با تبهکاران فرا می‌خوانید. ولی آنانی که از عفریت‌های جهادی قساوت و بی‌عصمتی دیده اند، ملالی را نمی‌خواهند به هیچ بهانه‌ای منجمله بهانه «عرصه سیاست عرصه حرکت‌های شطرنجی است» با قاتلان عزیزان شان آشتی کند. درغیر آن او نزد آنان در سطح وکیلانی تنزل خواهد کرد که جنایت پیشگان را هر روز «استادان و وکلای محترم ملت» خوانده و دیدار با آنان را «در جهت تامین وحدت ملی مفید و موثر» اعلام فرموده و بدین ترتیب به مردم خیانت روا می‌دارند.


راستی آقای هاتف، در صورتی که جنایتکاران نخواهند با ملالی جویای خواهان محاکمه آنان «بازی» کنند، تجویز شما چیست؟ او باید بر کدام حقایق و تعهداتش پا نهد؟ آیا به حکم «بچه خوب سلام به هر کلان می‌دهد»، به جنایت‌سالاران تعظیم کند و خوش بگوید و خوش بشنود؟


به جای نصیحت‌های ملایی و پوسیده به جویا، که اگر مادرکلان مظلوم و بیسوادش هم از گور سر برآرد آنها را بر زبان نخواهد آورد، شما چرا به مثلاً اکرم عثمان، سمیع حامد، حمیرا نگهت سعیدی، سیاهسنگ، واصف و امثالهم نهیب نمی‌زنید که «بی‌غیرت‌ها از این بیشتر چه فاجعه‌ای می‌خواهید در افغانستان جاری باشد تا وجدان شما به حرکت درآید و قلم تان را به سوی "ائتلاف شمال" نشانه روید؟ چرا در ضدیت با مافیای جهادی و پشتیبانی از ملالی جویا سنگ و کلوخ می‌شوید؟» چرا به رهنورد زریاب «کارمند شایسته فرهنگ» خطاب نمی‌کنید که «نفرین بر تو که به جای دفاع از "منبع شور و شهامت"، هرزه درایی‌هایی را علیه او سرهم بندی کرده و به خورد بازیگران برنامه "زنگ خطر" می‌دهی؟ اگر به پایبوسی اسماعیل و شرکا در زمان معینیت وزارت اطلاعات و کلتور شتافتی، با تلویزیون طلوع چه نوع پیوندی داری که به خاطر دفاع از جویا یا در واقع دفاع از حیثیت خود از آن تیر نمی‌شی؟»


مسئله برخورد کارکنان ادبی و هنری و مطبوعاتی به ملالی جویا بغایت خطیر است. در نظر بگیرید که اگر اینان یک دل و یک صدا مقابل منشور مصالحه ملی یا «جبهه ملی» خیانت، و به حمایت از ملالی جویا برمیخاستند، چقدر وضع فرق می‌کرد، مردم به چه آگاهی وسیعی دست می‌یافتند و دنیا چقدر تحسین‌کنان شگفت‌‌زده می‌شد از مقاومت رزمنده‌ی قلمبدستان پسمانده‌ترین کشور روی زمین.


می‌خواستم بگویم که اگر خروش ملالی جویا هنوز به آتش سرکش توده‌ها بدل نشده یکی هم به دلیل تهی‌بودن اغلب روشنفکران ما از شرف پیکاری دریادلانه بر ضد جنایتکاران و اربابان خارجی آنان است. و یاد تان باشد که این روشنفکران استاد فرصت‌جویی و عافیت‌طلبی بوده و کار روزانه‌ی شان تکرار مکرر حرکت‌هایی است که شما به جویا گوشزد کرده اید. اگر اکثریت روشنفکران ضد بنیادگرا و طرفدار دموکراسی مصمم و متحد باشند، اقلیتی از آنان که در خدمت خاینان طالبی یا «ائتلاف شمال»‌‌ اند، با بایکوت جدی اکثریت در انزوا قرار گرفته و مردم هم از آنان همچون مکروب و کثافت و طاعون دوری خواهند گزید. به طور مثال صرفنظر از روشنفکران شیر پرچم و خلق و «ائتلاف شمال» خورده، اگر عناصری چون داکتر هاشمیان، نگارگر مشهور به نرشیر، نبی مصداق، رحمت اله صافی وغیره از سوی بخش اعظم روشنفکران مقاومتگر تحریم شوند و آواز و نوشته‌های شان جایی انتشار نیابند و همه آنان را به مثابه ننگ جامعه روشنفکری افغانستان و جهان طرد کنند، بالاخره چه خواهد شد جز اینکه اگر غیرت داشته باشند انتحار می‌کنند و الا بدون غل و غش و حرامزادگی از اینکه از بی‌شاخ و دم‌ترین موجودات عصر هواخواهی می‌کرده اند از مردم عذر خواهند خواست که در هر دو صورت نتیجه مثبت است.


نکته قابل توجه دیگر اینست که به زعم هاتف «جویا با قبول اینکه شهروند افغانستان است و قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان را قبول دارد،‌ وارد پارلمان شده است. اما به نظر می‌رسد که این واقعیت را قبول ندارد که دیگران هم از درون ظرفیت دموکراتیک همان کشور وارد پارلمان شده اند.»


اینکه جویا خود را شهروند افغانستان می‌داند جای شک نیست اما بر اساس سخنرانی‌ها و مصاحبه‌هایش به آسانی میتوان دریافت که او مثل هر افغان آگاه و دموکرات نسبت به قانون اساسی انتقادات زیادی دارد. به نقل از یک دوست، در امریکا در مجلسی از جویا خواستند سرود ملی افغانستان را که در قانون اساسی آمده ترنم کند. او در پاسخ گفت: «من سرود ملی را با شکل امروزی بنیادگرا زده‌اش قبول ندارم و بناءً نه می‌توانم و نه می‌خواهم آن را بخوانم.»


اما حکم زننده‌تراین که جویا از «ظرفیت دموکراتیک کشور» وارد پارلمان شده است. کدام «ظرفیت دموکراتیک» آقای هاتف؟ پارلمانی که بیش از %۹۰ اعضای آن را مافیای آدمکش تشکیل می‌دهد از «ظرفیت دموکراتیک کشور» حکایت می‌کند یا از ضد دموکراتیک‌ترین و چرکین‌‌ترین «ظرفیت»؟


راه جویا (و نیز اقلیت ناچیزی از نمایندگان) را در پارلمان به خاطری نبستند که ۱) مردم دنیا و افغانستان یقین داشتند او با وصف هر نوع تقلب و دستبرد، بیشترین آرا را به دست می‌آورد. بنابرین بازنده اعلام کردنش تمام مضحکه انتخابات را برای خوشباورترین افراد هم آفتابی و بویش را بالا می‌کرد. ۲) با موجودیت جویا و انگشت شمار نمایندگان واقعی دیگر در پارلمان، برگزارکنندگان نمایش به مردم افغانستان و دنیا می‌گفتند –‌و گفتند‌– ببینید انتخابات اگر آزاد و عادلانه نمی‌بود چگونه جویا می‌توانست انتخاب شود؟ از همین جاست یک ایراد مشهور به جویا که با شرکت در انتخابات و ورود در پارلمان به جنایت‌سالاران و اربابان خارجی شان کریدت بخشید. منتها این ایرادگیران نمی‌دانند که در هیچ انتخابات ضد دموکراتیک در جهان نبوده و نیست که دولت مسلط به دلایل گوناگون به چند نماینده مردم در پارلمان اجازه ورود ندهد. و گاه اتفاق می‌افتد که از نمایندگان مذکور چهره کم مانندی مثل ملالی جویا سر برآورده و دنیا را تکان دهد. از سویی، جنایت‌سالاران کجا می‌توانستند دقیقاً پیشبینی کنند که دختری به این جوانی، به خنجری دردیده‌ی شان بدل خواهد شد. اکنون که در دیار ما جلادان سیطره دارند و کسی و تشکلی را یارای نبردی فیصله‌کن با آنان نیست، حضور جویا در پارلمان نقش تاریخی بزرگی در آگاه گردانیدن مردم و سازمان‌یابی شان برای مبارزات آینده داشته است.


جویا و جنایت‌سالاران از یک «ظرفیت دموکراتیک» وارد پارلمان نشده اند. جویا رای واقعی مردم را داشته است و دژخیمان به زور تفنگ و تهدید و تطمیع و تقلب و نادیده گرفته شدن عرایض مردم بر ضد دژخیمان از طرف ملل متحد، به کرسی‌های پارلمان لمیدند.


شما آقای هاتف همنوا با عوامل امریکا و متحدان و جنایت‌سالاران می‌توانید پارلمان را حاصل «ظرفیت دموکراتیک کشور» و در نهایت «خانه ملت» بنامید اما ملالی جویا با وفاداری به تعهد انقلابیش، پارلمان آنان را طویله و باغ وحش‌ می‌نامد و با "جایگاه جنگ اندیشه" خواندن آن، خود و مردم را فریب نمی‌دهد. هیهات، تفاوت بین شما و ملالی جویا از کجا تا به کجاست!


ناصح بعد از آنکه پارلمان فهیم‌ها، قانونی‌ها، سیاف‌ها، فاروقی‌ها، مجددی‌ها، قدریه یزدان پرست‌ها، حاجی علم‌سیاه‌ها، حاجی فریدها، ملالی اسحق‌زی‌ها، راکتی‌ها، علومی‌ها، حاجی‌الماس‌ها، مصطفی کاظمی‌ها و... را برآمده از «ظرفیت دموکراتیک کشور» ارزیابی می‌کند، ادامه می‌دهد: «در واقع ملالی جویا می‌گوید که من بازی می‌کنم اما با هیچ یک از این کسانی که من مخالف شان هستم بازی نمی‌کنم.»


پیشترها گفتیم که جویا برای «بازی» در قفس درندگان نیامده است. «بازی» با تبهکاران بیمار به کبیر رنجبرها، سرمچارها،‌ منلی‌ها،‌ احمدبهزادها، شکریه‌بارکزی‌ها و نظایر شان می‌زیبد که ضرورت وجودی شان در دولت را حفظ خرک و درک فعلی و «بازی»‌های بسیار گرم و هیجان‌انگیز با «رهبران محترم جهادی» می‌سازد. اما ملالی جویا با میهنفروشان به هیچوجه «بازی» نمی‌کند. او در پارلمان آمده است تا از همانجا ماهیت فاشیستی مذهبی یا غیر مذهبی "محترم" ها را به مردم ما و گیتی برملا سازد. او چه در آنجا باشد و چه حالا که "ظرفیت دموکراتیک" تاب تحمل صراحت کلامش را ندارند، از هر تربیون در خارج و داخل برای پیشبرد مبارزه‌اش استفاده خواهد کرد.


به نظر آقای هاتف، «ملالی جویا که سخت عاشق دموکراسی است ظاهراً به تبعات دموکراسی پابند نیست. جنگ‌سالاران مخالف ملالی جویا و خط فکری سیاسی او هستند و همان‌ها آمده اند در چوکی‌های پارلمان نشسته اند تا طرف مقابل جویا در یک بازی پر تنش سیاسی باشند.»


به استثنای ایران و سودان و چند کشور دیگر، در پارلمان‌های غرب و احتمالاً در پارلمان‌های تمامی کشورهای سیاره‌ی ما «تبعات دموکراسی» را می‌شود جدی گرفت و «یک بازی پر تنش سیاسی» در آنها را به پیش برد. اما با خونخواران تشهیر شده‌ی وطنی نه. برای نماینده یا نمایندگان شریف هیچ «بازی سیاسی» با آنان مطرح بوده نمی‌تواند قبل از همه به خاطر آنکه سیاست آنان سیاست ترور و خیانتکاری و توطئه‌چینی است و باید این بدذاتی شان افشا شود. از «پابندی به تبعات دموکراسی» در ارتباط با آنان حرف زدن، تمسخر دموکراسی و هر ارزش مدنی و انسانی دیگر است. ملالی جویا از محاکمه جنایتکاران سه دهه گپ می‌زند ولی «طرف مقابل» به حمله فزیکی به او پرداخته و مدیر شان سیاف او را تهدید به تجاوز می‌کند. بنابر منطق آقای هاتف، درینجا تقصیر از جویاست که چون به «تبعات دموکراسی پابند نیست»، «طرف مقابل» را می‌شوراند! چنانچه یادآور شدیم، این پندها شاید به درد سلطانزوی‌ها، شکریه بارکزی‌ها،‌ کبیررنجبرها و... بخورند که وظیفه دارند با «بازی»‌های پر حرارت شان با «وکلای محترم جهادی» نقش تپاندن سرخی و پودر «دموکراسی» را به پارلمان اجرا کنند،‌ اما اگر ملالی جویا قولش به مردم سوگوار را از یاد نبرد، هیچگاه در دام ننگین «بازی پر تنش سیاسی» با دژخیمان زیر نام «پابندی به تبعات دموکراسی» گرفتار نخواهد آمد.


هاتف به دنبال جمله‌های بالا عامیانه می‌پرسد: «اگر ملالی جویا این را قبول ندارد، پس توقع‌اش چیست؟ نمی‌توان پارلمان دیگری از آسمان نازل کرد که مثل طویله نباشد. تردیدی نیست که جویا احساس پاک و دل دردمندی دارد اما دل و احساس کافی نیستند. برنامه سیاسی و شکیبایی مصلحانه هم لازم اند و ملالی جویا هیچ کدام را ندارد. پیوسته فریاد می‌زند و خواب جنگ‌سالاران را پریشان می‌کند. این خوب است اما راه به جایی نمی‌برد.»


در اینجا او به روشنی، زبان فهیم، سیاف،‌ قانونی، ربانی، گلابزوی، ملاراکتی، علومی، مجددی و... گردیده است. آنان و شرکا گفته و می‌گویند: «وضع همین است که است. سرنوشت مردم افغانستان در دست مجاهدین نستوه قرار دارد و باید به آن گردن نهاد و شکر ایزد متعال را به جا آورد که ملت مجاهد پرور افغانستان به یکچنین موهبتی یعنی پارلمانی مملو از وکلای جهادی دست یافته است.»


و نویسنده این حرف‌های شکنجه‌آور را در لباس دوست جویا، در گوش ما پف می‌کند.


خوشبختانه ملالی جویا وضع موجود و مشخصاً این پارلمان خون بوی و هرویین بوی را قبول ندارد، به آن تمکین نمی‌کند و آن را به هیچ وجه مولود آرزوی اکثریت مردم ما نمی‌داند و لاجرم «بازی» با اعضای آن و سایر ارگان‌های دولت را با حرکت از کین و نفرت مقدس مردم، عوامفریبی و خیانت محسوب می‌دارد. توقع او چیست؟ توقع او بسیار ساده دو چیز است: ۱) سرنگونی جمیع جنایتکاران، محاکمه و حصول کلیه دارایی‌های ملی ا ز حلقوم خود و خاندان شان.


او خواب نازل شدن پارلمان دیگری از آسمان را نمی‌بیند ولی عهد بسته که در پارلمان زبان مردم باشد و بدینگونه توانسته توجه دنیا را به شرایط کشور بخت برگشته‌اش جلب نماید و این موفقیت کوچکی در کل جنبش آزادیخواهانه مردم ما نیست.


شما معتقدید که حال که نمیتوان پارلمان دیگری از آسمان نازل کرد که مثل طویله نباشد، باید با طویله و طویله دوستان دمساز شد و صحیح هم نیست که همیشه از تعفن و کثافت آن گفت چرا که رضای خدا رفته که مردم افغانستان چنین پارلمانی داشته باشند. لیکن جویا خلاف این انفعال و عجز در مقابل بیرحم‌ترین خونخواران، از روز اول تا آخر از هر چه تعفن و گند و کثافت که در طویله می‌دید به مردم می‌گفت و لحظه‌ای هم مانند وکیلان «بازیگر» نکوشید آن را سفیده مالی نموده، «خانه نمایندگان ملت» و «چشم امید مردم» بنامد. برعکس او به مردم برباد رفته گفت که قصابان دلبندان شان همه در این کنام جمع اند و ازین رو نباید توهم جزیی‌ترین خدمتی از آن را به خود راه دهند.


۲) توقع‌اش از روشنفکران اینست که جبن، عافیت‌جویی، سیاست گریزی، شوله‌ات را بخور و پرده‌ات را بکن و انواع محافظه‌کاری را که از دوره اشغال روسها و سگ‌های پرچمی و خلقی و سپس تبهکاران جهادی و طالبی تا امروز به آن خو گرفته اند یکسو نهاده و بقیه زندگی خود را در مبارزه علیه بنیادگرایان از هرگونه وقف کنند تا جبران گذشته‌های خادی‌–‌جهادی یا خنثی بودن شان هم شده باشد. او در مصاحبه‌ای با تلویزیون آریانا افغانستان، صبوراله سیاهسنگ را محکوم کرد که معنی اینکه نوشتن برای عبیرهای افغانستان را از یاد برده چیزی نیست جز بی‌وجدانی و ترس و راضی نگهداشتن سیاف‌ها. طبعاً این برخورد بر کلیه شاعران و نویسندگانی مصداق دارد که پیکان قلم شان را مستقیماً متوجه تروریست‌های «ائتلاف شمال» و همدستان نه نموده و نیروی خود را در پرداختن به مسایل درجه دوم یا کاملاً ماورای افغانستان اسیر هدر می‌دهند. مسئله اینست که امروز توده‌های نامتشکل مدافع جویا استند در حالیکه اکثر روشنفکران پرمدعا و پرافاده‌ی ترسو از سخنان جویا به لرزه می‌افتند و فوری می‌کوشند مقاله‌ای با چند فحاشی لچکانه علیه او بنویسند تا جنایت‌سالاران ببینند که با جویا سر نمی‌جنبانند. به همین دلیل بود آقای هاتف که گفتیم اگر شما از سازشکاران نباشید و هرگونه پیوندی با جنایت‌سالاران را پستی بدانید، خوبست وظیفه اصلی تان را افشای روشنفکران جبون و بی‌عار بدانید و به آنان یاد دهید که چگونه در مقابل سگان هار بایستند تا اینکه در سلک ترینر «بازی» جویا با آنان درآیید. ملالی جویا با پیگیری و دلاوری بیمانندی وظیفه‌اش را برای مردم انجام می‌دهد، اشتباهاتش در این مسیر اهمیت درجه دوم داشته و ابدا نسبت به مبارزه علیه شاعران و نویسندگان سازشکار اولویت نمی یابند. با رفتن شما به جنگ روشنفکران مقامپرست، بزدل و معامله‌گر، صدای جویا پرطنین‌تر خواهد شد.


آیا جویا «برنامه سیاسی و شکیبایی مصلحانه» دارد؟ پیشتر به برنامه سیاسی‌اش اشاره شد. باز هم تا جاییکه از سخنرانی‌ها و مطالب سایت او مستفاد شده می‌تواند:


واژگونی و خلع ید کامل جنایت‌سالاران از دولت و مصادره دارایی‌های ملت از آنان؛ ارتقای آگاهی مردم و متشکل ساختن آنان برای نبرد نهایی با جانیان؛ کار تبلیغاتی وسیع در داخل و خارج با تاکید بر افشای جانیان خاین و اعمال شان.


صرفاً برنامه‌ی او جهت کشانیدن سرجنایتکاران به محکمه‌ای بین‌المللی، کار شگرف تاریخی است که اگر موفقانه انجام گیرد، اثر ملموس و دیرپایی در سیاست کشور خواهد داشت.


شما آقای هاتف چرا به این برنامه نمی‌پیوندید؟ چرا به نوبه خود از روشنفکران پرمدعا نمی‌خواهید که شرم کنند به جای انجام پروژه خاینانه‌ی ایرانیزه کردن رسانه‌ها و تنور بحث‌های بی‌پایان و بی‌ارزش «ناب ادبی» را گرم نگهداشتن، «مرد» شوند و استعداد و امکانات شان را در کشاندن متجاوزان به عصمت مادران و خواهران شان به محاکمه تمرکز دهند؟


شاید جویا فکر ایجاد حزب را هم در سر داشته باشد که از آن بی‌خبرم.


اما «شکیبایی مصلحانه»‌اش. چگونه، کجا،‌ مقابل کی؟ ملالی جویا که آتش زخم قلب دهها هزار کابلی در سینه‌اش شعله‌ور است، بدون تردید با سیاف، قانونی، ربانی، فهیم، محقق، گلابزوی و... لمحه‌ای و سر مویی «شکیبایی مصلحانه» نداشته و نخواهد داشت. و این معظم و ارجمند است. مردم به همین خاطر دوستش دارند. او دیگر به تجربه دریافته است که «شکیبایی مصلحانه» نیز برگ ساتریست جهت کتمان سازش و جورآمد با خاینان جانی.


در پایان پرگراف بالا آمده: «(ملالی جویا) پیوسته فریاد می‌زند و خواب جنگ‌سالاران را پریشان می‌کند. این خوب است. اما راه به جایی نمی برد.» بلافاصله باید از نویسنده پرسید: «پریشان شدن خواب جنگ‌سالاران» چرا خوب است؟ اگر واقعاً «خوب» است چرا به دفاع از وی بر نمی‌‌خیزید و قلمبدستان دیگر را هم دعوت نمی‌کنید که هماهنگ با جویا کاری کنند که این خواب آنقدر پریشان و پریشان‌تر شود که دیوانه‌ی شان سازد؟ چرا به او «بازی»‌ای را پیشکش می‌‌نمایید که در نهایت خواب «رهبران محترم» را پریشان نمی‌کند؟


مبارزه جویا تا حال با وضاحت نشان می‌دهد که اندکی «راه به جایی برده» است: طلسم سکوت و وحشت از فاشیست‌های دینی را شکست؛ مواضع و سیاست او به تدریج صورت جنبشی اجتماعی را به خود می گیرد؛ دیده شد که با وجود آنکه این آب و خاک طالب زده و «ائتلاف شمال»‌زده است، پر افتخارترین پرچم پس از مینا بازهم در دست یک زن جوان قرار دارد که نقش درخوری در تثبیت نیروی زنان دارد؛ در افشای بنیادگرایان و دولت آغشته به آنان دیگر «راوا» تنها نیست و صدای پر صلابت ملالی جویا افق‌های تازه‌تر و فراختر مبارزه علیه جنایت‌سالاران را گشوده است؛ تا دیروز تنها «گروهگک راوا» بود که آدمکشان کثیفی چون سیاف به ترجمانی از سایر «قیادیان جهادی» را مجبور می‌کرد علیه آن بجفد، حالا سرجنایتکار می‌بیند که در «خانه»‌ خودش، ملالی جویاست که او و شرکای جرمش را متهم می‌کند و چنان هار می‌سازد که از عوامل مرد و زنش می‌خواهد تا جویا را از بین ببرند؛ با ظهور ملالی جویا مردم ما ژرفتر درک کردند که مخلوقات «سی آی ای» و «آی اس آی» مثل احمدشاه مسعود با لکه‌های خون مردم در پیشانی شان نمی‌توانند «قهرمان ملی» باشند، قهرمان همانست که مانند جویا خواستار محاکمه مسعود و گلبدین و شرکا باشد؛ خط جویا در نظر و عمل خط مماشات و تبانی با بنیادگرایان را رسوا و به آن ضربه سختی وارد نموده است؛ ندای جویا در یکی از ظلمانی‌ترین و امیدکش‌ترین دوره‌های تاریخ ما،‌ به یگانه ندای دادخواهی و دلگرم‌کننده مردم رنج‌کشیده بدل گشته است؛ جویا نه یاد شیرین عبادی را که با طرز باورنکردنی‌ای با ملاهای سفاک ایران «بازی» می‌تواند بلکه یاد جمیله الجزایری، لیلا خالد فلسطینی، اشرف دهقانی ایرانی و مینای راوایی را در ذهن تداعی می‌کند.


برای اجتناب از اطاله بیشتر کلام از نقل ارجگذاری به جویا در رسانه‌های بیشمار دنیا می‌گذرم و برای آگاهی از آن باید به سایت جویا رفت که چند تا از آنها توسط نویسنده‌ی مبارز داکتر میرعبدالرحیم عزیز به فارسی برگردانیده شده اند. اما آوردن فقط چند جمله از تازه‌ترین ابرازنظرها را مفید می‌دانم که خلاف روشنفکران وطنی خودفروخته، می‌بینیم چقدر بی‌ریا و آسان شخصیت جویا را ارزیابی می‌نمایند:


«جویای خرد جثه و با ۵ فت قد در نگاه اول زن جوان محجوبی به نظر می‌آید که می‌خواهد مصاحبه‌ای کاری انجام دهد. اما وقتی شروع به صحبت می‌کند و دلاورانه و بی‌وقفه از تیره‌بختی مردم افغانستان و فساد سیاسی و خشونت که هنوز در کشورش بیداد دارد، سخن می‌گوید، رهبری ملی پرشور نمایان می‌شود.» (۱)


ایوا مولواد سازنده فلمی یک ساعته مستند از او با نام «دشمنان خوشبختی» که چند جایزه مهم را ربود می‌گوید: «هنگام فلم‌گیری در افغانستان دیدم که او از حمایت فراوان مردم عادی برخوردار است. و به نظرم برای مردم عادی مهم است که ملالی این گونه صدایش را بلند می‌کند و به آنان این امید را می‌بخشد که در پارلمان کسی هم وجود دارد که فاسد نیست و صرفاً به منظور دستیابی به پول آنجا نرفته و کسی هست که می‌کوشد نظامی عادلانه در خدمت مردم به میان آید.» (۲)


«دیده بان حقوق بشر» گفت: «ملالی جویا مدافع ثابت قدم حقوق بشر و صدای پرتوان زنان افغانستان است و نباید عضویتش در پارلمان معلق گردد. دوستان جهانی افغانستان باید به دفاع بی‌دریغ از وی برخیزند.» و روزنامه «تایمز» (۷ جون ۲۰۰۷) نوشت: «جویا به مثابه جدل‌کننده‌ای آتشین، شخصیتی پرشور، صدایی یگانه در عرصه سیاسی افغانستان و دموکراتی راسخ، کوشیده جنگ‌سالاران، جنایتکاران و قاچاقچیان هرویین را افشا سازد. گروه‌های حقوق بشر بر موجودیت بسیاری از جنایتکاران جنگی در حکومت و پارلمان افغانستان صحه گذارده اند.»


اینها را که برشمردیم و آقای هاتف نادیده می‌گیرد و به این باور است «دیری است که جویا حرکتی به جلو هم ندارد. فقط همان یک حرکت اولی را تکرار می کند.»، باید به سه سوال پاسخ دهد تا مطمئن شویم که نصیحت‌هایش هوایی و ارتجاعی نیستند و اگر از سوی جویا در نظر گرفته شوند راه به جایی خواهند برد.


۱- جویا چه می‌کرد یا به چه دستاوردی می‌رسید تا پذیرفته می‌شد که فریادش «راه به جایی برده و حرکتی به جلو داشته است»؟


۲- کدام وکیل پارلمان یا یک فعال سیاسی زن یا مرد در خارج پارلمان طی پنج سال اخیر را مثال داده می‌توانید که مردمی‌تر از جویا بر سیاست ضد بنیادگرایی اصرار ورزیده و در نتیجه «راه به جایی برده و حرکتی به جلو داشته است»؟


۳- اگر واقعا «دیری است که جویا حرکتی به جلو هم ندارد و فقط همان یک حرکت اولی را تکرار می‌کند»، چرا قوله‌ی تبهکاران بلند شد و عضویتش را به تعلیق درآوردند؟


و در آخرین سطور اندرزنامه گفته می‌شود:


«اگر ملالی جویا شهید شود (که خدا نکند و عمرش دراز باد)، در باره کارهایش چیز زیادی نمی‌توان گفت. فقط میتوان گفت که شجاعت‌اش محشر بود و صراحت کلامش مثل زدنی. همین. همین آدم را وادار می‌کند که به او تذکر بدهد که قدر شجاعت و پاکدلی خود را بداند و به منتقدین همدل و دوستدار خود گوش بدهد و گمان نکند که هرکس تندروی نمی‌کند یا ترسو است و یا دستش در کیسه و کاسه‌ی جنگ‌سالاران بند است.»


همچنین باید اضافه می‌کردید آقای هاتف که خون ملالی جویا داغ ننگ ابدی دیگری بر پیشانی تمام روشنفکرانی است که در مورد او ناشرافتمندانه دهان گشودند، بی‌هیچ دفاعی از او صرفاً به مخالفت با او برخاستند و یا خم چشمانه سکوت اختیار کردند.


کسی که ظاهراً مدعی‌ باشد جویا را «به جد دوست دارم خیلی خیلی دوست دارم» نباید اینگونه از شهید شدنش سخن گوید. یعنی طوری که چون جویا خوب «بازی» نمی‌کند لذا ترورش امری محتوم است. یعنی تقصیر از جویاست و نه اینکه بنیادگرایان به خونش تشنه اند. یعنی خونش به گردن «تندروی»‌اش است نه بنیادگرایان که «از ظرفیت دموکراتیک» در «خانه ملت» جمع شده اند. آقای هاتف نمی‌داند یا می‌داند و نمی‌گوید که اگر جویا با «صراحت لهجه مثل زدنی» دم بنیادگرایان را زیر پا هم نمی‌کرد نامش در لیست سیاه آنان قرار می‌داشت. تا طرف مقابل تروریست نباشد هیچ صراحت لهجه‌ای نمی‌تواند خطر کشته شدن را به دنبال داشته باشد.


بیایید آقای هاتف مشخص گپ بزنیم:


ملالی جویا بسیار جوان و حساس و دارای چشم و گوش باز است و عشق زندگی در او ژرفتر از ما و شما ریشه دارد. بفرمایید بگویید او چگونه می‌توانست «قدر شجاعت و پاکدلی خود را بداند» تا مورد تهدید تروریستی قرار نگیرد؟ آیا در لویه جرگه آن چند کلمه را بر زبان نمی‌آورد؟ اگر می‌خواست از دل ریش مردم حرف بزند چه باید می‌گفت؟ بعداً در ولسی جرگه شبیه کدام وکیل محترم سخن می‌گفت تا سازشکارانه نبوده و «قدر شجاعت و پاکدلی»اش هم به جا آورده می‌شد؟ او چگونه می‌توانست «از صراحت کلام مثل زدنی»‌اش در حدی استفاده کند که مغایر دانستن «قدر شجاعت و پاکدلی»اش نباشد؟ جنایتکار را جنایتکار و خاین را خاین و قاچاقبر را قاچاقبر و... نمی‌گفت؟


اما از دید من، با شکوهترین تجسم شناختن «قدر شجاعت و پاکدلی» ملالی جویا در آنست که وی با عزیمت از عزای خانواده‌های دهها هزار کشته‌ی کابل و به نام آنان، سیاف، ربانی، قانونی، گلابزوی و... را به مثابه تبهکارانی که باید محاکمه شوند افشا نموده است. و در این کار خوشبختانه کماکان پابرجاست و علی‌رغم هر گونه تهدید و چندین سوقصد، از این موضع والای تاریخی‌اش یک وجب هم عقب نه نشسته است. و همین او را به قهرمان مردم سوگوار ما و به عنوان «شجاع‌ترین زن» و «پر آوازه‌ترین زن افغانستان» در سطح جهان بدل نموده است.


ملالی جویا مسلماً به «منتقدین همدل و دوستدار» و حتی منتقدین کمتر «همدل و دوستدار»‌ش -‌ ‌ولی نه چاکران بنیادگرایان‌- گوش خواهد داد. اما چرا «گمان نکند که هرکس تندروی نمی‌کند یا ترسو است و یا دستش در کاسه و کیسه جنگ‌سالاران بند است»؟ «تندروی» یعنی چه؟ اگر منظور از «تندروی» همان «صراحت کلام مثل زدنی»‌اش باشد در آنصورت مدعیان ضد بنیادگرا بودن، بدون «شجاعت و صراحت کلام» چگونه خواهند توانست زبان مردم ستمدیده باشند؟ در شرایط کنونی فقط و فقط شجاعت و صراحت کلام مبارزان است که آنان را از عوامل آدمکشان و انواع مرتجعان و سازشکاران جدا می‌سازد. در غیر آن اغلب وزیران و سفیران و والیان و سایر سرکاری‌ها و حتی خود حامد کرزی باید «ضد بنیادگرا»‌ به حساب روند!


امروز آن مردان و زنان سیاسی که «شجاع» و «پاکدل» و نتیجتاً دارای «صراحت کلام» باشند، نه آقای دادفرسپنتا می‌شوند نه خانم سیماسمر و نه وزیر و سفیر و والی و معین و رییس و قومندان و ازین قبیل.


آیا می‌توانید آن دونفر و یا این و آن وزیر محترم (۳) را نمونه‌ای «مثبت» از اشخاصی بنامید که نه ترسو اند و نه دست شان در کیسه و کاسه این و آن جنایتکار بند؟


اگر شما ذره‌ای از«شجاعت»، «پاکدلی» و«صراحت کلام مثل زدنی» در افراد بالا یا روشنفکران طرفدار آنان را نشان داده توانستید، قبول خواهم کرد که «هرکس تندروی نمی‌کند نه ترسوست و نه دستش در کیسه و کاسه‌ی جنگ‌سالاران بند.»


در افغانستانی که در جهنم «ائتلاف شمال» و طالبان جان می‌کند، تنها و تنها داشتن روحیه «تندروی» و شجاعت است که فرد یا تشکل یا رسانه‌ای را کیفیت، اعتبار و توان دریدن ماسک وکیلان،‌ وزیران،‌ والیان، سفیران وغیره مقامداران جنایتکار و فاسد را می‌بخشد.


روشنفکر و سیاستمداری که «تندروی» نمی‌کند یعنی با بنیادگرایان آشتی‌ناپذیر نمی‌باشد، مطلقاً «ترسو است یا دستش در کیسه و کاسه جنگ‌سالاران بند است». ترس شاخ و دم ندارد. در ملا راکتی «دوست جدید» یافتن (۴)، سیاف، محقق، عالمی بلخی وغیره را «استاد بزرگوار و محترم» (۵) و ربانی را «مجاهد بزرگ» (۶) نامیدن، به علاوه‌ی اعلام ارادتمندی به امریکا، اگر حد اعلای پستی و بی‌شهامتی نیست، چیست؟


اهمیت تعیین‌کننده تهور در نبرد با دشمنان مردم در نوشته خود آقای هاتف ناخواسته انعکاس دارد آنجا که شهامت و صراحت کلام جویا را با صفات «قیامت» و «محشر» و «از جان گذشتگی» می‌ستاید. چرا «شهامت و صراحت کلام» یک زن جوان این قدر برازندگی کسب می‌نماید که گاه حتی مخالفان قسم خورده‌اش را نیز به تحسین وامیدارد؟ زیرا ملالی جویا در پارلمانی عادی و معمول در دنیا حضور ندارد. او در پارلمانی آمده است که لانه بدنام‌ترین جنایتکاران در جهان می‌باشد. او اگر در برابر بنیادگرایان اندکی کوتاه می‌آمد و بر شجاعت «محشر»ش، «شطرنج بازی»، روز گذرانی و سیاست حفظ وضع موجود به جای واژگونی آن سایه می‌افکند، دیگر همانند اغلب زنان پارلمان نشین، گدی‌گک و زینت المجلسی بیش نبوده و هرچه هم می‌بود دیگر قهرمان و امید مردم نمی‌بود. پس در درجه اول خنجروار ایستادن در برابر خیل اراذل بود که از او «شجاع‌ترین زن افغانستان» ساخت.


مرض مهلکی که اکثریت روشنفکران کشور به آن مصاب اند همانا جبن، «کندروی» و محافظه‌کاری است که موجب می‌شود علیه سرجنایت‌سالاران چیزی نگویند یا ننویسند و اگر هم چیزی ابراز می‌دارند با چنان شیوه خودسانسورانه و چند پهلو و رقیق می‌باشد که از لحاظ سیاسی فاقد ارزش و آگاهی‌بخشی بوده و اوباش مسلط نیز به آن بهایی قایل نمی‌شوند.


این عارضه حتی در نوشته خود شما آقای هاتف نیز عیان است. لحن شما با لحن سرکاری‌ها شباهت می‌رساند که آدمکشان جهادی را «افراد غیرمسئول» می‌نامند. می‌پرسیم چرا مثلاً «جنایت‌سالاران خاین»،‌ «میهنفروش» و «جاسوس» و... را که تا حدودی بیانگر ماهیت آنان اند، به کار نمی‌گیرید؟ یا می‌نویسید «من نه می‌گویم که جنگ‌سالاران آدم‌های ماهی هستند»، غیر از سربدمعاشان جهادی نظیر صدیق چکری و دلالان ادبی نظیر ضیارفعت‌ها و کاظم کاظمی‌ها هیچ طفلک ما هم نیست که این دژخیمان را «ماه» بنامد. شما چرا مثلاً نمی‌نویسید که «من نمی‌گویم که جنگ‌سالاران سزاوار اشد مجازات نیستند»؟ مهمتر از این اجازه دهید بپرسیم تا حال چند نوشته درباره ۸ ثور و سرشت غدارانه و تبهکارانه مسعود،‌ ربانی، مزاری، سیاف،‌ قانونی،‌ اسماعیل و... نوشته اید؟ هیچ یا خیلی کم؟ چرا؟ چه جراحتی جگرسوزتر و پرعفونت‌تر از این در کشور است که بر آن تمرکز دهید؟


علت‌العلل ننوشتن شما و یاران در افشای آنان جز ترس و اقتدا به سیاست سازشکارانه چیز دیگری نیست. اگر به این ترس مهر «تندروی» را بزنید و بعد آن را به باد انتقاد گیرید، فایده‌ای ندارد و جز توجیه بندبازانه ترس نخواهد بود. درحال حاضر وجدان بخش اعظم روشنفکران و سیاستمداران را انحراف «تندروی» نه بلکه «سست‌روی» و سست عنصری شدید است که خوابانده و آلوده کرده است. علم مبارزه علیه «تندروی» در برابر بنیادگرایان، علم مندرسی است به منظور سفیده مالی، بزدلی و راست‌روی و سازش با «ائتلاف شمال» و صاحبان خارجی آن.


شنیده‌ام که در کدام سخنرانی داکتر رضابراهنی در کانادا یکی از حاضران از او پرسیده بود چرا علیه رژیم ایران موضع نمی‌گیرد. و از نامدارترین استادان ادبیات به راحتی و صراحت اعتراف کرده بود: «من نمی‌خواهم رگم را ببرند»!


مگر شما آقای هاتف و آقایان و خانم‌های «انجمن نویسندگان افغانستان»، «جامعه»‌های «مدنی» و احزاب غیرجهادی که عرصه سیاست را بازی شطرنج می‌دانند، دلاورتر از داکتر رضابراهنی هستید؟


البته شما هم حق دارید از بریده شدن رگ ترسیده و شجاعت و صراحت کلام تان در برابر «ائتلاف شمال» را در نیفه نگهدارید. ولی اگر به این ترس و لرز تان همچون براهنی اعتراف نمی‌نمایید لااقل نکوشید آن را در لفافه‌ی «فلسفی»، «ضد تندروی» و «قدر شجاعت و پاکدلی را شناختن» و... به جویای «قیامت» و «محشر» سرایت دهید.


راستی یک تشکر از شما. دوستی که «این راه بن بست است» را خوانده بود گفت که سایه‌ی ننگین، و سنگین محافظه‌کاری چنان کمر روشنفکران را شکسته که باید به هاتف گفت خانه‌ات آباد برادر که به جویا توصیه نکرده‌ای که برود و از سرقصابان عذر بخواهد، مانند خانم فوزیه کوفی سخن‌سرایی کند و چه بهتر که برود و عضو «جبهه ملی» شود!


خلاصه آقای هاتف که اگر راه جویا «بن بست» است، راهی که شما برایش نشان می‌دهید راه خفت و تسلیم و خیانت است.


«توصیه»‌های مستقیم و غیر مستقیم دشمنان دوست‌نمای جویا تا امروز نتوانسته او را از راهش منحرف سازند. تمنای مردم ماتمدار افغانستان و هزاران هواخواهش در سراسر جهان اینست که به نصیحت‌های ویرانگر شخصیت و استقامت و شجاعت‌اش، تا آخر بهایی قایل نشود.


۱- مجله «امریکن پراسپکت»، ۲۵ جون ۲۰۰۷


۲- همانجا


۳- رسانه‌های به عبث می‌کوشند با گفتن مثلاً محترم وزیر معارف، وزارت محترم آب و برق و یا ریاست محترم سره میاشت وغیره نامحترم‌ترین افراد و ارگان‌ها را در اذهان مردم «محترم» پیچکاری کنند.


۴- شکریه بارکزی


۵- رنگین دادفر سپنتا


۶- مصطفی ظاهر





گوش دادن به آرای مخالف شجاعت می خواهد
پاسخ سخیداد هاتف به این نوشته