عـــهــد
در شبی اعدام آزادی
بسته بودم عهد
با تن خورشید و خاک پای مردم
تا زمین را لاله افشانم
ز خون دل
تا جنایت را بخشکانم
به تیر رزم
زندگی آزاد گردد
شاد گردد
چون شب مهتاب
گرچه عمرم رفت و
امیالم نرویید از زمین داغ
اما
عهد من برجاست
راه من همچون خروش زندگی
پیوسته با دریاست.
م.آژن
۱۱حمل ۱۳۹۶
بهارانه
در سرزمین من
بیخردان به بازوی چند اژدهای پیر
هر یک بهنوبهاش
سرو جوان زندگی را با تبر زدند
اینان بهجای
لاله و «فرخنده« و «سحر«
در یک بهار سبز
نه
در لحظههای تاریک یک یوم بس سیاه
در ازدحام «دهمزنگ«
در گوشه گوشه خاک به خون خفته میهنم
باید قلم شوند
باید قلم شوند.
مـ آژن
اول حمل ۱۳۹۶
آواز رزم شعر کوچک «سرباز« را به نورمحمد و چند یار گمنامش که ناجوانمردانه به دام دشمن زبون افتادند و جان باختند؛ تقدیم میکند.
سرباز
دشتها غریوت را
و آدمی ایثار خونت را میستاید
آنسان که کوهها
با بیداریات اُنس گرفته اند
سرباز!
امروز تخم هرزگان حرامزاده را نشانه بگیر
فردا
هنگامیکه خلق بر میخیزند
تفنگت را بچرخان
بر گلوگاه اهریمن.
م. آژن
۱۴ حوت ۱۳۹۵