به دیهگو
هنگامیکه کوچه کوچهی دنیا
نام ترا به بلندای کهکشان
در سوگ و
در سرور آواز میدهد
شوق هزار زندگی
از گور روزگار
پس زنده میشود.
دیهگو!
تو از کدام سرشتی
که امپراتوران می هراساند و
دیکتاتورها توطیه میکنند
و مرتدان انکار
ارژانتین بار دگر با تو احیا میشود
و امریکای لاتین
«فهم تند» ترا
در جوشش ستارگان نو خاسته
در امتداد جنگلی که "چه» قدم نهاد و رفت
جستجو میکند
اکنون گیتی بوی ترا میدهد
و «روزنبرگ» ها در خاک میخرامند
چون بذر انقلاب
و«آرتل»های آینده
با «خلق بی شمار»
در سینه مینوازند
شیپور انتقام
دیهگو!
منشور تو چیست
که تصویر«چه» را به بازو زده
«چاوز» را ابرمرد میدانی
و ستمبران را بر محور
«وحدت و تشکیلات»
انسجام میبخشی
و «بش»ها را کثافت انسان خوانده
توپ را به زیر پا نهاده
فریاد میزنی:
فوتبال سیاست است
و با لنگ «فیدل»
انگلیس را در هم میکوبی
یادت بخیر دیهگو!
چه با صفا زیستی !
چه با شکوه گفتی!.
دیهگو!
تو،
هوس ثروت را در خویش کُشتی
و حسرت بازار هرزه را
با پشت پا زدی
و مرزها را در هم شکستی
آنگه
بر قله ی شرافت و دانش
پاکباز برآمدی
تا جهانی بیابی فارغ از جبر
عاری از کین
اما ما
در دوزخ بزرگ
در بطن انفجار
دانه دانه ضعف ها را بر شمردهایم
و دسته دسته سُستی ها را
با تعهدِ به طاقت مردم
در هم کوفته ایم
که کرختی ها را
که پلشتی ها را
با دریبل جانانهات
در پرتوی
پراتیک و اندیشههای پاک
ذره ذره بتکانیم
از صف خلق ها بدوانیم
و میهنی بسازیم
به صداقت آفتاب و
مقاومت فولاد
دردا هنوز هم
ما در گرو اشغال
و جهالت خونریز اخوان
بی آنکه آگاهانه بجنبیم
هر روز قصابی می شویم
شور شورش
و موج جهش
اینجا
در کالبد شکستهی این شهر بی قرار
در هستههای فکر هزار زخمی جوان
با درد و آه
خوب ندمیده ست آشنا
هنوز ما
با خرده کاری های تباه کن
سخت در عذابیم
و از پیوند استخوانی مان
و رگ تبارزدگی مان
و حقارت پشتون خواهی مان
و پوست هزارگی و
تعفن ناآگاهی
که بوی عق میدهد
و با امراض جنون زده
عجین گشته است
نبرُیدهایم.
با این همه تلاطم پُر درد
ما نیز
دنیال میکنیم
یک انقلاب را
شم و شرار و خیزش زحمتکشان را
در قعر صد زمستان
راه بهار را
تک زایش طلیعهی خورشید و ماه را.
آرام بگیر عزیز
مشت را بلند کن
روزی
توده های ستمبر
بیدار می شوند
کاخ سفید و فکر تبهکار «بایدن»
در آخرین خروش «دیهگو»ی بی شمار
ویران می شود
در یادمان مادر فردای روزگار
سر افراز زیستهای
بارور از شکوه عزیزان
بی باک رفتی ای
راهت گرامی باد!
ای رود جاودان
در خشم بیکران.
30 نوامبر 2020
از نیمه راه گذشته ....
در روزهای بد
در سال زشت و زشت
مرگ طرح ریخته است
دار و طناب گردن ما را ریسیده اند
بر شانه های مان
هفتاد کتاب کار
افتاده است و
تحرک "چه" را طلبگار
در یک چنین هوا
یاران نیمه راه
جان دادن مرا
از من گذر
خلق به تاراج رفته را
از زور ضعف نحس
خنجر می زنند و
غنیمت شمرده اند
یاران نیمه راه
نه
از نیمه راه گذشته به گودال ابتذال
قی کرده های تعفن چند گنده خوار را
نشخوارکنان کتاب رهی خویش کرده اند .
اینان
در منجلاب ذلت و افلاس
نِق نِق کنان حقارت خود را
به رسم رزم
چون خاینِ گریزی و
دزدان "کاکه" اش
در کله های تنبل و وامانده از زمان
با پستی تمام
تزریق میکنند
من از قباحت و به خود اندیشی شما
از شرم مرده ام .
آنی که از من است
هر چند ورم نموده و از پا فتاده اند
سخت می گزد مرا
با خود کجا برم که تو روزی
همباورم بودی
در فرق من نشسته و
تاج سرم بودی.
.
خارپشتک شرور شر انداز دیگری
همرنگ مرتدان
از فقر فهم و فرط رذالت
بی ننگی و لجاجت خود را
به دم خر
در هرزه غرفه های جنایت
به نام خلق
از بام ارتجاع به قناره
کشیده اند
اینان سپاهیان گریز پای مکتب اند
چیل گشتگان راه
کز خاینان ترور شرف وام گرفته اند
تا زهر و غیظ ساری خویش را
توجیه کنان
به کام جوانان تازه کار
در چشم توده های فقیر
قطره قطره نرم
ریزند با دغل
ای همتِ بلندِ عزیزان رفته ام
ای آزمون زنده به گوران روزگار
ای خشم
ای جرقه ی خورشیدانقلاب
جان را بیازما که مرتد گشتگان
داد از اصول"احمد" تابان می زنند
...
در روزهای زشت
در سال شوم سرشت
گر سرخ میروم
مفهوم می شوم
چیزی شبیهی عزم رفیقان سر به کف
ور نه
با حرف گنگ لشکر بی جان
در هایهوی شب
این قافله به قله ی انسان نمی رسد
برخیز
برخیز عزیز جنگی من
با کتاب"چه"
یک شاخه
یک شکوفه به قلب خزان بزن
ترویج کن سرود رهایی خلق را
بگذار با عدو بخوانند:
آیات مرگ ما
پایان شان را
در کار خویش و خیزش مردم
دیریست دیده ام .
ثور ۱۴۰۱