روز باران است و
باران ساز ثروت نیست
روز باران است و
باران بوی غم دارد
ابرها،
کاهگِل سرایم را
سبزه و باغ و بهارم را
به یغما برد
من که نفرینگشتهی دنیای بس سردم
من که دردمند هزار دردم
از چه باید گفت:
از هجوم کور اشغالگر
لشکر وحشتگر ویروس
یا گریز خیل «روشنگر»
بهسوی «غرب»
ریشه پیدا است
هرچه سیلاب برد
هرچه از ما باد و باران خورد
طعمهی یک شام جانی نیست.
خانهام ویران
طفلکان در زیر آوار اند
زندگی را گر چه این دلالهها کُشتند
هرچه از بابا بجا مانده
باد و باران رُفت
رقص سیلاب است و
باران شادی و لبخند نمیکارد
در این ایام.
ای که در غمها فرو رفتی
از کی مینالی
کس به فریادم
ز جایش برنمیخیزد
پس به پا برخیز
«ز جا برکن»
لانهی اشغالگر و
این چوچهاژدرهای هر دین را
باز باران مینوازد
سبزهها را
غربتِ تنگِ دل ویرانهها را
ها ،
همت کن.
م.آژن
۲ سنبله ۱۴۰۱