آواز رزم

آواز رزم

اشعار انقلابی و مردمی از سرزمین ویران و اسیر به نام افغانستان
آواز رزم

آواز رزم

اشعار انقلابی و مردمی از سرزمین ویران و اسیر به نام افغانستان

و من ...

و من...


و من در این زمستان

بهر تو ای عشق بی‌پایان

بهار نو

زمین و کُهسار نو

به تن آباد خواهم کرد

و تو از این کویر زشت و دهشت‌زا

نوید زندگی را

با فروغ عدل و آزادی

میان کوچه‌سار فریاد خواهی کرد:

ستمگر با طنابش مرُد

سراغ عشق باید رفت.


                       م.آژن


آرام آرام

آرام آرام

 

آرام آرام خواهم آمد

و به آواز قدم‌هایت

ترانه خواهم خواند

هر بن بستی را

رهایی

و هر شکستی را

           نوید پیروزی

                      خواهم بخشید

با نجوای که:

برخیز

دستانت را سلاح راه کن

اندیشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ات را مشعل آزادی

و زمین و زمان را

با تفکر و عمل  

 دگرگون باید کرد.


      م.آژن

به آفتاب...

به آفتاب...


اگر بهار دمید

ارغوان شکوفه کشید

زمان سرود عدالت به هر کجا سر داد

کبوتران مهاجر به آشیانه رسید

دلاله‌های ستمگر یک به یک مردند

و شیخ و طالب و داعش به گور مدفون شد

به پاس حرمت جان‌باختگان راه بشر

به فخر آزادی

به گرد خاک  وطن

             بوسه بوسه خواهم زد

«به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد«.


                           مـ آژن

خیال نیست!


خیال نیست!


خیال نیست

تصور نه

باور کن:

هنگامی‌که دستانم

                به‌دستان تو گره گردد  

در پرتو آگاهی

و بیامیزد با توده‌ی میلیونی

چه انقلابی برپا خواهد شد؟

و ما

چون خوشه‌زار نورس گندم

با نوازش نسیم

یک سر می‌رقصیم

و زمین را دوباره می‌سازیم  

 به فریادی که:  

«انسانم آرزوست«

           

سرخ و سفید


سرخ و سفید


                                                به مناسبت سه‌شنبه خونین وطنم

 

آسمان می‌غرد

برف بر خون روان می‌بارد

کودکم

      ساده و صاف

مثل باران بهار

مثل کوهِ برفی

که ندارد به دلش

               غل وغشِ

از تماشای جهان

آدمک می سازد.

دخت بیدار «هری«

که سرش قافیه‌ها را به ردیف می‌شکند

ودلش شعرسپیدیست  

                 به پندار غزل

می‌نویسد زیبا:

کاش از شهر اهورایی مان

انفجار و انتحار

چون زوال ظالم

تا طلوع خورشید

نیست و نابود گردد.

شهر من!

 باغم خویش

گه برف و

گه خوبانه به چشم

 مـــــــــــــی بارد.


       م.آژن