مرگنامه
با مرگ میشود آشنا شد
حتا
با گرگ هار نیز
با تو که :
با دلال خواهرت
به معامله نشستی
و از استخوان پدرت مدالی ساختی
برسینهی شیطان
و گور مادرت را پناه گاه
اجنبیان
و از خون میهنت گذشتی
تا به سفره ای سیری
حقیرانه سرفرو بری
آشتی
حکایتِ زهر است
در دفتر دلم .
اگست ۲۰۰۹
درود دو باره
این شعر هم بار دیگر مرا گرفت
منظور کی است آقای آژن ؟
آشتی
حکایت زهر است
در دفتر دلت
والا چه بگم
بسیار ساده و بسیار زیبا چیزی بالا تر ندارم تا تقدیم تان کنم موفق باشید
کاش این جانیان کمی احساس میداشتند و میدانستند که حساب هم در راه است
قلم تان روان باد
بسیار شعر زیبا است. واقعاً که کرزی بیناموس هیچ شرم ندارد. زیدی نفرت خود را از بوش به زدن بوت به صورت او نشان میدهد، ولی بی وجدان کرزی با دادن مدال به او غلامی خود را به اثبات میرساند. روزانه صدها طفل، زن، مرد در بمباردمان های کور امریکا کشته میشوند، خانه خراب میشوند، عروسی ها و جنازه ها بمبارد میشود ولی کرزی بیناموس و بی غیرت به جای اینکه از امریکا نفرت داشته باشد به رئیس جمهورش مدال افتخاری میدهد. قبل از اینکه دیگه جنایتکاران محاکمه شوند، اول باید کرزی سنگسار شود.