آواز رزم

آواز رزم

اشعار انقلابی و مردمی از سرزمین ویران و اسیر به نام افغانستان
آواز رزم

آواز رزم

اشعار انقلابی و مردمی از سرزمین ویران و اسیر به نام افغانستان

چـــــــــه !؟

"شکل گیری حکومت های خود کامه بدون حضور

روشنفکران کوته بین و نادان ممکن نیست، این

گونه روشنفکران در عمل به رژیمی خدمت

می کنند که مدعی مبارزه با آنند. "

هانا آرنت

 

چـــــــــه !؟

 

دستـــــان کی به تـیر و تــبر راز گفتنیست ؟

آن غوطه خورده در لجــن روز رستنیست ؟

 

بگذشت دست رزم ؛ چپـــن را به شانه زن !

بر بــال چــــــــند هــوس دلـــت آرمیدنیست

 

عزم بلند "خــارا" و "چـــه" را کنـار گذار

اینک زمان گذشته و دالـــر بوسیدنیست  !!

 

ازبـــام ارتجاع به" ســـیاهکل" فغان زدن

نیرنگ تــان به مکتب ما خـــنده کردنیست

 

از کاروان گـــریختن و عهـــــد وفـــا زدن

حرافـــیان خـســته بدین شیوه جستنیست

 

شیر و شکر مجال به عمـــرت اگـــر دهـد

بر راه رفــتـه لعـنت تـــو نــیز شنیدنیست

 

با"شعر سرخ " و حرف دروغ پند ما مده

این خــرقه هم به محضر مردم دریدنیست

 

بگذر ، به نرخ روز هنر را حــراج مــکن

چتر خـــــــــیال تــــو به نسیمی پریدنیست

 

صد نعره از میــان دو صـد کـوه اگــر زنی

بر توبه گاه حـــــــــاکم دوران نشستنیست

 

دُر دری به پـــای خوکان لاف بــیش نــبود

نفـرت ز گـــور بلـــخی شاعــر رسیدنیست

 

بر راه و بر سفینه ای تان کــــودکان فـقــر

صد سنگ می زنند که هرسنگ ستودنیست

 

تشویش مـــدار قافـلــه سر مست مـی رود

خاشــــاک هم سر سر سـیل چندِ  رفتنیست

 

پرسش گــران عــدل بــه مسند اگر نشست

 وین چُته باز درتن و توش تنگ گشتنیست

 

ایـــن شف شف و شفــاگر تــان نیز بگذرد

 

دار وطــن بـــه گـــردن نامـــــرد دیدنیست

 

Dec 06       

نظرات 8 + ارسال نظر
وارطان سخن نگفت 1386/11/04 ساعت 02:43 ب.ظ

آژن جان،

وزن شعر تان مشابه شعری است که حالا یادم نیست که در کجا خوانده ام. می‌شود که برایم بگویید که از وزن کدام شعر الهام گرفته‌‌ای.

سیما 1386/11/04 ساعت 02:46 ب.ظ

به نظر می‌رسد که در این شعر به کسی نصیحت می‌کنی. مخاطبت کیست؟

لیلا 1386/11/08 ساعت 11:58 ق.ظ http://baresh81.blogsky.com

اگر همه می دانستند که زمین انقدر بزرگ است که جای همه باشد دیگر این جنگ مرزها را به پا نمی کردند.
آزاد زندگی کن مهم نیست که به کجا تعلق داری

سمیر جوزجانی 1386/11/14 ساعت 09:45 ق.ظ

فعلا این کافیست ولی منتظر باش تا گلوله های دیگر آن نیز شلیک شود


روزگار خونین و هرم خورشید در کف آن مرد
قوغ آفتاب عشق بر بادرفته ها کاشتنیست

راهیان 1386/11/22 ساعت 02:05 ق.ظ

بسیار خوب.
به امید کامیابیهای بیشتر شما آرزو میکنم.
امید به شعرهای دلنگیز بیشتر شما.

ژاله 1386/11/23 ساعت 08:26 ب.ظ http://beebaran

آژن جان سلام
چندی قبل شعری از شما به نام من چه تنهایم خواندم که تا زیاد وقت ورد زبانم شده بود و میدانستم که باید به کجا رسیده باشید که این را گفته اید من در بلاگ شما نیافتم نمیدانم چرا پشیمان شده اید یا خیر؟؟؟ به هر حال در جستجوی آن این شعر دیگر را یافتم که باشما قسمت می کنم

در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد
در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگی سیرم کرد
آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد

احمد 1386/12/18 ساعت 01:16 ب.ظ

سالام

د یر است که به درشتی سخن گقته ای آژن جان بس است

کمیاب 1387/03/08 ساعت 01:57 ق.ظ

آقای آژن
اخوان را هدف بگیرید نه آدم های را که کار میکنند و اما مثال شما فکر نمی کنند
و آنگونه که شما بیان کرده اید هم نیست یک اندازه انصاف هم خوب است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد