بهــــــاره
بهاره دخترک بی فصل
رویای عصر من
وحشت مکن
تلخ است زندگی
از خنگ روزگار
اینک حرامیان ببر ریش
شاشیده اند به حرمت انسان
آزادی را به گند گناه رنگ میدهند
معتاد وحشت اند
گرگ اند درندگان مخرب
گرگ را به بوی دنبه میازما
بی ساز و بی خواص
شب کی سحر شود
با دردها به کوچه روان باش
درمن سرود زندگی بگشا
خشم خفته پشت هر نفس خلق
من دیده ام
زمین گواه است
با من بمان بهاره
ای ترانه ی فردا.
جولای ۲۰۰۵