به گمنامان
و هنوز بر مدار فقر می چرخیم
و هنوز درد به دوران است
و هنوز آتش اندر زخم
سنان در پنجه ی دژخیم
واز کنج دهان خون چکانش
مرگ و نفرین بر زمین جاریست
طبیبان ، ناجیان حرمت انسان
مگر پژمرد یا مردند؟
صدا در خون خشکیده
و نبض کور ایام در فلاخنی جراحان ویروسیست
حقارت زندگی را کرده است حراج
و ثروت عشق را مرداب
رفیقان نا رفیق از راه بر گشتند
حرام بادا بر من لحظه های نرم آسایش
در این تنگنای بس پر پیچ
و در پهنای دشمن خیز
فقط نام ترا بهر نجاتم میدهم آواز
چنان پر اوج که کوه از هر نهیبی من
ترک بر صخره اندازد
چو انبان چرند ناصحان زرد سرخ آلود
شهیدان برزخ ژولیده را سیراب خواهند کرد
و باید راند
که ترکتازان چارنعل اند از چار سو
منم با مشت عریانم
میان دشت تنهایی
فرو غلتیده ام از گنبد فرسودهی تاریخ
مرا پیوند و پیمان است
با خلق
در چنگ غل و زنجیر
فراز قله ها را دوست میدارم
فرا دستان را دشمن
و من خنیاگری بیدار و پر دردم
سرودم زیب طاق نا جوان مردان بازاری
رباخواران خونخواری کز نخشانه های لاغرم مستند
و بر غم شاد می رقصند
نخواهد بود
سرودم هیبت تدبیر
سرودم برش ایمان یاران است
سرودم پرچم جانباختگان «وایگل» و «سورخاش»
سرودم رمز زندان است
سرودم پیچک آشفتهی ویرانه بر اجساد
سرودم عزم «راهب»
راه بیبر گشت این تصویر بر دیوار
سرودم مهد توفان است
سرودم پیک آزادی
سرودم ...
و باید تندتر رانم
جهان در کام سرمایه
و نبض زندگی اندر دهان اژدر بیمار
"پری" در حسرت یک جرعه آب پاک و نان قاق
چرا باشد؟
سلاح بهر سلاح گیریم
و سرب در پوزه ی سوسمار می زیبد
نه بر آوارگان کابل و بغداد
الا ای سوگوارانی
دندان بر جگر جولان
گره است مشت های تان
فغان از خون می خیزد
مقاومت از شکم جبر
بیا بازوی من را یار و یاور شو
که من از کوچه سار فقر میآیم
و اینک بزم تجلیل پیمان است
شنو ، آواز خورشید نغمه میخواند
و امشب صخرهها با کوه
شفق با شاخسار آشیان پرور
شجر با باغبان رنج
تمام ناخدایان با غریو موج
و موج با اوج هستی
در سکوی بیکران بحر
من و تو، ما
به آزمون کهمردان بی برگشت
به خون تک تکی سنگر نشینان
تا رمق جاریست
ببندیم عهد- کنیم سوگند
که میرزمیم و
می رزمیم و
می رزمیم
مرا سوگند به تیلِ داغ فرق «احمد» محبوب
به عشق «محسن» گلگون
به زخم سینه مادر
به آه کودک دلخون
مرا سوگند به آنکه گفت:
"کلید در دست من قفل را نشان هرگز نخواهم داد"
لبیکه در ازای خصم از آتش سخن می گفت
کسانی چون «سعید» و «سرمد» و «سرور»
مرا سوگند و صد سو گند
به آنانی که گمنام اند و ما در انتظار شان
به آیین که دستانم دستان ترا در یافت.
و اما من یقین دارم
که تندر باز نخواهد ماند
و دریا هیچ نمیخشکد
درون دشتها آواز میروید
تفنگ احکام جنگ را از کتاب خلق میخواند
و خنجر سوی دژخیمان خون آشام
ستم در دندزار گند میخسپد
و ولچک مهمان دست نخواهد شد
بدین سان تند میرانم
که «داوود» بر رواق پولیگون با خط خون بنوشت
و «اشرف» در غریوش پشت دژخیم کوفت
«حکیم »اش بذر عشق افروخت
و من هم راه آنان پیش می گیرم
تا آن دم که
درتن میخزد ذرات اکسیجن
تا صبح ظفر بر خاک
مرا سوگند به گمنامان
که رفتند بیهراس و پاک
و من هم میروم بی باک
12نوامبر 2003