و آنگه سوختم
نشان زخم به اندام لاغرم دیدی
شکست قامت بودای ما بشنیدی
به جرم زندگی بر حرمتم لگد کوفتند
مرا به دار بردند
توان رزم وطن دسته دسته کوبیدند
چه ها چه ها که نکردند
درون حنجره ام واژگان به زندان رفت
ز ناز مادری هم سالها به دور ماندم
با پا ایستادم
دوباره افتادم
نفس گرفتم و آنگاه ندا سر دادم
به راه افتادم
و آنگه سوختم و خاکسترم هویدا شد
که اعتماد مرا زیرکانه دزدیدند
و زلف عشق من آخر تناب دارم شد
تمام درد تکانرای خاطرم این است
چراغ خانه ی من خانه را به آتش زد
2 دسمبر 2006