آیتی می آید
در نگاه شب تار
خنده کردم تا سحر
صبح سپید
دیدم چیزی ندمید
شعله سر دادم و در کوچه مردم رفتم
دیدم ای واه!
چه ساده چه سکوت
نم نم شبنم و اشک
میریزند بر لب رودخانه به خاک
هیبتم بالا شد
تا به کی خاموشید
در سکوت زمزمه و زمزمه و بغض شکست
طفل نا خوانده کتاب
کنده یخن با تب تاب
گفت به عتاب :
از پی ابر سیاه ابر سیاه ابر سیاه
آیتی می آید
همه آیات دگر می سوزد
مشت کوبند به حلقوم زمان می کوبد
همه از زیر و زبر
همه از کوچه و پسکوچه ی آوار تباه
مثل آهو به تکاپو در پی گمشده اش
مثل یک شعله سرخ
و به آهنگ سحر نعره کنان مخروشیم
8/08/2002