من اینجایم
رهی پرواز را بستند
هراسی نیست
من از امروز توفانی
و از دیرینان سخت بارانی
گریزم نیست
و حتا
واژهِ سرخ سرودم را
به دار مرگ آویختند
و بند بند سلولم را بوئیدند
و بگذار
زایش هر قطره را بیهوده انگارند
تبر بر شاهرگ ارژنک بنشانند
و بگذار
هر چه آشوب است
زند این قرن به زخم من
و بگذارهر چه هست و بود فردا است
بگذارند به دوش من
هراس ِ از نبود چشمه ها هم نیست
"من این جا ریشه در خاکم "
اگرچه اشک خشکیده
ولی من از شرار درد نمناکم
گریزی نیست در آهنگ پای من
من اینجا تا صدای هست بی باکم
سرطان 79 هرات – فراه