-
می آید
1385/10/07 16:19
دیشب تمام شب شب بوی روز میداد در کهکشان آتش فشان عشق پیدا بود با چند ستاره ساده بنوشتند در کره ای انسان دردناکترین آواز استکبار خاموش می گردد غم خیمه برچیده آن آسمان دگر بساز شب نمی بارد چشمان به شوق خویش می گریند دگر نمی خواهند موجودات در یک بغل آزادی بس لال افسرده و بیچاره ترگردند دگر نمی خواهد انسان نیز محبوس زر...
-
هستی!
1385/10/07 16:15
پر بارترین شاخه ای هستی والاترین صدای صدایان درسوز در سرور قایم مقام ترینِ خدایان بخشنده ی محبت و پیمان ای روح آفریده ای هر قوم هر قبیله و هر دین "چه" عصیان "فیض" دوران رزمیان کاخ تاریخ زندگی را از تو مکیدند بویِ خوی لحظه ای اوج تو میدادند وام دار اشک بی پایان تو هستم و خواهم بود و خواهیم بود ای مادر من پای درد مند...
-
حرف آخر
1385/10/07 16:06
سالها رفت ولی بعُد آن آتش جانسوز به چشم تر من شعله ور است می گزد روح مرا برخیز مرد و تو بشکن سکوت پایان ده بر شب تیره و دون اندکی دورترک نامردک به شرفباختگی اش می بالد من که ویرانه دست خویشم دست خود را شکنم یا که خنجر به گلویم ببرم با تو می گویم ای ناظر حق چه کنم؟ راهی است . 21/5/2005
-
پا با من نرود
1385/10/07 16:05
پا با من نرود هر چه ایام گذشت خاطرت از دیده نرفت تلخ می گیرم و می بینم شیرین تر است هیچ می اندیشی تو چه بودی و چه کردی با خویش نیست نیرو که به سنجد تبش قلب مرا همه در جا مات اند وارث هستی و امید همه ای نشانی ز شهیدان وطن چه طلسم بود که شکستاند ترا رازها یادت هست زوزهای که گذشت اعتمادیکه به دستان تو داشتم آندم حرف دل...
-
میثاق
1385/10/07 16:02
میثــــــــــــــــــــــاق من بر دلی که حـسرت دنـــیا شکسته است میثاق عاشق در شب توفــــانی بسته است با فقر زیسته است و به پستی نخفته است از قلب خویش سرود به گـــــردش می تنم
-
درنگ
1385/10/07 16:01
درنگ خـــورشید عـشق مـن در ساحـتی که شعله به هر سو فگنده بود در خویشتن شکست و فرو ریخت آن سان کز درنگ زمان قلب خاک درید دریا به خون نشست پیوند کوه و آهن و احساس زندگان نـاگـه تـرک نمود چـو تقــویم خـانه ام وز شرم روز دامن من لکه لکه شد من از شکست زندگی آغاز میکنم شاید او از شکست عشق ! 26/5 /2005
-
هدیه!
1385/10/07 15:56
هر چند گشته ام هر چند دیده ام در کهنه گر سرای که دنیا خوانده اش در خور تو دختر خونین شراره ها چیزی به رسم هدیه ندیدم جز آنکه در کنار صدای رسای تو سروی ز استقامت ایمان بنا کنم بر تارک تبرزن این سائلان زور بر غرفه های درد فروشان روزگار آتش به پا کنم گل بر تبار شعله شهیدان به شور عشق رویش کند به دامن فردای دیگری بن بست...
-
نادانی
1385/10/07 15:44
خانه ام مثل دل مهتابی نه به چشمانم اشک نه ز یاران دیارم حرفی نه به دل خنده ای دارم که به لب باز کنم من دلم تنگ است شوق در حافظه ام بی جان است میل پرواز کجا انتظارم هیچ نمیدانم و به نادانی خود زندانم 5/12/2002
-
شکسته بال
1385/10/07 14:38
شکسته بال بر خیز بر خیز که سیل وحشت آمده و می برد ترا به سوی نیستی تمام ساز و برگ و بوم و بر شکسته است شراع گلبُن شفق لبش به خون نشسته است ببار ببار به درد و رنج این دیار که هست و بود نسل ما به خاک غم نشسته است بتاب بتاب برین خرابه و سراب به زیر چتر خون در آ طلسم مرگ را شکن شب سکوت درفگن تو خود همیشه آفتاب برین روال...
-
تردید
1385/10/07 14:31
تـــردیــد به آنکه هیج ندانست و رفت تا لب هیچ دست هایت که همیش ساده سخن می گوید با لب ات می خواند وقتی آه بکشی خامه ی خاطره را می نگرم باورم تردید است چشم هایت شاید حال من است و تماشاگر حرف دل تو آنچه گفتی و نگفتی در پس ابر زمان پنهان باد ! 19/2/2001
-
گند گناه
1385/10/06 19:17
گند گناه هستند درین کرانهی پر پیچ مردمی دور از کنار ما شاید میان ما با اشک غم تنیده و بی درد با شراب هوس عطسه میزنند انگ شرف فروخته خش خش به سوی زر آوازمیدهند گند گناه را به تنفس گرفته اند.
-
روز ما
1385/10/06 17:58
روز مــــــــــا در پی روز م و روز روز ما روز شما روز انسان سترگ روز پایان دروغ های بزرگ روز خوشبختی دریا و گیاه روز بر چیدن درد جانکاه روزیکه چکاوک پریده با هزار شوق به وطن برگردد آشیان گیرد و صد نغمه زند نهراسد ز درختان بلند و درخت از فصل ها فصل ها از ابرها ابرها خون نبارند به زمین آسمان! اشک روان است ببین در پی...