از نخواندن
از نخواندن
از نخواندنها
ما بدین دوزخسرا غلتیدهایم
ای خلق!
فکر مان ویرانِ ویران گشت
پشت گوشم خفت اخوان خوابیده
رو به رویم فوج روشنفکرِ بیمردم
آخ چه آفاتی
چه آفاتی
چه مرگآور مُفاجاتی
از دلِ ایام میخیزد
از ندانم
از ندانم
از ندانمها
نفرت جهل میزند بالا
درد بیدرمان میخیزد
لعنت تاریخ به دامان بشر
افیون میریزد
زندگی در بردگی میماند و
میبارد اندر غصهها.
هر کتابی نه؛
یک کتابی ساده
اما
با تحول
با تَغَیُر
گرگ وحشی را
رام و بس آرام میسازد
آدمی را میکشاند تا شکوه
تا اوج انسانی
راه آزادی
از میانِ کوه آگاهی به مقصد میرسد
ای سنگ سر
ای خفته در بیداد
پس بیامیز در نبرد
با فقر دانایی
هرچه آگاهتر
والاتر .
۲۲ میزان ۱۴۰۳