در من آرمانی که میجوشد
بس بزرگ است
ای جوان جانم
با حقیقت همسرشت و
از دروغ فرسنگها دور است
از سپهر تا دل بخواهد
عشق و آزادی
از عدالت
از شکوه زندگی لبریز
از شمیم لحظهها سرشار
با منی فریاد زنی
ایستاده در کنج جهان تنها
با منی تیر خوردای
در قعر شب
از بند جهل آزاد
گر مرا ای نونهال همراه و
همراهی
گر بدین اندیشه و
این راه آگاهی
جرعه جرعه رود مردم باش
خروشان شو
ذات مکاران
تبهکاران خونآشام بزدل را
با شرار بیقرار عشق
ویران کن.
م.آژن
۲۱ میزان ۱۴۰۲
کار ما
کشت گل سرخ به پیشانی هر مزرعه است
کار ما آگاهیست
و بسیج مردم
چارهساز رهی ما
"وحدت و تشکیلات" است
خواب از چشم ستمگر بربایید با مشت
پشت اردوی حوادث
سکوت ننگین است
پشت چند بقهی کور حرف زدن
بیهوده ست
گر حقیقت با ماست
که نداریم شکی
مهلتی است اگر
اصل آن است
که این کهنه هوا را بدریم
و بتازیم بر جبر
و زمان را بدوانیم تا اوج
روی این دلهرگی
دلهرگی
دلهرگی
بنویسیم :
بشتاب
۱۵ سنبله ۱۴۰۲
پاسدار ؛
حرمت نگهدار باش
.......
شرم بادا
پاسبانِ گند و عفریتی
ای که نادانی
نمیدانی
پاسدار قاتل بابای خود هستی
تو نمیدانی که نادانی
چه موجود هراسانگیز و
وحشتزاست
در آیین انسانی
و نمیدانی که خود مزدورِ مزدوری
ز درد استخوان سوزت
چقدر دوری
گر هنوز با این ددان
ویروس ویرانگر
تو همراهی
گر بروی هر حقیقت ماشه مگشایی
گر ز دستور ستمگر رو نگردانی
تو خود را کُشتهای
از فرط نادانی
آنکه فریاد میزند با عشق
آنکه بیدار میکند این خفتگان را با شرار جان
سایهبانش باش
نه که با خونش خیابان را
لالهزار سرخ گردانی
دوست را دریاب
خصم را بشناس
گر به آگاهی رسیدی
گور بابا را که با صد رنج
پروراند با خون دل فرزند
سجده خواهی کرد
بوسه خواهی زد
زجر محکومان
میرسد پایان
باد نرم سرد خاور
میوزد بر آشیان مرغ میهن
توده میخندد به رخسارت
سر بهی بر دامن مردم
پاسدار!
حرمت نگهدار باش
سلاحت را بدور افکن
دلت را روشنی بخشا
به خلق برگرد!
به خلق برگرد!
۲۹ سنبله ۱۴۰۲
در سر زمینی که درد است و
درمان نیست
و تبهکاران حاکم دوران
و تهی دستان
زندگی را نه
مرگ را آرزو دارند
فقط
"مبارزه درمان دردهاست"
ای عشق!
ای عزیز!
پیش از آنکه خاک را بوسه زنی
شجاعانه برخیز!
برخیز !
اکتوبر ۲۰۲۳
پشت قرون وسطا
رُنِسانس خفته بود
پشت هزار سیاهی
نیم قرن فاجعه
یک آسمان به وسعت ماتم
خون گریست
اما کسی نخاست.
یک موج نیمهخیز
گر ابر شد
بهار نشد
پس غبار گشت.
پشت سکوت محض همین تیرگی حال
آیا شرف به قلب کسی می زند شرر
تا در بسیج خلق
تا در نگاه کوچه بیاویزد یک چراغ
من با تمام درد
با این همه گریز رفیقان سست و زرد
در روزگار سرد
با جان نیمهام
باور به خویش دارم و
در قهر شوم شب
چون شبتابکی
به هوا میزنم پر
تا ذره ذره آن دلِ بیدار مانده را
یا چند خفته را
از رویش جوانهی فردا
دهم خبر .
م. آژن
۱۳ قوس ۱۴۰۲
گر بیایی
ناف این جلادکان از ناف بابایش
کنده خواهد شد
هرچه داروغه ست و
جاسوس اند و
بیمایه
یک سره برچیده خواهد شد
گربیایی
آخ!
آدمی از لاک این تحجر
این حکایتهای گندیده
این هوای پست و فرسوده
رها،
آسوده خواهد شد
من اگر دارم توانی
میتوانم با تو باشم
میتوانم با تو همدوش پرستو
شاخه شاخه
باغ و صحرا را نوید و عشق کارم
میتوانم غصهها را
اشکهای مادران را
ابر سازم
برف آزادی ببارم
داغ و ننگ صد زمستان را برانم
گر بیایی
آرزوها از دلِ خاک
زنده خواهد گشت
تازه خواهد شد زمان
با مهر
چشمها از حسرت دیدار
سیر خواهد شد
گر بیایی
رقص آگاهیست و
مالامال انسان
بر شکوه عدل.
۲۶ دسامبر ۲۰۲۳
وقتی که از اصالت وجدان تهی شدی
از توده وارهیدی و
با بقههای کور
هیزم بیار آتش چندتا وقیح شدی
در پای هر خسی
زانو زدن برای تو
آری
درمانِ عقدههاست
دیگر به این و آن نجف
سوی خود ببین
اینک کجا ستادهای
با کی؟
پشتاره ندامت و صد گلهمندی را
بگشودهای که آه چنین شد
چنان نشد.
مطلق نمیکنم
اما
ابر تمام عالم
گر سالها ببارد
با شُرشُر و تگرگ
فهم وفور منطق "لنین"
بر هر سلول ملتهبت گر دوا شود
پاکت نمیکند
با گندهخوار بخور و بگرد
ای حقیر نحس
تو
در خورِ غیبت این راه نیستی !
ثور ۱۴۰۲ - ک