پاسدار ؛
حرمت نگهدار باش
.......
شرم بادا
پاسبانِ گند و عفریتی
ای که نادانی
نمیدانی
پاسدار قاتل بابای خود هستی
تو نمیدانی که نادانی
چه موجود هراسانگیز و
وحشتزاست
در آیین انسانی
و نمیدانی که خود مزدورِ مزدوری
ز درد استخوان سوزت
چقدر دوری
گر هنوز با این ددان
ویروس ویرانگر
تو همراهی
گر بروی هر حقیقت ماشه مگشایی
گر ز دستور ستمگر رو نگردانی
تو خود را کُشتهای
از فرط نادانی
آنکه فریاد میزند با عشق
آنکه بیدار میکند این خفتگان را با شرار جان
سایهبانش باش
نه که با خونش خیابان را
لالهزار سرخ گردانی
دوست را دریاب
خصم را بشناس
گر به آگاهی رسیدی
گور بابا را که با صد رنج
پروراند با خون دل فرزند
سجده خواهی کرد
بوسه خواهی زد
زجر محکومان
میرسد پایان
باد نرم سرد خاور
میوزد بر آشیان مرغ میهن
توده میخندد به رخسارت
سر بهی بر دامن مردم
پاسدار!
حرمت نگهدار باش
سلاحت را بدور افکن
دلت را روشنی بخشا
به خلق برگرد!
به خلق برگرد!
۲۹ سنبله ۱۴۰۲