ای زمستان هرچه سرد آیی و
سوزنده
هر چه سر بالا کنم
کوبی فزاینده
بذرها در خاک نمیماند
بارورم از نور
از دریا
از شگرد رویش آلاله در صحرا
من گلم را با هزاران زخم خونیناش
در شبی توفانی مرگزا
در میان باغ مردم کاشتهام
دیریست
شاخه شاید خشک
شاید منحرف گردد
اصل زایش راز بوستان است
پیش چشمانم همین "غزه"
جنگ نوروز و زمستان است
"این سر شوریده" با مشت دو سه نادان
فرو ناید.
تیغ و زندان کی ؟
کجا خم کرد؟
همتِ آزادیخواهان را .
۵ حمل ۱۴۰۳