قصه من و تو!
از پیای غصه من
قصهای دردآور تو
پر پرواز شکست
کوچه به بنبست رسید
هیچ از هیچ نهجنبید
دلا!
شاید از مشت گرهگشته مان
خواب از چشم ستمگر بپرد
قفس از ناله و آواز قناری بکفد
درب دوزخ شکند
زندگی ناز شود
نغمهِ دل باز شود
باز همرنگ طلوعِ خورشید
هر طرف تخم عدالت ریزد
پر پرواز آزاد
فکرها بس سرشار
شهر با آدمی:
آزاد
آباد.
م. آژن
ــــــــــــــــــــــــــــ
از لابلای گم نوشتههای سرگردان