مشت و مالش نزنید فکر مرا
من بجایم هستم
من به آسایش آرامگونه
که چو مرداب مرا میگزد و
قلب ترا ربوده
دل نخواهم بست
به تو و ذهن لجنزار تو
ای مکاره
من نخواهم پیوست
با تنم در جدلم
تو چه کردی که درون بغلت
سروها خار گرفت
شاخهها دستهی تیر گشت و تبر
قارچها سمی شد
و تو
با این همه درد
سستی یاران دو رنگ
با تنی تنهایی
تکیه بر درگهی بشکستهی خلقها زدهای.
من به این کلبهی ویرانه
که بیسقف و ستون مانده بجا
پیای تیرک استم
من که ضعفهایم را
مثل یک عاشق دیوانه
ز هر گوشه
عریان کردم
پشت تغییر جهان گرچه که دور است هنوز
پشت تغییر خودم میگردم
پشت آگاهی خلق
پشت یک شورش کوچک به اندام وطن
پشت امروز که چه باید بکنم
تا به فردا برسم
جان خواهم کند
تا تو ای خستهتر از غزه ویرانهی من
باز بر پا بشوی
باز از قلب هزار پاره من
خشم خونین بخروشد که تو آگاه بشوی
و ترحم نکنید
نیش خنجر بزنید زخم مرا
گرچه درد دارد و
افسوسی نیست
من به بافت تن خویش میدانم
رنگ سازش نپذیرد دل من
من به جایم هستم
با همین اندیشه
با همین ریشه به عمق خواهم رفت
و به پیش خواهم تاخت.
لاجرم زندگی را
خواهم ساخت.
جوزای ۱۴۰۲