هر چه میخوانم
هر چه میدانم
هر چه من در راه این خاک غریب
از دل و از دیده میبارم
واژه نیست
گلبانگ نیست
بغض جگر سوز است
خشم دیروز است و
نفرتزار امروز است
واژهگان باید سلاح گردد
کوهها باروت
در مصاف این دجالان حرامزاده
سینهها از کینه مالامال
مردگان در خاک
انفجاری اند
خلق و خون و خطهام
آری
تحول بنیادی میجوید.
م.آژن
۲۶ جدی ۱۴۰۱
زنان!
ای نیمهی ممنوع هر وادی
برای عشق و آگاهی و آزادی
بسیج کن
مشت شو
برهم بکوب جهل و جنایت را
که فردا میدمد "مینا"
ز برگ هر کتاب سوخته و
آواز در بند هزاران دختر میهن
در این صحرای بر بادی
در این ویرانه آبادی.
م.آژن
شعر "نگر؛ ایستاده میمیرند" به یاد رزم شکوهمند کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی که جان را فدای آرمان خلقها کردند، تقدیم میشود.
درختان با شکوه خویش
نگر؛
ایستاده میمیرند
چرا من خم کنم سر را به جلادم
مگر من از تبار جنگل ِخلقها نییم مردم!
تبر بر شاخسارانم
نزن شیاد
"من اینجا ریشه در خاکم"
نمیمیرم
نمیمیرم
تویی وامانده در افلاک
تویی نفرتگهی دردآفرین
دنبالهی "ساواک"
غروب تان هویدا است.
اگر چه راه خونبار است
من اینجایم
خروش و خشم دریایم
درین ویرانسرای خون و خاکستر
من از نسل صلابتهای "مینا"یم
من آن آزاده "آرتل"های "کُرد"م
در سیهچالهای چند اژدر
و از اجاق گرم "شعله" بر اندام اهریمن
نسب؛
هر جا ستم جاریست
من آنجایم
"کرامت" چون رگش از ریشهی خلق است
نمیمیرد
"گلِسرخی"
هنوز در پیچ زلفان سحر
گل تازه میگیرد
ایران آبستن خون هزار "مهسا"
بزن فریاد
که میروید شقایق سر بلند
از پهنهی بیداد.
م.آژن
۱۹ فبروری ۲۰۲۳
دستان شورم را
با آب پاک شستم و
در خاکت ای وطن
کاشتم
امروز اگر نرست
نافی خویش نییم
فردا نشاط زندگی
از بوسهزار عشق
میروید از زمین
جانم!
یقین بدار .
م. آژن
۲۰ فیروری ۲۰۲۳
تو اگر خیزی و من خیزم و توفان باشد
عزم ما قویتر از کوه و بیابان باشد
توده گر با شرف علم بیامیخت به عشق
ری نزن گرچه جهان لانهی شیطان باشد
میرویم در دل این بحر که ناپیدا است
عهد بستیم ولو مرگ نمایان باشد
تو بران بر جگر خصم نترس از دد و دون
گر چه این فاحشگان مست و خرامان باشد
تو اگر پشت خدا را به زمین کوبیدی
سینه از مشغلهی عشق غزل خوان باشد
شاید ای دخت شررخیز خموش مکتب رزم
پشت یک صفحه کتاب شورش پنهان باشد
ای وطن،
عشق
طبیعت به خلق سوگند کن
آه وحیف است هنوز، زندگی زندان باشد
ما در این جال ستم سخت گرفتار شدیم
ضعف ما است که جلاد به دوران باشد
باغ امید صباح غنچه به خورشید زند
جهد و آگاهی و آزادی فراوان باشد
کوچهها را همه جا بهر تو نقاشی کنم
گندم و امن و سرور وه که چه ارزان باشد
صورت شهر به مهتابی شب خنده زند
با تو میرقصد دلم گرچه به گریان باشد
گر نبودیم مهم نیست زمان شاهد ماست
خلق خیزد، تو بیایی و چراغان باشد
م.آژن
مهاجر در گریز از این شبی خسته
مهاجر میهنش را بیسبب باخته
و بغض زندگی را در بغل دارد
روان هر جا که باید رفت
مقصد گم
و گرگان در کمین ایستاده
هر گوشه
مهاجر کودکی در آب غرق گشته
که فریاد میزند ای "آی آدمها"
و نفرت از ستم تا کهکشان دارد
برای من که در غم
مات و مبهوتم
ساحل بوی خون دارد
به چشم من که ویرانم
در این لحظه
دریا نیز جنون دارد
به هر موجی که آمیزم
مرا دردیست بیپایان
بمان ای جان
رهایی ترک میهن نیست
بمان با دردها باید ستیزیم ما
بخوان از خواب سنگین تا بخیزیم ما
ستون و سقف جلادان انسان را بریزیم ما
و اگر نه
چوب تحقیر
فقر و بیداد
مرگ میان دشت و دریا
انتظار ماست.
م.آژن
۳ مارچ ۲۰۲۳
این شعر به مناسبت روز جهانی زن، منع تحصیل دختران سرزمینم و مسمومیت شیمیایی دختران آگاه و رزمنده ایران تقدیم میگردد.
به پیش میرانیم!
بمان و دلهرهها را
ز سینه بیرون کن
نهال عشق به هر جا که غم رسیده نشان
برای دخترکانِ اسیر و بیمادر
کتاب مکتب "مینا" را هدیه نما
بگو "سپیده"دمید از بن حصار ستم
بگو که "نه" درید قلب مرگ و اژدر را
ببین که فیروز کوه
ز گیسوان بلند و ستبر "رخشانه"
و آه "فرزانه"
طناب گردن جلاد را تنیده به سنک
گمان مبر که هوا سمی شد و
شیران مرد
و ارغوان و بهار رشتهاش ز هم سکلید
افول پیر جنایت
گریز چند خنثی
ظهور ویروسها
نزول رزمم نیست
و ترک مادر و میهن علاج دردم نیست.
طلوع باور من در کویر و کوچهی خلق
به شاخ و برگ سیپدار و
غنچههای سحر
به جوش آگاهی
میان پنجهی گلدختران روستایی
شکوفه میگیرد
بمان که میمانیم
ارابههای به گل مانده را که فرسودند
ز راه میرانیم
طلسم جبر عدو توته توته خواهد شد
وطن
وطن که دلش پاره پاره مشحون است
دوباره در رگ خلق پر ستاره خواهد شد
دوباره از شر آن مردهخوی و
نکبت و ننگ
رها خواهد گشت
دوباره باز من و تو
به "شیر دروازه"
به "کوه آسمایی"
به خانه خانهی زحمتکشان حاشیهنشین
عقاب علم و سعادت رها خواهیم کرد
غرور "ماما" را
به صخره خواهیم داد
سرود خواهیم برد
و پاک خواهیم زیست
وطن؛ وطن شدنی ست
چشم به این غبار مدوز
بمان که میمانیم
به پیش میرانیم.
م.آژن
قوس ۱۴۰۱