هست در بین شما ؟
هست در بین شما ؟
مرد آهن تنی از گرده ای "اسپارتاکوس"
که سر از قله ی "اولمپ" کشد
و به رستاخیزی
گردن هر چه خدا است به دار آویزد .
ندمیده ست مگر
در دلی کوچه ای تان
"حلاجی"
ندویده ست مگر در رگ تان؟
خون آزاده زنی آگاهِی.
هست در بین شما "خارا"یی؟
در شبی سردِ توفانزایی
برخیزد
تا طنین دم صبح
ده به ده دوره کند
به شرنگ قدم دخترکان روستا
عشق و آزادی را
نان و آبادی را
نغمه در ناله ی خونبار زمان
بس ریزد
بنوازد برخیز
با همه جو ستمکاره ستیز.
نه جهیده ست هنوز
"چه" با تدبیری
که بگوید: هستم
و بکوبد ددان را به دهان
و سر از جنگل آزادی کشد
چون خورشید
هست در بطن زنی
نطفه ی "غازی" دگر
پا به دریای شررخیز حراست بنهد
با صدای قدم استقلال
سر دهد شورش خلق
و پدر را بکشد
و وطن را برهاند از جهل
و به شمشیر زند گردن «فرنگی» را
و بگوید: بخروش
وطنی می سازیم.
هست در لای صداهای شما
تک صدایی به بلندای زمان
همچو "جویا"ی جوان
لرزه در رگ رگ "سیاف" و "سیا" اندازد
و بخواند به فغان:
"من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر می خیزند"
هموطن همت کن .
هست در وسعت اندیشه تان؟
شرر آرا نفسی
یا جرسی
که به این راه دراز
همتِ «احمد» و «پویان» و «مجید» را ببرد
تا دل کوه
و به آزادگی سنگ سرودی بخشد
و به انسان تکانی
که تجاهل بس است.
هست در سیر دو چشمان شما
می بینم
مشت گردید و
زجا برخیزید
یاس را نیست کنید
بی گمان می آید
صفحه ای فاجعه ها را ورقی خواهد زد
با سرودی که حقیقت دارد
با غریو مردم
فصل خاموش شما را
بخروش می خواند.
م .آژن . پ . 2006