پیچیده به فریادم
تا اوج زمان آمده ام اکنون
سنگین تر از سنگم
دلگیر ز نیرنگم
از آب و هوا تنگم
آماده به هر جنگم
چنگی بزنید شور من آواز است
دستی بکشید در دل من راز است
از تهمت نامردمکان یاران
من فرفره می سازم
از چک چک اندوه دلت باران
من بادیه می سازم
هرچند که نفرین شدهای بادم
ویران شدهای دست دوصد "خادم"
پامال شدهای غارت شیادم
«مینا»ی زمان هستم و
ایستادم
برکوه و کمر
دره و دریا نیز
«من لالهی آزادم»
هر چند که شاهپر مرا حادثه بشکسته
هر چند که دستان مرا بار ستم بسته
چون آیینه دلبازم
من عاشق پروازم
می سازم
از زخم صدای همگان شعری
از حرمت تاراج شدگان رازی
برگردن اهریمن
زنجیری
از تار تنم سازی
جانم بده آوازی
وانگه شوم آغازی
تا باز دمد تغییر
وارونه شود تقدیر
از ثروت آزادی
وین دژ شود تسخیر
دستی بکشید بر دل من راز است
شوری بدهید عشق جهانساز است
برخیز که برخیزم
با عشق درآمیزم
گرخانه شود آباد
اندیشه شود آزاد
من خون ددان ریزم
این نقطهای آغاز است ا
می خیزد
با هیبت من
همت باران نیز
می خیزد
با اشک شما
ارتش یاران نیز
میروید
از خون خیابان به بیابان نیز
شهزادهی آزادی
"ناهید"و "ندا" پیداست
در گوشهی هر وادی
می جوید
یک حنجره
یک پیمان
در کوچهی ناهموار
در لانهی بس سوسمار
برخیز"ملالی" وار
ایستاده برزم جانا
تا باز دمد خورشید
مردار شوند کهنهگران پیر
وین نعره درین کُره چه تکتاز است
من دردم
پیچیده به فریادم
انسانم
سازندهی دورانم
بایست بپا خیزم
برخیزم و بستیزم
من عاشق اندیشهی پروازم
چنگی بزنید شور من آواز است
دستی بکشید در دل من راز است.
12ثور 1389
کابل
درود بر شما
لذت بردم از شعر شما و بخصوص آن قسمت که فرموده ای
برخیز که برخیزم
با عشق درآمیزم
گرخانه شود آباد
اندیشه شود آزاد
من خون خدا ریزم
آقا !!!!!!!!!!!!! خون کدوم خدا
کمی از خدا بترس هاهاهاها
موفق باشید دمتان خوش