برای شیرپور
کـاخی میـان خـون
بر تارک فلکزدهی قرن
با آتش دگر
چرخید
بلدوزر ستم
آن سان که بر بلندگه «جولان»
اینک
خودکامگان لشکر بیداد
شیار میکشند بر جراحات قلب مان
مستانه میخرامند و آباد میکنند
کاخی میان خون
با شانهی خمیدهی ویران گشتهگان
بر «نخبگان» ناخلف و عاق
مردم
دژخیم را ببین
بیهیچ ندامتی
بر پهنهی حریم شهیدان
بر گور نامراد هزاران
از چک چک چکیدن اشک برهنگان
از استخوان خواهر در رنج سوختهام
از کوچهسار منفجرِ فقر
از عصمت رفته به تاراج مادرم
بیشرمتر ز پیش
میآرایند به ذوق زمانه
عمارتِ شاه وزیران
اینجا عدالتی
صدایی
خدای نیست
حتی به چشم کرکسی شان
سر را پناهی نیست
من تحملم شکسته
من آتشم دگر
فریاد من دست تو را میدهد صدا
شیرپور قوغیست
در زیر سم این همه جلاد
با خشمی از جگر
در خرمنِ پخل
در انتظار حادثهها
تار میتند
محمد. ف آژن - ۱۲ ثور ۱۳۸۳