تنها ترا نهشکسته اند
بهبت های بامیان
در این روال شکست و
زوال روزنه ها
که گریه ارزان است
ترانه حجم جنایت
و حرف حرف زمین مرده
یا که پنهان است
بیا شراره ی شب های بی ستاره شویم
به امتداد همین زندگی نا شیوا
به ناکجا و کجا
مسخ سروستان را
به کام مضحک تاریخ
بران
که زهر کنیم
ز پولیگون غزلیست خون "سرمد" و "آزاد"
به قتل گاه صد هتلر
به سوگ نرگس و لاله
مزار برف کفنان یکاولنگ برویم
* * * *
بیا که آیینه ها را شکسته می خواهند
صدای پای ترا جرم
سرود سبز هزار آرزو را جلاد
تمام پنجره ها را
بسته می خواهند
حجاب حاکم شهر است و
هر نگاه ممنوع
بلوغ حنجره ها را بریده می خواهند
بیا که ریشه آبای ما به تیشه زدند
و یاد یادِ گران مایه یادگاران را
لمیده می خواهند
کجاست چشم و گوشی
قضات موزونی
گذر نه مکث زمان است
بیا قدم بزنیم
غبار دل تنگیست
حروف حافظه ی کوچه ها تردید است
نشاط زندگی در چهره ها یخبندان
و خیره می نگرند
طفلکان جاده ما
به سهم خویش از امروز
به آسمان
به زمین
ببین که درد و شکنج
همیشه داد و ستد می شود
در این بازار
بهای خون چه پایین
درون درز و دریچه حنای رنگیست
چرا ؟
چگونه ؟
چنین
مگر همیشه بهار را به روی ما بستند
و شام نحس و سیاه را نصیب ما کردند
مگر همیشه به سنگسار
مگر همیشه به اعدام
ترا و هم مرا میبرند
دژخیمان
بیا به کوه بزنیم صخره در خروش شویم
و عهد زندگی را همچو "چه" تازه کنیم
و ما سنگ نشویم در بساط درد زمان
بیا به غمکده ها ابر نو بهار شویم
غبار زخم بزدائیم و جویـــبارشویم
نشان خشم سکوت هزار باران را
جرس نواز به پرواز و
انتقام شویم
بیا پرنده ای دریا و دشت تام شویم
5 مارچ 2001