بـــــارانی
تو به باران دلم
که ز چشمانم می بارد
اندوه اندوه
هیچ مگو طاقت کن
آنقدر تشنه ی دیدار توام
که به دریا برسم
در عطشم
باز آ با نفست
گلشن جان مرا
سیراب کن.
10 حمل 1393