سخن عریان
من سخت
زخمی ام
زخمی که التیامش
تکاپو آزادیست
در تلالوی استقلال
اینجا
روسپیان استاد تهذیب اند
و قاتلان
قهرمانان تاریخ.
مردیکه تاج بر سر نهاده است
به فاحشه ی می ماند که هر روز
سر از آغوش یک ناروا
بدر می کند
و با لبخندی بویناک تجدد
شاه شجاع را
شرمنده می یابد.
اینجا
مسلسل "پنتاگون"
و امارت "عمر"
تجویز بقای "دموکراسی"ست
چند بدنام
سایه ی
"سیا" را
الاهه نجات میدانند
و میخ تجاوز را
بر جگر شهروندان
"نجابت" و "ترقی"
و "تعالی"
می خوانند.
شاه
بی هیچ ندامتی
مدال"اکبرخان"
را
بر سینه ی "مکناتن" مدرن
در "گورستان اجنبیان"
می کوبد
و به
قصابان انسان
تنها خونم را نه
خاکم را
نه
هویت اجدادم را
و عفت مادرم را
بی دغدغه
لیلام میکند.
آنگاه
دلالان سخن
چرند اجنبیان را
و گند دربار را
قهقه کنان
نقل مجلس میسازند
تا با تغافل خلق
بر مسند حقارت و دزدی
تکیه زنند
و ما
با پاهای متورم
و دهان دوخته
نه به گونه ی "فرخی"
تنها بر مدار خود اندیشی
می چرخیم
و زمان را به افتضاح می گیریم
به توجیهی که
شایسته ی پاکان نیست.
آخ!
"اسپارتاکوس"
سرکش
"گونزالو" غریده
در قفس
"ویتنامیان"
جنگجو
من فقط
غرورت را
اندیشه ات را
و همتت را
در سرزمین که حاکمانش
مفعول روزگار اند
و بدنام تاریخ
می جویم.
آزادی؛
جان مرا
و نعره ی تو را
به صلابت رفتگان آگاه
در کوچه ی که زندگانش
به اسارت رفته است
جاودانه طلب میکند.
به صیقل اندیشه ات
برخیز
و کلیتت را
به عشق و آزادی
اهدا کن
تا جهان بر پاشنه ی
عدالت
همپای خورشید
برهمگان
یکسان
بتابد.
28 اسد 1391
|