سرخ و سفید
به مناسبت سهشنبه خونین وطنم
آسمان میغرد
برف بر خون روان میبارد
کودکم
ساده و صاف
مثل باران بهار
مثل کوهِ برفی
که ندارد به دلش
غل وغشِ
از تماشای جهان
آدمک می سازد.
دخت بیدار «هری«
که سرش قافیهها را به ردیف میشکند
ودلش شعرسپیدیست
به پندار غزل
مینویسد زیبا:
کاش از شهر اهورایی مان
انفجار و انتحار
چون زوال ظالم
تا طلوع خورشید
نیست و نابود گردد.
شهر من!
باغم خویش
گه برف و
گه خوبانه به چشم
مـــــــــــــی بارد.
م.آژن