در هوای خانهام دردیست!
میگزد روح مرا چون مرگ
بس هویدا
گه پنهان است
در هوای خانهام دردیست
لاله افشاندم به خونِ دل
سر برآورد با هزار مشکل
با دو چشم باز دیدم
پیچکی زردیست.
می نوازم نغمه را با رگرگ جانم
از لبانم وقتی فارغ گشت
"قصهی مفت"و دل سردیست.
ابر میخیزد ولی هنگام باریدن
باز میابم که ای او وای
توتهای گردیست.
سرزمینم را به غارت برد
مشت جانی
دست ویرانگر
از درون عصیان تاریخم
وقتی میایستم به میدان حقیقت
آه!
طعن و لعن و طُفره و پندیست.
درد ما بر وسعت خورشید
ای دریغ از این هوای سرد
جنگ ما با اژدها فردیست.
در شبی رگبار و خونریزان
یاد میارم همیش با خویش
مادرم می گفت:
روز آخر
روز نامردیست.
گر بر افرازیم به پای عشق
پرچم آزادگی را خلق
راندن چند جانی و مرتد
مثل خسی سر سری سیلاب
رُفتن گندیست.
بشکن ای دل خستگی را
بخیه زن آب و علف را
با تن خورشید
گر تو باشی یا نباشی
حرف آخر نیست
مرگ را با زندگی
پیوسته پیوندیست.
در هوای خانه ام دردیست
ای عزیزدل ز جا برخیز
قصه ای درد آفرین من
در شب تنهایی وحشت
راز دار راه و سوگندیست.
آژن - بامیان
ثور ۱۳۹۵